marrow

/ˈmeroʊ//ˈmærəʊ/

معنی: جوهر، مغز، مخ، مغز استخوان، قسمت عمده
معانی دیگر: بخش درونی و اساسی هر چیز، لب کلام، دست چین، نخبه، رجوع شود به: vitality

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: marrowish (adj.), marrowy (adj.)
(1) تعریف: the soft fatty tissue that fills most bone cavities.
مشابه: medulla, tissue

(2) تعریف: the central, most crucial part or aspect.
مترادف: bottom, center, core, heart, kernel
مشابه: basis, crux, essence, gist, keynote, meat, nitty-gritty, nub, nucleus, pith, soul, stuff, substance

- the marrow of his argument
[ترجمه A.A] هدف استدلال او
|
[ترجمه گوگل] مغز استدلال او
[ترجمه ترگمان] مغز استدلال خود را
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. I felt frozen to the marrow.
[ترجمه قدیر] احساس کردم تامغز استخوانم یخ زده.
|
[ترجمه گوگل]احساس کردم تا مغز استخوان یخ زده ام
[ترجمه ترگمان]به مغز استخوان یخ زده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The regret penetrated to his marrow.
[ترجمه گوگل]حسرت تا مغزش نفوذ کرد
[ترجمه ترگمان]پشیمانی به مغز استخوانش نفوذ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. We're getting into the marrow of the film.
[ترجمه گوگل]داریم وارد مغز فیلم می شویم
[ترجمه ترگمان]ما وارد مغز استخوان می شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The dreadful sight chilled her to the marrow.
[ترجمه گوگل]منظره هولناک او را تا مغز استخوان سرد کرد
[ترجمه ترگمان]منظره وحشتناک تا مغز استخوانش یخ زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His threat chilled her to the marrow.
[ترجمه گوگل]تهدیدش او را تا مغزش سرد کرد
[ترجمه ترگمان]تهدید او تا مغز استخوانش یخ زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A chill pierced into the marrow.
[ترجمه گوگل]سرما در مغز فرو رفت
[ترجمه ترگمان]لرزشی در مغز استخوان فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Our bone marrow contains fat in the form of small globules.
[ترجمه گوگل]مغز استخوان ما حاوی چربی به شکل گلبول های کوچک است
[ترجمه ترگمان]مغز استخوان ما شامل fat در شکل of کوچک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Red blood cells are produced in the bone marrow.
[ترجمه گوگل]گلبول های قرمز خون در مغز استخوان تولید می شوند
[ترجمه ترگمان]گلبول های قرمز خون در مغز استخوان تولید می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She was shocked to the marrow by his actions.
[ترجمه گوگل]او تا مغز استخوان از اقدامات او شوکه شد
[ترجمه ترگمان]از اعمال خود سخت یکه خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He received two blood transfusions after a bone marrow transplant and wanted the name so he could sue the donor.
[ترجمه گوگل]او پس از پیوند مغز استخوان دو تزریق خون دریافت کرد و نامش را خواست تا بتواند از اهداکننده شکایت کند
[ترجمه ترگمان]او بعد از پیوند مغز استخوان دو بار خون گرفته بود و نام آن را می خواست تا بتواند از اهدا کننده شکایت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A bone marrow aspirate showed 64% blast cells.
[ترجمه گوگل]آسپیراسیون مغز استخوان 64 درصد سلول های بلاست را نشان داد
[ترجمه ترگمان]A مغز استخوان ۶۴ درصد را نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His only chance of survival was a bone marrow transplant.
[ترجمه گوگل]تنها شانس زنده ماندن او پیوند مغز استخوان بود
[ترجمه ترگمان]تنها شانس زنده موندن اون پیوند مغز استخوان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. On May 2 a bone marrow test confirmed the worst.
[ترجمه گوگل]در 2 می آزمایش مغز استخوان بدترین را تایید کرد
[ترجمه ترگمان]در ۲ مه، آزمایش مغز استخوان، بدترین نتیجه را تایید کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. In adults, normal bone marrow contains largely fat and therefore has a high signal.
[ترجمه گوگل]در بزرگسالان، مغز استخوان طبیعی تا حد زیادی حاوی چربی است و بنابراین سیگنال بالایی دارد
[ترجمه ترگمان]در بزرگسالان مغز استخوان معمولی دارای چربی زیادی است و بنابراین سیگنال بالایی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جوهر (اسم)
heart, matter, substance, acid, ink, quintessence, being, juice, marrow, quiddity

مغز (اسم)
brain, nucleus, kernel, marrow, pith, pate, encephalon, pericranium, gray matter

مخ (اسم)
brain, marrow, encephalon

مغز استخوان (اسم)
marrow

قسمت عمده (اسم)
mass, marrow

انگلیسی به انگلیسی

• soft fatty tissue in the interior cavity of the bones (anatomy); vitality; essential part; zucchini, variety of squash
marrow or bone marrow is the substance in the centre of human and animal bones.
a marrow is a long, thick, green vegetable with white flesh.
if you feel an emotion such as shock or a sensation such as cold to the marrow, you feel intensely affected by it.

پیشنهاد کاربران

to the marrow
تا مغز استخوان
به معنی کدو هم هست.
مغز استخوان
جوهره
مغز استخوان ؛ کدو
# The regret penetrated to his marrow
# After an hour on the mountain, we were chilled to the marrow

بپرس