localize

/ˈloʊkəlaɪz//ˈləʊkəlaɪz/

معنی: متمرکز کردن، محلی کردن، موضعی ساختن، محدود بیک ناحیه کردن، در یک نقطه جمع کردن
معانی دیگر: محل چیزی را معلوم کردن، تعیین بودجای کردن، جانمایی کردن، (بدن) موضعی کردن، دریک جا متمرکز کردن، منحصر به جای مخصوصی کردن، بودگاهی کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: localizes, localizing, localized
• : تعریف: to confine to a particular place.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: localization (n.)
• : تعریف: to become local, or fixed at a particular place.

جمله های نمونه

1. to localize the origin of a legend
زادگاه افسانه ای را معلوم کردن

2. Hot applications helped to localize the infection.
[ترجمه گوگل]کاربردهای داغ به محلی سازی عفونت کمک کرد
[ترجمه ترگمان]برنامه های داغ به بومی سازی عفونت کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The authorities tried to localize the epidemic.
[ترجمه گوگل]مقامات تلاش کردند تا اپیدمی را محلی کنند
[ترجمه ترگمان]مقامات تلاش کردند تا این اپیدمی را شناسایی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It's impossible to localize the effect of this political disturbance.
[ترجمه گوگل]بومی سازی اثر این آشفتگی سیاسی غیرممکن است
[ترجمه ترگمان]شناسایی تاثیر این آشفتگی سیاسی غیر ممکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A mechanic is trying to localize the fault.
[ترجمه گوگل]یک مکانیک در تلاش است تا عیب را محلی کند
[ترجمه ترگمان]یک مکانیک در تلاش است تا خطا را شناسایی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Electricians worked through the night to localize the faulty switches.
[ترجمه گوگل]برق در طول شب کار کردند تا کلیدهای معیوب را شناسایی کنند
[ترجمه ترگمان]Electricians در طول شب برای محلی کردن سوئیچ های معیوب، کار می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The infection seemed to localize in the foot.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که عفونت در پا ایجاد شده باشد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که عفونت به پای او نفوذ کرده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They hoped to localize the fighting.
[ترجمه گوگل]آنها امیدوار بودند که نبرد را محلی کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها امیدوار بودند که جنگ را شناسایی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Croft plans to localize his campaign to each state.
[ترجمه گوگل]کرافت قصد دارد کمپین خود را در هر ایالت محلی کند
[ترجمه ترگمان]کرافت قصد داشت مبارزات خود را بر روی هر دولت محلی سازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Can you localize the trouble?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید مشکل را بومی سازی کنید؟
[ترجمه ترگمان]میتونی مشکل رو پیدا کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Experimental results show that this method can localize dipolar sources easily.
[ترجمه گوگل]نتایج تجربی نشان می دهد که این روش می تواند منابع دوقطبی را به راحتی بومی سازی کند
[ترجمه ترگمان]نتایج تجربی نشان می دهد که این روش می تواند به آسانی منابع dipolar را شناسایی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Experimental results show the proposed algorithm can localize text effectively.
[ترجمه گوگل]نتایج تجربی نشان می‌دهد که الگوریتم پیشنهادی می‌تواند متن را به طور موثر بومی‌سازی کند
[ترجمه ترگمان]نتایج آزمایشی نشان می دهند که الگوریتم پیشنهادی می تواند متن را به طور موثر شناسایی نماید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Firms must also be careful to localize at the correct pace.
[ترجمه گوگل]شرکت ها همچنین باید مراقب باشند که با سرعت صحیح بومی سازی شوند
[ترجمه ترگمان]همچنین شرکت ها باید مراقب localize با سرعت صحیح باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. How to localize the neural electric activities effectively and precisely from the scalp EEG recordings is a critical issue for clinical neurology and cognitive neuroscience.
[ترجمه گوگل]نحوه بومی سازی فعالیت های الکتریکی عصبی به طور موثر و دقیق از ضبط های نوار مغزی پوست سر، موضوعی حیاتی برای عصب شناسی بالینی و علوم اعصاب شناختی است
[ترجمه ترگمان]چگونه فعالیت های الکتریکی عصبی را به طور موثر شناسایی کنیم و دقیقا از سری زمانی EEG سر، یک مساله مهم برای عصب شناسی بالینی و عصب شناسی شناختی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متمرکز کردن (فعل)
epitomize, focus, fixate, centralize, concentrate, localize

محلی کردن (فعل)
localize, localise

موضعی ساختن (فعل)
localize, localise

محدود بیک ناحیه کردن (فعل)
localize, localise, territorialize

در یک نقطه جمع کردن (فعل)
localize, localise

انگلیسی به انگلیسی

• confine to a particular place; collect in particular place; (genetics) identify the location of; determine the specific location of a gene within a dna strand (also localise)
if you localize a difficult situation, you restrict it to a small area or group, and prevent it spreading to other areas or groups.
if you localize something, you find out exactly where it is.
see also localized.

پیشنهاد کاربران

مکانمند کردن
محلی کردن ( فعل ) : 1. موضعی کردن: محدود کردن گسترش چیزی به یک منطقه خاص 2. تعیین محل کردن: یافتن جایی که چیزی در آن قرار دارد 3. منطقه ای کردن: انتقال قدرت از یک مرجع مرکزی به سازمان های محلی
مستقر کردن
جانماییدن.
بومی سازی
جانمایی کردن ( در پزشکی برای مشخص کردن قسمتهای تحت درمان بدن )
متمرکز کردن
جایابی کردن
معنی پیش فرض نادرسته ! در فیزیک به معنی " جایگزیده " است. به معنی اینه که چیزی در یک محدوده ی خاص محصور و محدود باشد .
مکان یابی

بپرس