mortify

/ˈmɔːrtəˌfaɪ//ˈmɔːtɪfaɪ/

معنی: پست کردن، کشتن، ازردن، رنجاندن، ریاضت دادن
معانی دیگر: ریاضت کشیدن، نفس کشی کردن، کف نفس کردن، (برای تعالی بخشی روحی) جسم را خوار کردن، شرمنده کردن، شرمگین کردن، خجلت زده کردن، سرافکنده کردن، خوار کردن، تحقیر کردن، (نادر) دچار بافت مردگی شدن یا کردن

جمله های نمونه

1. to achieve the pious ends of life, one must mortify the flesh
برای دستیابی به هدف های پارسا منشانه ی زندگی،انسان باید نفس خود را خوار نگه دارد.

2. we are killed by our bodies, and on doomsday how sorry we will be that we didn't mortify the body
ما کشته ی نفسیم و بس آوخ که درآید از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم

3. Forgetting the introductory remarks really mortified me.
[ترجمه چاوین] فراموش کردن سخنرانی ابتدایی واقعا من را شرمنده کرد
|
[ترجمه گوگل]فراموش کردن سخنان مقدماتی واقعاً من را ناراحت کرد
[ترجمه ترگمان]یادم رفته بود که توضیحات مقدماتی واقعا مرا ناراحت کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. If I told her that she'd upset him she'd be mortified.
[ترجمه Peter Strahm] اگر به اون ( خانم ) میگفتم که اون ( خانم ) اونو ( اقا ) رو ناراحت کرده بود اون ( خانم ) شرمسار میشد.
|
[ترجمه گوگل]اگر به او می گفتم که او را ناراحت می کند، ناراحت می شد
[ترجمه ترگمان]اگر به او می گفتم که او را ناراحت کرده بود، ناراحت می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He felt mortified for his mistake.
[ترجمه یونس] او از اشتباهش احساس حقارت میکرد
|
[ترجمه گوگل]او از اشتباه خود احساس ناراحتی کرد
[ترجمه ترگمان]از اشتباه خود شرمنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I was somewhat mortified to be told that I was too old to join.
[ترجمه گوگل]من تا حدودی ناراحت شدم که به من گفتند برای پیوستن به آن خیلی پیر شده ام
[ترجمه ترگمان]تا حدی ناراحت بودم که به او بگویم که من برای ملحق شدن به او خیلی پیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She felt it would be utterly mortifying to be seen in such company as his by anyone.
[ترجمه گوگل]او احساس می کرد که دیده شدن در چنین جمعی توسط هرکسی کاملاً آزاردهنده خواهد بود
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که در چنین شرکتی به عنوان کسی دیده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Jane mortified her family by leaving her husband.
[ترجمه گوگل]جین با ترک شوهرش خانواده اش را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان]جین با ترک شوهرش خانواده اش را تحقیر می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. How mortifying to have to apologize to him!
[ترجمه گوگل]چقدر ناراحت کننده است که باید از او عذرخواهی کرد!
[ترجمه ترگمان]چه قدر آزاردهنده است که باید از او عذرخواهی کنی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The knowledge of future evils mortified the present felicities.
[ترجمه گوگل]آگاهی از بدی های آینده، سعادت های کنونی را از بین می برد
[ترجمه ترگمان]دانش of آینده the فعلی را آزار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The teacher was mortified by his inability to answer the question.
[ترجمه گوگل]معلم از ناتوانی او در پاسخ به این سوال ناراحت شد
[ترجمه ترگمان]معلم از ناتوانی او در پاسخ به این سوال ناراحت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. If I reduced somebody to tears I'd be mortified.
[ترجمه گوگل]اگر من اشک کسی را کم می کردم، ناراحت می شدم
[ترجمه ترگمان]اگر کسی را به گریه می انداختم، خجالت زده می شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Past Cat teams would have been mortified at the thought of losing four conference games.
[ترجمه گوگل]تیم‌های Cat قبلی از فکر باخت در چهار بازی کنفرانسی ناراحت می‌شدند
[ترجمه ترگمان]تیم های کت گذشته از فکر از دست دادن چهار بازی کنفرانس شگفت زده خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Mortified by the twist in his sobriety, George decided to go the whole hog and join the Total Abstinence Society.
[ترجمه گوگل]جورج که از پیچ و تاب در هوشیاری خود غمگین شده بود، تصمیم گرفت تمام گراز را برود و به انجمن پرهیز کامل بپیوندد
[ترجمه ترگمان]جورج با چرخش هوشیاری او، تصمیم گرفت همه خوک و جمع کند و به انجمن Total بپیوندد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پست کردن (فعل)
abase, post, humble, debase, degrade, demean, humiliate, mortify, disrate, disparage, vulgarize

کشتن (فعل)
benumb, amortize, destroy, dispatch, administer, administrate, kill, murder, assassinate, mortify, amortise, fordo, extinguish, rat, burke, butcher, smite, knock off, misdo

ازردن (فعل)
annoy, hurt, mortify, rile, afflict, fash, aggrieve, ail, vex, goad, prick, irk, irritate, harry, grate, harrow, gripe, nark, grit, lacerate, peeve, tar

رنجاندن (فعل)
annoy, mortify, vex, offend, irk, irritate, put out

ریاضت دادن (فعل)
mortify

انگلیسی به انگلیسی

• shame, humiliate; get gangrene; suppress fleshly desires for spiritual discipline
if you are mortified, you feel very offended, ashamed, or embarrassed.

پیشنهاد کاربران

پست کردن، ریاضت دادن، کشتن، ازردن، رنجاندن. به زحمت انداختن. شرمگین و شرمنده کردن. آزار رساندن
mortify ( v ) ( mɔrt̮əˌfaɪ ) =to make sb feel very ashamed or embarrassed, e. g. She was mortified to realize he had heard every word she said. mortifying ( adj ) , mortification ( n )
mortify
humiliate, chagrin, chasten, crush, deflate, embarrass, humble, shame
- discipline, abase, chasten, control, deny, subdue
- putrefy, deaden, die, fester
پست کردن، ریاضت دادن، کشتن، ازردن، رنجاندن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : mortify
اسم ( noun ) : mortification
صفت ( adjective ) : mortifying / mortified
قید ( adverb ) : _
به زحمت انداختن
شرمگین کردن

بپرس