observe

/əbˈzɜːrv//əbˈzɜːv/

معنی: گفتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن، رعایت کردن، نظاره کردن، مراعات کردن، برپا داشتن
معانی دیگر: (قانون یا وظیفه یا سنت و غیره) رعایت کردن، پیروی کردن، برگزار کردن، بزرگداشت کردن، جشن گرفتن، نگریدن، متوجه شدن، مورد مداقه قرار دادن، تحت توجه قرار دادن، پی بردن، اظهار کردن، مورد مطالعه ی علمی قرار دادن، پژوهیدن، (پس از پژوهش) به نتیجه رسیدن، نتیجه گیری کردن، بر نگری کردن، برپاداشتن جشن و غیره

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: observes, observing, observed
(1) تعریف: to perceive; see.
مترادف: behold, eye, note, notice, perceive, see, view
متضاد: miss
مشابه: descry, detect, discern, distinguish, espy, glimpse, remark, sight, spot, witness

- She observed that he was wearing his best suit.
[ترجمه ........] او به این نتیجه رسید که بهترین کت و شلوارش را پوشید .
|
[ترجمه Soren] اون خانم مشاهده کرد که اون اقا بهترین کت و شلوارش را پوشیده
|
[ترجمه سانا] اومشاهده کرد که اوبهترین کت وشلوار ش رامیپوشیده
|
[ترجمه سیامک] متوجه شد که او بهترین کت و شلوار خود را پوشیده بود.
|
[ترجمه زینب] اون خانم مشاهده کرد که اون آقا بهترین کت و شلوارش رو میپوشه
|
[ترجمه گوگل] او مشاهده کرد که او بهترین کت و شلوار خود را پوشیده است
[ترجمه ترگمان] او متوجه شد که بهترین کت و شلوارش را پوشیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The teacher observed that the child seemed to have difficulty hearing.
[ترجمه امیر] معلم به این نتیجه رسید که کودک ظاهرا" مشکل شنوایی دارد.
|
[ترجمه فرید] معلم متوجه شد که بچه ظاهراً ضعف شنوایی دارد
|
[ترجمه گوگل] معلم مشاهده کرد که به نظر می رسد کودک در شنوایی مشکل دارد
[ترجمه ترگمان] معلم متوجه شد که به نظر می رسد که کودک مشکل شنوایی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was looking toward the door, but somehow he did not observe her come in.
[ترجمه فرید] او نگاهش به در بود ولی بهر طریق متوجه آمدنش نشد
|
[ترجمه گوگل] او به سمت در نگاه می کرد، اما به نوعی متوجه ورود او نشد
[ترجمه ترگمان] داشت به طرف در نگاه می کرد، اما به هر حال او را ندیده بود که بیاید داخل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to watch closely or make a systematic observation of.
مترادف: watch
مشابه: follow, monitor

- She likes to sit by the window and observe the people walking by.
[ترجمه آمل] او دوست دارد به نشستن کنار پنچره و مردم را مشاهده کند که دارند قدم می رنند
|
[ترجمه فرید] او دوست دارد کنار پنجره بنشیند و رهگذران را تماشا کن
|
[ترجمه گوگل] او دوست دارد کنار پنجره بنشیند و مردمی را که از کنار آن راه می روند تماشا کند
[ترجمه ترگمان] او دوست دارد کنار پنجره بنشیند و مردم را ببیند که در حال راه رفتن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The students observed the entire operation performed by the heart surgeon.
[ترجمه فرید] دانشجویان عمل جراحی را که توسط جراح قلب انجام میشد با دقت مشاهده میکردند
|
[ترجمه گوگل] دانش آموزان کل عمل جراحی انجام شده توسط جراح قلب را مشاهده کردند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان کل عملیات انجام شده توسط جراح قلب را مشاهده کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The scientists are observing the animal's behavior in its own habitat.
[ترجمه گوگل] دانشمندان در حال مشاهده رفتار این حیوان در زیستگاه خود هستند
[ترجمه ترگمان] دانشمندان رفتار این حیوان را در زیستگاه خود مشاهده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to remark casually.
مترادف: remark
مشابه: comment, mention, note, notice, say, state, survey

- "You look cheerful today," he observed.
[ترجمه گوگل] او مشاهده کرد: "شما امروز شاد به نظر می رسید "
[ترجمه ترگمان] او گفت: امروز به نظر سرحال میای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to maintain.
مترادف: hold, maintain
مشابه: adhere to, carry out, keep, practice

- We observe quiet hours each afternoon.
[ترجمه گوگل] ما هر روز بعد از ظهر ساعات آرامی را مشاهده می کنیم
[ترجمه ترگمان] ساعت های آرامی را در ساعات بعد از ظهر زیر نظر می گیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to act in accordance with; follow.
مترادف: abide by, adhere to, comply with, follow, obey
متضاد: break, violate
مشابه: adhere, conform to, fulfill, keep, respect, take

- The rules must be observed at all times.
[ترجمه گوگل] قوانین باید همیشه رعایت شود
[ترجمه ترگمان] در تمام این مدت قوانین باید رعایت شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to celebrate; keep.
مترادف: celebrate, keep
مشابه: hallow, mark, recognize, respect

- The nation observes Labor Day on the first Monday of September every year.
[ترجمه گوگل] این کشور روز کارگر را در اولین دوشنبه سپتامبر هر سال برگزار می کند
[ترجمه ترگمان] این ملت روز کارگر را در اولین دوشنبه سپتامبر هر سال برگزار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: observingly (adv.)
(1) تعریف: to take notice of a thing or things.
مترادف: see

- He looks but he doesn't always observe.
[ترجمه گوگل] نگاه می کند اما همیشه نگاه نمی کند
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که او همیشه توجه نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make a comment; remark.
مترادف: comment, remark
مشابه: say

- The speaker observed on the influence of humanism.
[ترجمه گوگل] سخنران تأثیر انسان گرایی را مشاهده کرد
[ترجمه ترگمان] سخنگو در مورد تاثیر انسان گرایی مشاهده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to act as an observer, rather than as a participant.
مترادف: monitor
مشابه: watch

- I will just sit in the back of the class and observe.
[ترجمه گوگل] من فقط پشت کلاس می نشینم و تماشا می کنم
[ترجمه ترگمان] من فقط پشت کلاس میشینم و نگاه می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. observe god's beneficence and mercy
کرم بین و لطف خداوندگار

2. observe the day of the sabbath to sanctify it
(انجیل) روز هفتم را پاس دارید تا آمرزش بخش شود.

3. observe the regulations
مقررات را رعایت کنید.

4. we did not observe any abnormalities
هیچ چیزی غیرعادی مشاهده نکردیم.

5. You'll be quite safe if you observe certain basic precautions.
[ترجمه گوگل]اگر برخی اقدامات احتیاطی اساسی را رعایت کنید، کاملاً ایمن خواهید بود
[ترجمه ترگمان]اگر این احتیاط را رعایت کنید، کاملا در امان خواهید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It is not possible to observe this phenomenon directly, but its effects can be seen in the rise in global temperatures.
[ترجمه گوگل]مشاهده مستقیم این پدیده امکان پذیر نیست، اما اثرات آن را می توان در افزایش دمای کره زمین مشاهده کرد
[ترجمه ترگمان]مشاهده این پدیده به طور مستقیم امکان پذیر نیست، اما اثرات آن را می توان در افزایش در دماهای جهانی مشاهده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The last thing to be neglected is to observe the filial piety.
[ترجمه گوگل]آخرین چیزی که باید از آن غفلت کرد رعایت فرزندسالاری است
[ترجمه ترگمان]آخرین چیزی که باید نادیده گرفت این است که تقوا فرزندی را رعایت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. We must observe the correct protocol.
[ترجمه گوگل]ما باید پروتکل صحیح را رعایت کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید قوانین درست رو رعایت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We observe a striking shift away from a labor theory among all mainline economists.
[ترجمه گوگل]ما شاهد یک تغییر چشمگیر از نظریه کار در میان همه اقتصاددانان اصلی هستیم
[ترجمه ترگمان]ما شاهد تغییر قابل توجه از نظریه نیروی کار در میان همه اقتصاددانان mainline هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Observe what is best and to strive to universalize these qualities.
[ترجمه گوگل]آنچه که بهترین است را مشاهده کنید و برای جهانی کردن این ویژگی ها تلاش کنید
[ترجمه ترگمان]دقت کنید که چه چیزی بهتر است و برای حفظ این کیفیات تلاش کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Failure to observe club rules may result in expulsion.
[ترجمه گوگل]عدم رعایت قوانین باشگاه ممکن است منجر به اخراج شود
[ترجمه ترگمان]شکست در مشاهده قوانین باشگاه ممکن است منجر به اخراج شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The satellite will observe objects that are particularly interesting astronomically.
[ترجمه گوگل]این ماهواره اجرام را رصد خواهد کرد که از نظر نجومی بسیار جالب هستند
[ترجمه ترگمان]این ماهواره اشیائی را که به طور خاص جالب توجه هستند را مشاهده خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The Royal Greenwich Observatory was founded to observe and catalogue the stars.
[ترجمه گوگل]رصدخانه رویال گرینویچ برای رصد و فهرست نویسی ستارگان تاسیس شد
[ترجمه ترگمان]رصدخانه سلطنتی گرینویچ برای مشاهده و ثبت ستاره ها تاسیس شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. People must observe the law. Nobody should be an exception.
[ترجمه گوگل]مردم باید قانون را رعایت کنند هیچ کس نباید استثنا باشد
[ترجمه ترگمان]مردم باید قانون را رعایت کنند هیچ کس نباید استثنا باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The UN has called on both sides to observe the ceasefire.
[ترجمه گوگل]سازمان ملل از هر دو طرف خواسته است که آتش بس را رعایت کنند
[ترجمه ترگمان]سازمان ملل از هر دو طرف خواسته است تا آتش بس را رعایت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گفتن (فعل)
utter, declare, relate, tell, inform, say, adduce, tongue, mouth, observe, cite, intimate, bubble, rehearse

مشاهده کردن (فعل)
apperceive, perceive, observe, see, behold

دیدن (فعل)
sense, vision, sight, eye, view, notice, look, witness, perceive, observe, see, behold, distinguish, descry, twig, catch sight, contemplate

ملاحظه کردن (فعل)
remark, consider, note, regard, notice, perceive, observe, heed

رعایت کردن (فعل)
observe

نظاره کردن (فعل)
observe

مراعات کردن (فعل)
observe

برپا داشتن (فعل)
observe

تخصصی

[فوتبال] مشاهده کردن
[نساجی] مشاهده کردن
[ریاضیات] حفظ کردن، مشاهده کردن، ملاحظه کردن، برقرار بودن، رعایت شدن، نگریستن

انگلیسی به انگلیسی

• watch, study; monitor, supervise; discern; keep, honour; fulfill religious commandments; follow, abide by; remark, comment
if you observe someone or something, you watch them carefully.
to observe someone or something also means to see or notice them; a formal use.
to observe also means to make a remark or comment related to something that has happened; a formal use.
if you observe something such as a law or custom, you obey it or follow it.

پیشنهاد کاربران

مشاهده کردن، رعایت کردن
مثال: We like to observe the stars on clear nights.
ما دوست داریم شب های صاف ستاره ها را مشاهده کنیم.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
۳ معنای پر کاربرد این فعل:
۱. مشاهده کردن، زیر نظر گرفتن، دیدن
۲. رعایت کردن، مراعات کردن
۳. اظهار نظر کردن
مشاهده کردن . معاینه کردن، اظهار عقیده کردن، نظر دادن، بجا آوردن، دیدبانی کردن، رعایت کردن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، دیدن، گفتن، برپاداشتن ( جشن و غیره ) ، دیدن
Observe:رصد کردن، نظارت کردن، مشاهد کردن
See:نگاه کردن، تماشاکردن در سینما
Watch:تماشا کردن ( در خانه و تلویزیون )
see, detect, discern, discover, note, notice, perceive, spot, witness
- watch, check, keep an eye on ( informal ) , keep track of, look at, monitor, scrutinize, study, survey, view
- remark, comment, mention, note, opine, say, state
...
[مشاهده متن کامل]

- honour, abide by, adhere to, comply, conform to, follow, heed, keep, obey, respect

رعایت کردن
مشاهده کردن
معاینه کردن، اظهار عقیده کردن، نظر دادن، بجا آوردن، دیدبانی کردن، رعایت کردن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، دیدن، گفتن، برپاداشتن ( جشن و غیره ) ، قانون فقه: رعایت کردن، علوم نظامی: دیدن
رعایت و پیروی کردن
see, detect, discern, discover, note, notice, perceive, spot, witness
- watch, check, keep an eye on ( informal ) , keep track of, look at, monitor, scrutinize, study, survey, view
- remark, comment, mention, note, opine, say, state
...
[مشاهده متن کامل]

- honour, abide by, adhere to, comply, conform to, follow, heed, keep, obey, respect
مشاهده کردن
معاینه کردن، اظهار عقیده کردن، نظر دادن، بجا آوردن، دیدبانی کردن، رعایت کردن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، دیدن، گفتن، برپاداشتن ( جشن و غیره ) ، قانون فقه: رعایت کردن، علوم نظامی: دیدن

نظارت کردن
ملاحظه کردن
رعایت کردن👇
Observing law ( رعایت قانون ) یه کالوکیشن خوبه
Observe the mother and take the daughter
اصطلاحا: مادرو ببین، دختر رو بگیر
دختر میخوای، مامانش رو ببین
کرباس میخوای، پهناش رو ببین
رعایا کردن
to make a remark about something
اظهار نظر کردن در مورد چیزی
Henry Kissinger, a former United States Secretary of State, once observed that Iranian leaders must decide whether Iran is a cause or a nation. This statement suggests that Iran’s leaders must choose between pursuing their ideological goals or prioritizing the interests of their country.
...
[مشاهده متن کامل]

"I've always found German cars very reliable, " he observed.
She observed that it would soon be time to stop for lunch.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/observe
گاهی اوقات به معنی ویزیت کردن هم میشود ( مثلاً توی کتاب سه شنبه ها با موری این طور بود که گاهی اوقات موری به دیدن بیماران روانی می رفت )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : observe
اسم ( noun ) : observance / observation / observer / observatory
صفت ( adjective ) : observant / observable / observational
قید ( adverb ) : observably
مشاهده دقیق و علمی به هراه اظهار نظر مثل معاینه پزشکی
If you observe that something is the case, you make a remark or comment about it, especially when it is something you have noticed and thought about a lot.
to watch something carefully especially to learn something
با دقت به یک چیزی ( کاری یا باوری ) نگاه کنی مخصوصا برای اینکه چیزی یاد بگیری
[ در نجوم ] رصد کردن
زاغ سیاه چوب زدن
بِنِپاه ( benepaah - پارسی ) برگرفته از نِپاهش ( observation )
observing 85 years of establishing official diplomatic relations
با گذشت 85 سال . . . . .
برپا داشتن
Observe prayer : نماز را برپا داشتن
● مشاهده کردن
● ابراز کردن
● رعایت کردن
متوجه شدن
زیر نظر داشتن
ملاحظه
اظهار کردن، بیان کردن.
اظهار داشتن
مورد توجه قرار دادن
رصد کردن
مورد مطالعه علمی قرار دادن
بادقت نگاه کردن نه نگاه کردن معمولی
( از طریق بررسی ) متوجه شدن
اعمال کردن، رعایت کردن
بیانگر چیزی بودن
لحاظ گردیدن

متذکر شدن
در پاسخ به کسی چیزی گفتن
Observe the rules
رعایت قانون
رؤیت کردن - معاینه کردن - مراقبت کردن
Obey پیروی کردن یا follow
زیر نظر گرفتن
1 - see and notice sth
مشاهده کردن دیدن
it was observed that most of them are rookie مشاهده شده که. . . دیده شده که. . .
2 - see sth or sb carefully in order to learn . . . مشاهده کردن، نظاره کردن، با دقت دیدن، مورد مطالعه قرار دادن
...
[مشاهده متن کامل]

we observed the experiment
police observed him for months
3 - formal:say or right what you observed گفتن، بیان کردن، اظهار کردن
Keynse observed that humans fall into two classes
4 - رعایت کردن، پیروی کردن ( در رابطه با دین و قانون

برپاداشتن
The cerry blossom festival is a tradition that people observe in Japan every spring
رعایت کردن قانون و یا پیروی از سنت، مقررات، و. . .
گاهی معنی ملاحظه کردن و تماشا کردن می دهد
و البته در متون مربوط به جشن ها و اعیاد به معنای برگزار کردن می باشد

بازبینی، ملاحظه
پیروی کردن، رعایت کردن : syn: adhere, obey
کنترل کردن
بررسی کردن
گمارروندنمایی کردن gomaarRavandnamaayi kardan
تماشا کردن/ نگریستن
مراعات کردن
حساب و کتاب
نگاشتن، قلمداد کردن، در نظر داشتن
تیزبینی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٤)

بپرس