obedience

/oˈbiːdiəns//əˈbiːdɪəns/

معنی: متابعت، تمکین، خشوع، اطاعت، فرمان برداری، حرف شنوی، رامی
معانی دیگر: هیرمندی، تسلیم

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the condition or quality of being dutiful and obedient.
مترادف: docility, dutifulness
مشابه: deference, duty, obeisance

- They were strict parents who expected obedience from their children at all times.
[ترجمه Google translate] آنها والدینی سختگیر بودند که همیشه از فرزندان خود انتظار اطاعت داشتند
|
[ترجمه گوگل] آنها والدینی سختگیر بودند که همیشه از فرزندان خود انتظار اطاعت داشتند
[ترجمه ترگمان] آن ها والدینی بودند که همیشه توقع اطاعت از فرزندانشان را داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the act or practice of obeying.
مترادف: compliance
متضاد: defiance, disobedience, rebellion
مشابه: conformity, deference, duty, observance, submission

- I was surprised at her swift obedience to his command.
[ترجمه گوگل] من از اطاعت سریع او از فرمان او شگفت زده شدم
[ترجمه ترگمان] از اطاعت سریع او به فرمان او متعجب شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. obedience can be compelled, but not love
اطاعت را می شود تحمیل کرد ولی عشق را نمی شود.

2. obedience is obligatory for a soldier
اطلاعات برای سرباز الزامی است.

3. instant obedience
اطاعت فوری (بی معطلی)

4. slavish obedience was required
اطاعت برده وار الزام آور بود.

5. spontaneous obedience
اطاعت بی چون و چرا

6. unquestioning obedience
اطاعت بی چون و چرا

7. to render obedience
فرمانبرداری کردن

8. the law demands obedience
قانون اطاعت می طلبد.

9. a dog well schooled in obedience
سگی که به او خوب فرمانبرداری یاد داده بودند

10. nuns take oaths of poverty, chastity, and obedience
راهبه ها در مورد فقیرماندن و تجرد و اطاعت سوگند می خورند.

11. their speeches were intended to bamboozle the workers into obedience
منظور از نطق های آنها این بود که با فریب کارگران را وادار به اطاعت کنند.

12. the leader of the cult was a charismatic man who enjoyed the complete obedience of his followers
رهبر آن فرقه مرد پرجذبه ای بود که از اطاعت کامل پیروانش برخوردار بود.

13. Love makes obedience easy.
[ترجمه گوگل]عشق اطاعت را آسان می کند
[ترجمه ترگمان]عشق اطاعت را آسان می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Do you think you can compel obedience from me?
[ترجمه گوگل]آیا فکر می کنی می توانی از من اطاعت کنی؟
[ترجمه ترگمان]فکر می کنی بتونی از من اطاعت کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. You must fatten them into obedience.
[ترجمه گوگل]شما باید آنها را به اطاعت فربه کنید
[ترجمه ترگمان]تو باید آن ها را از اطاعت و اطاعت پروار کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He demands unquestioning obedience from his soldiers.
[ترجمه گوگل]او اطاعت بی چون و چرای سربازان خود را می طلبد
[ترجمه ترگمان]از سربازان خود اطاعت بی چون و چرا را می طلبد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The boy was frightened into obedience.
[ترجمه اسدی] با ارعاب مجبور به اطلعت شد
|
[ترجمه اسدی] پسر با ارعاب مجبور به اطاعت شد.
|
[ترجمه گوگل]پسر از اطاعت ترسیده بود
[ترجمه ترگمان]پسر از اطاعت امر به وحشت افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. With blind obedience, I allowed my father to organize my life.
[ترجمه گوگل]با اطاعت کورکورانه به پدرم اجازه دادم زندگی مرا سامان دهد
[ترجمه ترگمان]با اطاعت کورکورانه به پدرم اجازه دادم که زندگی مرا سازماندهی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متابعت (اسم)
accordance, following, conformance, conformity, obedience

تمکین (اسم)
obedience, amenability, deference, docility, calmness

خشوع (اسم)
humbleness, obedience, docility, humility, servility

اطاعت (اسم)
submission, obedience, subordination, subjugation

فرمان برداری (اسم)
submission, obedience, subordination

حرف شنوی (اسم)
obedience

رامی (اسم)
obedience, ramie

انگلیسی به انگلیسی

• act of obeying; condition of being obedient and disciplined; submission
obedience is your behaviour when you do what someone in authority asks or tells you to do, especially something that you may not want to do.

پیشنهاد کاربران

اطاعت ( رفتاری انسانی که فرد تسلیم دستور یا دستوران یک شخص مقتدر می شود، نوعی تاثیر اجتماعی هست ) .
قلمرو اقتدار کلیسا. ( به نقل از فرهنگ علوم انسانی داریوش آشوری )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : obey
اسم ( noun ) : obedience / obeisance
صفت ( adjective ) : obedient
قید ( adverb ) : obediently
اطاعت ، فرمانبرداری ، حرف شنوی
obedience ( روان شناسی )
واژه مصوب: فرما نبری
تعریف: پیروی و اطاعت به ویژه وقتی در پاسخ به فرمان مستقیم صورت گیرد
قانون مند
اطاعت
پیروی از . . .
Obedience of duty
فرمانبرداری
اطاعت / فرمانبرداری

بپرس