1. حرکت به سمت موقعیت یا در جهتی که مستقیماً پشت سر خودفرد است.
I moved backward in alarm when the patient began convulsing.
وقتی بیمار شروع به تشنج کرد، با وحشت به عقب حرکت کردم.
2. وادار کردن یا وادار کردن کسی یا چیزی به سمتی یا در جهتی که مستقیماً پشت سر او قرار دارد.
... [مشاهده متن کامل]
The teacher moved me backward a few steps so that I was in line with everyone else.
معلم مرا چند قدم به عقب برد تا با بقیه هم ردیف باشم.
وقتی بیمار شروع به تشنج کرد، با وحشت به عقب حرکت کردم.
2. وادار کردن یا وادار کردن کسی یا چیزی به سمتی یا در جهتی که مستقیماً پشت سر او قرار دارد.
... [مشاهده متن کامل]
معلم مرا چند قدم به عقب برد تا با بقیه هم ردیف باشم.