mother

/ˈməðər//ˈmʌðə/

معنی: سر چشمه، مام، مادر، ننه، والده، اصل، پروردن، مادری کردن
معانی دیگر: ام، زایندگر، زایگر، منبع، فروردگر، منشا، (خطاب مهرآمیز) مادر، مادروار، مادر مانند، مادری، اصلی، مادرانه، زاییدن، به دنیا آوردن، (در حق کسی) مادری کردن، (مادروار) پرستاری کردن، نامادری (بیشتر می گویند: stepmother)، زن بابا، مادر خوانده، مادر زن، مادر شوهر (بیشتر می گویند: mother-in-law)، (گیاه یا جانور) مادر گیاه، دارای امتیازات و وظایف مادر مانند: رئیس، مدیر، رجوع شود به: mother superior، (خودمانی) مخفف: motherfucker، مخفف: mother of vinegar، پروردن
mother (of vinegar)
بچه سرکه، کپرک، کپک

جمله های نمونه

1. mother and daughter have the same black eyes
مادر و دختر چشمان سیاه یک جور دارند.

2. mother church
کلیسای مادر (کلیسای اصلی)

3. mother hushed up the children
مادر،بچه ها را ساکت کرد.

4. mother love
عشق مادر (انه)

5. mother machree
مادر جان

6. mother of corruption
ام الفساد

7. mother stream
جویبار اصلی

8. mother tongue
زبان مادری

9. mother took a swat at ali's arm
مادر با کف دست به بازوی علی زد.

10. a mother crooning to her baby
مادری که برای کودک خود سرود زمزمه می کند.

11. a mother of numerous offspring
مادری که بچه های متعددی دارد

12. a mother recently bereaved
مادری که اخیرا داغدار شده است

13. a mother spoon-feeds the baby
مادر به نوزاد با قاشق خوراک می دهد.

14. a mother who feels antagonism towards her children
مادری که نسبت به فرزندانش احساس خصومت می کند

15. a mother with her children in tow entered the room
مادری که بچه هایش به دنبالش حرکت می کردند وارد اتاق شد.

16. every mother saw her own children in the best light
هریک از مادران فرزندان خود را از آن چه که بودند،بهتر می دید.

17. her mother paddled her for being naughty
چون شیطانی کرده بود مادرش با یک تخته او را زد.

18. her mother suffers from poor digestion
مادرش از سوهاضمه رنج می برد.

19. her mother was of nobility and her father was from the middle class
مادرش از اعیان و پدرش از طبقه ی متوسط بود.

20. his mother awakened him
مادرش او را بیدار کرد.

21. his mother died as a result of a gas cylinder explosion
مادرش در اثر انفجار سیلندر گاز جان سپرد.

22. his mother has a heart condition
مادرش مرض قلبی دارد.

23. his mother has turned him into a mollycoddle
مادرش او را نازنازی بارآورده است.

24. his mother is a worrying person
مادرش زود نگران می شود (اهل دلواپسی است).

25. his mother spurred him on to finish his education
مادرش او را ترغیب می کرد که تحصیلاتش را تمام کند.

26. his mother was a large woman with a masculine voice
مادرش زن درشت اندامی بود که صدایی مردانه داشت.

27. his mother was bedridden for three weeks
مادرش سه هفته بستری بود.

28. his mother was helping forward his ambitions
مادرش به پیشبرد جاه طلبی های او کمک می کرد.

29. his mother was his only pillar
مادرش یگانه پشتیبان او بود.

30. his mother was very tender with him
مادرش نسبت به او بسیار پر مهر بود.

31. his mother was weeping and smiling at the same time
مادرش اشک می ریخت و در عین حال لبخند بر لب داشت

32. my mother
مادرم

33. my mother cooked three days' rations
مادرم خوراک سه روزه پخت.

34. my mother died at the age of seventy five
مادرم در سن هفتاد و پنج سالگی مرد.

35. my mother died nine years ago
مادرم نه سال پیش فوت کرد.

36. my mother laid down the rule that we should go to bed before ten
مادرم این قاعده را برقرار کرد که ما بایستی پیش از ساعت ده به بستر برویم.

37. my mother lived by the precept: "do unto others as you would have them do unto you"
مادرم طبق این دستورالعمل زندگی می کرد: ((با دیگران چنان کن که خواهی با تو آنچنان کنند. ))

38. my mother picked the bread crumbs off the table
مادرم تکه های نان را از روی میز جمع کرد.

39. my mother put the dirty clothes in the washing machine
مادرم لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی انداخت.

40. my mother scarcely wore red dresses
مادرم به ندرت لباس قرمز می پوشید.

41. my mother spooned the pickles out of the jar
مادرم با قاشق ترشی را از بستو بیرون آورد.

42. my mother took a rich dowry to my father's house
مادرم جهیزیه ی پرارزشی را به خانه ی پدرم برد.

43. my mother used to can tomatoes every summer
هر تابستان مادرم گوجه فرنگی در قوطی می کرد.

44. my mother used to darn our socks
مادرم جوراب های ما را رفو می کرد.

45. my mother used to patch our socks
مادرم جوراب های ما را وصله می کرد.

46. my mother used to repair our socks
مادرم جوراب های ما را وصله پینه می کرد.

47. my mother used to sing me cradlesongs
مادرم برایم لالایی می خواند.

48. my mother used to wash the drapes twice a year
مادرم سالی دوبار پرده ها را می شست.

49. my mother was a frugal woman
مادرم زن صرفه جویی بود.

50. my mother was a good cook
مادرم دست پخت خوبی داشت.

51. my mother was a great homemaker
مادرم خانه دار فوق العاده ای بود.

52. my mother was a real homemaker
مادرم واقعا کدبانو بود.

53. my mother was an angel
مادرم فرشته بود.

54. my mother was busy popping corn
مادرم مشغول بو دادن ذرت بود.

55. my mother was paring apples
مادرم داشت سیب پوست می کند.

56. my mother was speaking in a serious vein
مادرم با حالتی جدی حرف می زد.

57. my mother was the epitome of kindness
مادرم نمونه ی مهربانی بود.

58. my mother was truly a lady
مادرم واقعا خانم بود.

59. my mother was very dear to me
مادرم برایم خیلی عزیز بود.

60. the mother bird was feeding her chicks
پرنده ی مادر جوجه های خود را غذا می داد.

61. the mother caressed the crying girl's hair
مادر گیسوی دختر گریان را نوازش داد.

62. the mother clasped the baby in her arms
مادر کودک را در آغوش خود گرفت.

63. the mother dandled her baby in her arms
مادر کودک را در بغل خود تکان می داد.

64. the mother feeds her baby
مادر به بچه اش خوراک می دهد.

65. the mother folded her child in her arms
مادر کودک خود را دربر گرفت.

66. the mother had gotten tired of picking up after the children
مادر از جمع و جور کردن ریخت و پاش بچه ها خسته شده بود.

67. the mother held the baby in the crook of her arm
مادر کودک را در خم بازوی خود نگه داشت.

68. the mother hugged her baby and pressed him to her heart
مادر کودک خود را بغل کرد و به سینه ی خود فشرد.

69. the mother knelt and cried, but teymoor did not relent and ordered the execution to proceed
مادر زانو زد وگریه کرد ولی تیمور خم به ابرو نیاورد و دستور اجرای اعدام را داد.

70. the mother looked at her son with pride
مادر با سربلندی به فرزندش نگاه کرد.

مترادف ها

سر چشمه (اسم)
original, principle, derivation, source, origin, root, spring, fountainhead, hotbed, headwaters, fountain, mother, wellspring, headspring, springhead, wellhead

مام (اسم)
mamma, foster-mother, mother

مادر (اسم)
mamma, mum, mother, mama, mater, matriarch, stepmother

ننه (اسم)
mother

والده (اسم)
mother

اصل (اسم)
point, quintessence, inception, principle, real, maxim, axiom, germ, origin, root, stem, radical, element, strain, authorship, provenance, fatherhood, paternity, mother, motif, principium, rootstock

پروردن (فعل)
encourage, breed, rear, feed, raise, propagate, nurture, form, cherish, foster, bring up, mother

مادری کردن (فعل)
mother

انگلیسی به انگلیسی

• mom, female parent; woman who has given birth; woman acting as a mother or exercising mother-like authority; small british gun used in wwi (british slang)
act as mother to, protect, nurture; give life to by birthing
of a female parent; pertaining to or resembling the love of a mother
your mother is the woman who gave birth to you.
the way that a mother mothers her children is the way that she looks after them and brings them up.
if someone mothers you, they treat you with great affection, and often spoil you.

پیشنهاد کاربران

گل سر سبد، شاهکار یا سرآمدِ یه چیزی
مهد، زادگاه
the mother the common law jurisdictions . . .
مهد حوزه های حقوق عرفی
توضیحاتی در رابطه با اسم mother
معادل اسم mother در فارسی مادر است. به والد مونث فرزند انسان یا حیوان یا کسی که برای کسی دیگر نقش مادر ایفا می کند، mother یا مادر گفته می شود. مثال:
. my mother was 21 when she got married ( مادر من 21 ساله بود وقتی ازدواج کرد. )
منبع: سایت بیاموز
بی پایان، نامیرا
Mother night شب بی پایان
مریم مقدس
مادریدن برای کسی. = مادری کردن برای کسی.
I'm a mom of three
واژه ی mother به معنای {مادر مادرری کردن مادری مادرانه }
مادر🤍
تو انیمیشن امانگ اس لوجیک هم یه شخصیت به اسم مادر هست
وقتی توی داستانها با این کلمه مقدس و پر از احساس برخورد می کنم که موجودی است ( این که می گویم موجود چون در کل جنس ماده چه انسان چه حیوان و. . . ) فراتر از کلام و واژه ها، جز واژه مقدس مادر ( اون هم به
...
[مشاهده متن کامل]
زبان هر موجودی فرق می کند، اما در معنا یکی است ) چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه. لطفاً هر کی بهترشو بلده راهنماییم کنه. با احترام به همه مادران عزیز . محمدرضا ایوبی صانع

mother
واژه ای ایرانی - اروپایی هم ریشه با :
پارسی : مادَر
آلمانی : Mutter
دیدگاه : گویا هم ریشه با مادّه و ماده و material است ینی زَن ماده ای در شکم دارد یا می زاید و یا هستی می بخشد.
Speaking as ( = with my experience as ) a mother of four, I can tell you that children are exhausting
در اصطلاحات عامیانه علوم دریایی به ناو هواپیمابر ( Aircraft Carrier ) مادر می گویند
مادر ، mom=mum

Mum
مادَر! - ما و پسوند ( در"تر"! ) نگهبانی و. . . فارسی اَوِستایی!
mother برگرفته شده از فارسی است!
زن فرزند دار - پدید آورنده ما، رسیدگی کننده و آسایش دهنده ما، نگهدارنده و مدافع ما!
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس