manage

/ˈmænədʒ//ˈmænɪdʒ/

معنی: اسب اموخته، اداره کردن، ضبط کردن، سرپرستی کردن، از پیش بردن، گرداندن، مباشرت کردن
معانی دیگر: سامان گری کردن، مهارکردن، (حرکت چیزی را) کنترل کردن، واپاد کردن، (نادر) با دقت به کار بردن یا استفاده کردن، موجب شدن، ترتیب دادن، (به انجام کاری) موفق شدن، انجام دادن، از عهده برآمدن، (در اصل) اسب را آموخته کردن، (اسب را) تعلیم دادن، (با چاپلوسی یا مهارت یا زور و غیره) وادارکردن، تسلیم کردن، سر به زیر کردن، (قدیمی) رجوع شود به: manege

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: manages, managing, managed
(1) تعریف: to direct, control, or administer.
مترادف: administer, direct, oversee, run, supervise
مشابه: boss, conduct, control, execute, guide, superintend

- He manages a small grocery store.
[ترجمه گوگل] او یک خواربارفروشی کوچک را مدیریت می کند
[ترجمه ترگمان] او یک خواربار فروشی کوچک را مدیریت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They manage their dog with firm but gentle commands.
[ترجمه گوگل] آنها سگ خود را با دستورات محکم اما ملایم اداره می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها سگ خود را با دستورها محکم اما ملایم اداره می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She manages a large staff at her office.
[ترجمه گوگل] او کارکنان زیادی را در دفتر خود مدیریت می کند
[ترجمه ترگمان] او کارکنان زیادی در دفتر کارش مدیریت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to contrive or bring about.
مترادف: contrive, engineer, maneuver
مشابه: achieve, arrange, devise, effect, manipulate

- How did he manage an audience with the queen?
[ترجمه گوگل] او چگونه مخاطبان با ملکه را مدیریت کرد؟
[ترجمه ترگمان] چطور با ملکه ملاقات کرده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to accomplish or succeed in, usu. despite some difficulty.
مترادف: succeed at
مشابه: contend with, contrive, hack, negotiate, struggle with

- Though in great pain, he managed to remain calm.
[ترجمه گوگل] با وجود درد شدید، او توانست آرام بماند
[ترجمه ترگمان] با اینکه درد زیادی داشت، سعی کرد آرام بماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Somehow the prisoners managed to escape.
[ترجمه گوگل] به نحوی زندانیان موفق به فرار شدند
[ترجمه ترگمان] یه جورایی زندانی ها موفق شدن فرار کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to handle or wield.
مترادف: deal with, handle, wield
مشابه: maneuver, manipulate, operate, run

- She knows how to manage a rifle.
[ترجمه گوگل] او می داند که چگونه یک تفنگ را مدیریت کند
[ترجمه ترگمان] اون می دونه چطور یه تفنگ رو اداره کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to direct, control, or administer business or personal affairs.
مترادف: administer
مشابه: deal, direct, govern

- One of the restaurant owners cooks and the other manages.
[ترجمه گوگل] یکی از صاحبان رستوران آشپزی می کند و دیگری مدیریت می کند
[ترجمه ترگمان] یکی از صاحب رستوران آشپزی می کند و دیگری آن را مدیریت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to get along; continue to carry on.
مترادف: carry on, cope
مشابه: continue, deal, do, fare, make do, persist, shift, survive

- How will you manage after I'm gone?
[ترجمه گوگل] بعد از رفتن من چطور مدیریت می کنی؟
[ترجمه ترگمان] بعد از رفتن من، چه جوری مدیریت می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to manage a household
خانواده ای را اداره کردن

2. how did he manage to balls up such a simple job?
چطور از عهده ی کاری بدین سادگی برنیامد؟

3. the teacher could not manage those unruly students
معلم قادر به مهار کردن آن شاگردان بی انضباط نبود.

4. is he competent enough to manage the factory?
آیا او جربزه ی اداره ی کارخانه را دارد؟

5. in his absence, his deputy will manage the company
در غیاب او معاونش شرکت را خواهد چرخاند.

6. he does not have the ability to manage this large company
او توانایی اداره این شرکت بزرگ را ندارد.

7. the suitcases are heavy but i can manage by myself
چمدان ها سنگین هستند ولی به تنهایی از عهده ی آنها برمی آیم.

8. However did Mina manage to bluff her way into that job?
[ترجمه گوگل]با این حال مینا موفق شد راه خود را به آن شغل بلوف کند؟
[ترجمه ترگمان]با این حال مینا توانست راه خود را به این شغل باز کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Can you manage another piece of cake?
[ترجمه مهدی] می تونی یک تکه کیک دیگه بخوری؟ ( از پس خوردن یک تکه کیک دیگه بر می آیی؟ )
|
[ترجمه گوگل]آیا می توانید یک تکه کیک دیگر را مدیریت کنید؟
[ترجمه ترگمان]میتونی یه تیکه دیگه از کیک رو مدیریت کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We'll manage somehow, you and me. I know we will.
[ترجمه گوگل]من و تو یه جورایی از پسش برمیایم می دانم که خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان]یه جوری درستش می کنیم، من و تو میدونم که این کارو می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We should manage to house and feed the poor.
[ترجمه گوگل]ما باید مدیریت کنیم که فقرا را خانه و غذا کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید برویم خانه و به فقرا غذا بدهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Never mind, we can manage without.
[ترجمه گوگل]مهم نیست، ما می توانیم بدون آن مدیریت کنیم
[ترجمه ترگمان]مهم نیست، از پسش بر میایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Trying to continue with a demanding career and manage a child or two is an impossible juggling act.
[ترجمه گوگل]تلاش برای ادامه دادن یک حرفه سخت و مدیریت یک یا دو کودک یک عمل شعبده بازی غیرممکن است
[ترجمه ترگمان]تلاش برای ادامه دادن به کار طاقت فرسا و مدیریت یک کودک یا دو کار، یک عمل شعبده بازی غیر ممکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Many companies did not manage to ride out the recession.
[ترجمه M] کمپانی های بسیاری نتوانستند رکود اقتصادی را تحمل کنند ( یعنی نتونستند از سر بگذرونند و ضربه شدیدی بهشون وارد شد )
|
[ترجمه گوگل]بسیاری از شرکت ها نتوانستند از رکود خارج شوند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از شرکت ها موفق به خروج از رکود اقتصادی نشدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. If the opposition groups manage to unite, they may command over 55% of the vote.
[ترجمه گوگل]اگر گروه های اپوزیسیون موفق به اتحاد شوند، ممکن است بیش از 55 درصد آرا را به دست آورند
[ترجمه ترگمان]اگر گروه های مخالف موفق به اتحاد شوند، ممکن است بیش از ۵۵ درصد آرا را صادر کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. How do you manage to stay so slim?
[ترجمه گوگل]چگونه می توانید اینقدر لاغر بمانید؟
[ترجمه ترگمان]چطور می تونی انقدر لاغر بمونی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. After a number of mishaps she did manage to get back to Germany.
[ترجمه گوگل]پس از چند اتفاق ناگوار موفق شد به آلمان بازگردد
[ترجمه ترگمان]پس از چند حادثه ناگوار توانست به آلمان برگردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The car's quite full, but we could manage to squeeze another couple of people in.
[ترجمه گوگل]ماشین کاملاً پر است، اما می‌توانیم چند نفر دیگر را داخل آن ببندیم
[ترجمه ترگمان]ماشین کاملا پر است، اما می توانیم چند نفر دیگر را به زور جا بدهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The doctors manage to keep the pain at a tolerable level.
[ترجمه گوگل]پزشکان می‌توانند درد را در حد قابل تحملی نگه دارند
[ترجمه ترگمان]پزشکان این درد را در سطح قابل تحمل حفظ می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اسب اموخته (اسم)
manage

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

ضبط کردن (فعل)
trace, attach, manage, record, confiscate, seize, file, place on file, tape

سرپرستی کردن (فعل)
patronize, manage, care, tutor, superintend

از پیش بردن (فعل)
enforce, manage

گرداندن (فعل)
operate, man, manage, turn, wrest, wheel, inflect

مباشرت کردن (فعل)
manage, superintend

تخصصی

[ریاضیات] پردازش کردن

انگلیسی به انگلیسی

• administer, direct, supervise; bring about, cause to occur; accomplish, succeed; handle; cope, get along
if you manage to do something, you succeed in doing it.
if someone manages an organization, business, or system, they are responsible for controlling it.
if you say that someone manages, you mean that they have an acceptable way of life, although they do not have much money.

پیشنهاد کاربران

مدیریت کردن / اداره کردن
مثال: She managed the project effectively and completed it on time.
او پروژه را به طور موثر مدیریت کرد و به موقع آن را تکمیل کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
administer, be in charge ( of ) , command, conduct, direct, handle, run, supervise
- succeed, accomplish, arrange, contrive, effect, engineer
- handle, control, manipulate, operate, use
- cope, carry on, get by ( informal ) , make do, muddle through, survive
...
[مشاهده متن کامل]

اداره کردن، مدیریت کردن
گرداندن، از پیش بردن، اسب آموخته

از عهده . . . برآمدن/توانستن/موفق شدن
if Pam managed to do it, so can I
اگر پم توانست این کار را انجام دهد، من هم می توانم
با سلام و ادب اساتید دوستان و بزرگوارانی که نظرات خودشون رو میفرستن، معنی تک کلمه ای دیکشنری را همه بلد هستند و اصلا این نظر یا پیشنهاد حساب نمیشه، فقط copy, paste هست , پیشنهادات باید بدیع و عالی باشند ، و دوستانی که الکی دیس لایک میکنن، پس، از دنیای اصطلاحات و ضرب المثلها خیلی بی خبر تشریف دارند.
Only time will tell if scientists mange to carry out their ambitious plans.
موفق شدن
manage: مدیریت کردن
We can manage on our own
آقا بالاسر لازم نداریم
اِشراف داشتن
فرمان را به دست گرفتن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : manage
✅️ اسم ( noun ) : management / manager / manageress / manageability
✅️ صفت ( adjective ) : manageable / managerial / managed
✅️ قید ( adverb ) : managerially / manageably
توانستن، موفق شد ( اگر بعد از manage to فعل بیاید )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : manage
اسم ( noun ) : management / manager
صفت ( adjective ) : managerial / managed / manageable
قید ( adverb ) : managerially
( قرارداد ) ترتیب دادن
همه درست فرمودند
مدیریت کردن وکنترل کردن که خودش یکی از وظایف مدیر هست صحیحتره
از عهده کاری برآمدن، موفق شدن
مدیریت کردن
موفق شدن
manage ( verb ) = handle ( verb )
به معناهای: مدیریت کردن، کنترل کردن، اداره کردن
موفق به اداره کردن، کنترل کردن و یا مهار کردن چیزی
موفق شدن ، از عهده برامدن
موفقیت در انجام، دست یافتن یا حفظ کردن چیزی در شرایط سخت و بر خلاف انتظار دیگران. . او موفق شد12 ساعت در یک شب بخوابه!!. . اصطلاح manage with نیز از پس کاری برامدن برخلاف انتظاره امابا مفهومی کمی متفاوت
...
[مشاهده متن کامل]
:با غیبت1نفر میتونیم فردا سر کنیم!! یا میتونیم با همین نفرات باقی مونده بسازیم!! میتونیم راستو ریستش ( manage with ) کنیم!!

از پس کاری بر اومدن توانایی انجام کاری. مثلا :
I can manage this other one

I don't think he will be able to manage the shop himself
من فکر نمی کنم که او بتواند خودش مغازه را اداره کند 🚍🚍🚍
وادار شدن یا مجبور شدن به انجام کاری
واپایش کردن
مدیریت، کنترل کردن
موفق شدن - از عهده برامدن - اداره کردن
توانستن به انجام کاری
برنامه ریزی کردن
کنترل کردن
موفق شدن به انجام کارى یا دستیابی به یک پیشرفت
اداره کردن ومدیریت کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس