magistrate

/ˈmædʒəˌstret//ˈmædʒɪstreɪt/

معنی: حاکم، دادرس، رئیس کلانتری، رئیس بخش دادگاه
معانی دیگر: مجری قانون، مجری عالی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a public official who exercises a judicial or executive function, such as a mayor or justice of the peace.
مترادف: judge, justice, prefect, provost
مشابه: burgomaster, constable, mayor, regent, syndic

جمله های نمونه

1. the u. s. president is sometimes called chief magistrate
گاهی رئیس جمهور امریکا را مجری عالی می نامند.

2. The magistrate granted / refused him bail.
[ترجمه گوگل]قاضی به او وثیقه داد / رد کرد
[ترجمه ترگمان]رئیس دادگاه موافقت کرد و او را به قید وثیقه رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The magistrate issued a warrant for his arrest.
[ترجمه گوگل]قاضی حکم بازداشت او را صادر کرد
[ترجمه ترگمان]قاضی حکم بازداشت او را صادر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Hugh was summoned to appear before the magistrate.
[ترجمه گوگل]هیو برای حضور در برابر قاضی احضار شد
[ترجمه ترگمان]هیو را احضار کردند تا قبل از قاضی حضور پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He was brought up before a magistrate, charged with dangerous driving.
[ترجمه گوگل]او در برابر یک قاضی به اتهام رانندگی خطرناک مطرح شد
[ترجمه ترگمان]او قبل از یک قاضی، متهم به رانندگی خطرناک و خطرناکی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A city magistrate ruled that the novel was obscene and copies should be destroyed.
[ترجمه گوگل]یک قاضی شهری حکم داد که این رمان زشت است و نسخه های آن باید از بین بروند
[ترجمه ترگمان]یک قاضی شهری حکم داد که این رمان مستهجن است و نسخه های آن باید نابود شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was wanted for the murder of a magistrate.
[ترجمه گوگل]او به اتهام قتل یک قاضی تحت تعقیب بود
[ترجمه ترگمان]او به جرم قتل رئیس دادگاه احضار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The magistrate remanded him in custody for two weeks.
[ترجمه گوگل]قاضی دادگاه او را به مدت دو هفته در بازداشت قرار داد
[ترجمه ترگمان]رئیس دادگاه دو هفته است که او را بازداشت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Campbell was hauled up in front of the magistrate.
[ترجمه گوگل]کمپبل را جلوی قاضی بردند
[ترجمه ترگمان]کم بل پیش قاضی آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Local people demanded that the District Magistrate apprehend the miscreants.
[ترجمه گوگل]مردم محلی خواستار دستگیری اشرار از سوی قاضی منطقه شدند
[ترجمه ترگمان]مردم محلی درخواست کردند که دادرس پلیس این اشرار را دستگیر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They would simply hand her over to the magistrate as a thief.
[ترجمه گوگل]آنها به سادگی او را به عنوان دزد به قاضی تحویل می دادند
[ترجمه ترگمان]آن ها فقط او را به عنوان یک دزد به رئیس دادگاه تحویل خواهند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He came up before the local magistrate for speeding.
[ترجمه گوگل]او به دلیل سرعت غیرمجاز نزد قاضی محلی آمد
[ترجمه ترگمان]اون قبل از اینکه قاضی محلی با سرعت رانندگی کنه، اومد اینجا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. John was fined 1000 dollars by the magistrate.
[ترجمه گوگل]جان توسط قاضی 1000 دلار جریمه شد
[ترجمه ترگمان]جان ۱۰۰۰ دلار جریمه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The magistrate bound him over for a year.
[ترجمه گوگل]قاضی او را به مدت یک سال مقید کرد
[ترجمه ترگمان]قاضی سال پیش او را به عنوان یک سال زندانی کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The defendant was summoned before a magistrate.
[ترجمه گوگل]متهم به قاضی احضار شد
[ترجمه ترگمان]متهم را به حضور قاضی احضار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حاکم (اسم)
burgomaster, governor, magistrate, dynast

دادرس (اسم)
judge, magistrate

رئیس کلانتری (اسم)
magistrate

رئیس بخش دادگاه (اسم)
magistrate

تخصصی

[حقوق] قاضی صلح، رئیس دادگاه بخش، پلیس قضایی

انگلیسی به انگلیسی

• civil officer who has the authority to administrate the law; minor judicial officer who has limited jurisdiction in criminal cases (i.e. justice of the peace)
a magistrate is an official who acts as a judge in a law court which deals with minor crimes or disputes.

پیشنهاد کاربران

دادرس، قاضی بخش
رئیس دادگاه بخش، رئیس کلانتری، رئیس بخش دادگاه، دادرس، قانون فقه: قاضی دادگاه، حاکم صلحیه
قاضی دادگاه بدوی. دادگاه بدوی.
در مقابل crown court که به درخواست تجدید نظر از دادگاه های بدوی رسیدگی می کند.
judge, J. P. , justice, justice of the peace
دادرس، قاضی بخش
رئیس دادگاه بخش، رئیس کلانتری، رئیس بخش دادگاه، دادرس، قانون فقه: قاضی دادگاه، حاکم صلحیه
مامور قانون
امین صلح
magistrate
مطابق توضیح فرهنگ لغت های شناخته شده این کلمه مشخص کننده نوعی قاضی است که نقش حکمیت را در پرونده های ساده و نه پیچیده را دارد و لذا باید دید دوستان حقوقی چه معادلی را در ایران برای آن پیدا می کنند. شاید قاضی شورای حل اختلاف ایران را بتوانیم به این نام شناسائی کنیم.
دادیار
افسر قضایی , قاضی
– The magistrate issued a warrant for his arrest
– He was summoned to appear before the magistrate
– The magistrate remanded him in custody for two weeks
مجری قانون
They will appear before magistrates tomorrow
مجری قانون
قاضی صلح
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس