صفت ( adjective )
• (1) تعریف: able to read and write.
• متضاد: illiterate, unlettered
- A strong nation needs a literate population.
[ترجمه ترگمان] یک ملت قوی به جمعیت باسواد نیاز دارد
[ترجمه گوگل] یک ملت قوی نیاز به جمعیت سواد دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید - She hadn't been able to attend school and had not become literate.
[ترجمه ترگمان] او نتوانسته بود در مدرسه شرکت کند و باسواد نشده بود
[ترجمه گوگل] او نمیتوانست در مدرسه شرکت کند و سواد نداشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having or showing education or knowledge; learned.
• مترادف: educated, erudite, intellectual, learned, lettered, scholarly, well-read
• متضاد: illiterate
• مشابه: brainy, cerebral, cultured, knowledgeable, schooled, well-informed
- Judging by his vocabulary, he was a literate man.
[ترجمه ترگمان] با توجه به کلمات اون مرد با سواد بود
[ترجمه گوگل] قضاوت بر اساس واژگان او یک مرد سواد بود
[ترجمه شما] ...