صفت ( adjective )
مشتقات: meaningfully (adv.), meaningfulness (n.)
• : تعریف: full of meaning or significance.
• مترادف: meaning, significant
• متضاد: empty, hollow, idle, inane, meaningless, senseless, unmeaning
• مشابه: consequential, expressive, important, pointed, pregnant, purposeful, sententious
- She gave him a meaningful glance.
[ترجمه ترگمان] زن نگاهی معنیدار به او انداخت
[ترجمه گوگل] او نگاهی معنی داری به او داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید - There were few meaningful comments after the lecture.
[ترجمه ترگمان] بعد از سخنرانی نظرات معنیداری وجود داشت
[ترجمه گوگل] پس از سخنرانی چند نظر معنی دار وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید - They went out together a few times but never developed a meaningful relationship.
[ترجمه ترگمان] آنها چند بار با هم بیرون رفتند اما هرگز رابطهای معنادار ایجاد نکردند
[ترجمه گوگل] آنها چند بار با هم رفتند اما هرگز ارتباط معنی داری نداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید ...