life

/ˈlaɪf//laɪf/

معنی: دوام، عمر، جان، حیات، مدت، زندگی، زیست، دوران زندگی، حبس ابد، رمق
معانی دیگر: انسان زنده، آدم جاندار، شخص، نفر، موجودات، طبقه ی ویژه ای از جانداران، زیست مندان، زندان ابد، برای تمام عمر، مایه ی حیات، رکن اصلی، سرچشمه ی شور و نشاط، شور و نشاط، سرزندگی، حرارت و اشتیاق، زیست زمان، طول عمر، مدت قانونی بودن (یا معتبر بودن) مدرک و غیره، زندگی نامه، شرح زندگی (biography هم می گویند)، (هنر به ویژه نقاشی) ویژگی های زندگی مانند، ویژگی های چیزهای زنده، مدل زنده، چگونگی زندگی، رجوع شود به: life insurance

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: lives
عبارات: come to life
(1) تعریف: the state of being that distinguishes animals and plants from rocks, minerals, and other nonliving matter.
مترادف: being, vitality
متضاد: inanimateness
مشابه: �lan vital, animation, esse, existence, life force, nature, vigor

- A puppet does not have life.
[ترجمه محمودیان] زندگی یک عروسک واقعیت ندارد .
|
[ترجمه javad] یک عروسک زندگی ندارد.
|
[ترجمه محمد حسن اسایش] یک عروسک موجود زنده نیست=یک عروسک زندگی ندارد
|
[ترجمه aynaz] یک عروسک زندگی نداره
|
[ترجمه نیلوفر مرادی] یک عروسک جان ندارد.
|
[ترجمه پریا] یه عروسک زندگی نداره
|
[ترجمه پویان] یک عروسک زندگی ندارد
|
[ترجمه گوگل] عروسک زندگی ندارد
[ترجمه ترگمان] یه عروسک زندگی نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: something that is alive, or alive things collectively.
مترادف: being, organism
مشابه: creature, ecosystem, fauna, flora, humankind, mortal

- Ten lives were lost in yesterday's attack.
[ترجمه علی] در حمله دیروز ده نفر جان باختند
|
[ترجمه گوگل] در حمله دیروز ده نفر جان باختند
[ترجمه ترگمان] در حمله دیروز ده نفر از دست رفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Pollution has affected the plant life in the area.
[ترجمه اعظم] در حمله روز گذشته ده نفر جان خود را از دست دادند
|
[ترجمه علی] آلودگی روی زندگی گیاهان در این منطقه تأثیر گذاشته است
|
[ترجمه N.A] یه عروسک جان ندارد
|
[ترجمه گوگل] آلودگی روی زندگی گیاهان در این منطقه تأثیر گذاشته است
[ترجمه ترگمان] آلودگی بر زندگی گیاهی در منطقه تاثیر گذاشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the span between birth and death.
مترادف: life span, lifetime, longevity
مشابه: age, alpha and omega, duration, existence, generation, life expectancy, survival, term

- He's had a long life.
[ترجمه او عمر طولانی داشته است] او عمر طولانی داشته است
|
[ترجمه Aynaz] او یک عمر طولانی داشت
|
[ترجمه گوگل] او عمر طولانی داشته است
[ترجمه ترگمان] او یک زندگی طولانی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the period during which something functions or is in effect.
مترادف: duration, lifetime
مشابه: existence, longevity, period, span

- These tires should last for the life of the car.
[ترجمه این لاستیک ها باید برای عمر خودرو دوام بیاورند] این لاستیک ها باید برای عمر خودرو دوام بیاورند
|
[ترجمه Aynaz] این لاستیک ها تا خودرو عمر دارد باید دوام بیاورند
|
[ترجمه گوگل] این لاستیک ها باید تا آخر عمر خودرو دوام بیاورند
[ترجمه ترگمان] این لاستیک باید برای زندگی ماشین باقی بماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The payments are fixed for the life of the contract.
[ترجمه گوگل] پرداخت ها برای مدت زمان قرارداد ثابت است
[ترجمه ترگمان] پرداخت ها برای زندگی این قرارداد تعیین شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: way of existing.
مترادف: condition, existence, lifestyle
مشابه: being, career, circumstance, destiny, fortune, lifework, living, lot, modus vivendi, situation, walk of life

- My grandmother still leads an active life.
[ترجمه گوگل] مادربزرگ من هنوز یک زندگی فعال دارد
[ترجمه ترگمان] مادر بزرگم هنوز یک زندگی فعال را رهبری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: energy, movement, or vitality.
مترادف: animation, energy, liveliness, pep, vibrance, vigor, vitality, vivacity
مشابه: blood, bounce, exhilaration, go, lifeblood, passion, resilience, sparkle, zip

- The child is full of life.
[ترجمه گوگل] کودک سرشار از زندگی است
[ترجمه ترگمان] بچه پر از زندگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: a biography.
مترادف: biography, memoir
مشابه: autobiography, diary, journal, vita

- I have just finished reading a life of Gandhi.
[ترجمه گوگل] من به تازگی خواندن زندگی گاندی را تمام کرده ام
[ترجمه ترگمان] من تازه خواندن یک زندگی گاندی را تمام کرده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: the state of being alive rather than dead.
متضاد: death

- In life, she had been passionate and volatile; in death, she appeared tranquil.
[ترجمه [ترجمه گوگل]] در زندگی او روابط ج. ن. س. ی . بوده
|
[ترجمه گوگل] در زندگی، او پرشور و بی ثبات بود در مرگ، او آرام به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] در زندگی آرام و ناپایدار بود و در مرگ آرام به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: lifeful (adj.)
(1) تعریف: lasting for the term of a life.
مترادف: lifelong, lifetime
مشابه: endless, interminable, ongoing, perpetual

- He received a life sentence for the crime.
[ترجمه گوگل] او برای این جنایت به حبس ابد محکوم شد
[ترجمه ترگمان] او حکم حبس ابد برای این جرم را دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: pertaining to living existence.
مترادف: animate, biotic, existent, live, living, vital
مشابه: extant, life-giving

- Scientists are looking for life forms on the planet.
[ترجمه گوگل] دانشمندان به دنبال اشکال حیات در این سیاره هستند
[ترجمه ترگمان] دانشمندان به دنبال فرم های زندگی روی این سیاره هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. life and death
مرگ و زندگی

2. life cycle
چرخه ی زندگی

3. life expectancy
طول عمر

4. life implies conflict
زندگی یعنی کشمکش

5. life imprisonment
زندان ابد

6. life is a tragedy for those who feel and a comedy for those who think
زندگی برای کسانی که احساس دارند تراژدی (غمنامه) است و برای کسانی که فکر می کنند کمدی (شادنامه).

7. life is full of ups and downs
زندگی پر از فراز و نشیب است.

8. life is not all pleasure
زندگی همه اش لذت نیست.

9. "man's life is nasty, brutish and short"
((عمر بشر ناخوشایند،حیوانی و کوتاه است)).

10. (longfellow) life is real, life is earnest
زندگی واقعی است - زندگی پر اهمیت است.

11. life annuity
مستمری مادام العمر

12. life insurance
بیمه ی عمر

13. a life of abundance
زندگی توام با ثروت

14. a life of ease
زندگی مرفه

15. a life sentence
حکم زندان ابد

16. a life signalized by great achievement
یک زندگی که موفقیت های بزرگ آن را قابل توجه کرده است

17. city life and country life
زندگی شهری و زندگی روستایی

18. community life obligates us to follow certain rules and traditions
زندگی اجتماعی ما را ناچار به رعایت برخی مقررات و سنت ها می کند.

19. country life in comparison with city life
زندگی برون شهری در مقایسه با زندگی شهری

20. dormitory life
زندگی خوابگاهی،زندگی در خوابگاه

21. eternal life
عمر ابدی

22. family life has tied him down
زندگی خانوادگی او را گرفتار کرده است.

23. her life is as tender to me as my own
عمر او مانند جان خودم برایم عزیز است.

24. married life
زندگی زناشویی

25. mazdak's life is overlaid by layer upon layer of legend
زندگی مزدک از لایه های متعدد افسانه پوشیده شده است.

26. military life
زندگی ارتشی

27. my life with her was absolute hell
زندگی من با آن زن جهنم به تمام معنی بود.

28. plant life
موجودات گیاهی

29. prison life was difficult to bear
تحمل زندگی در زندان دشوار بود.

30. provincial life invested absolute power in the head of the family
زندگی در شهرستان هارئیس خانواده را دارای اختیارات تام می کرد.

31. real life is the stuff of his poetry
مایه ی شعر او زندگی واقعی است.

32. substantial life
زندگی مادی

33. the life in the village ticked away as usual
زندگی در آن دهکده مانند همیشه سپری می شد.

34. this life is a preparation for the hereafter
این زندگی محل آماده سازی برای آخرت است.

35. through life
همه ی عمر

36. for life
1- برای تمام عمر،مادام العمر

37. from life
از روی مدل زنده،از روی زندگی واقعی

38. see life
تجربیات گسترده داشتن،دنیا دیده شدن

39. take life
کشتن

40. the life (or the life)
(امریکا- خودمانی) فاحشگی،حرفه ی روسپی گری

41. the life of riley
(امریکا- خودمانی) زندگی پرتجمل،زندگی مرفه

42. a checkered life
زندگی پرفراز و نشیب

43. a fat life
زندگی پرناز و نعمت

44. a gay life
زندگی پر معاشرت و خوش

45. a good life
زندگی دلپذیر

46. a hard life
زندگی پرمشقت

47. a hardscrabble life
زندگی پرعسرت

48. a long life
عمر دراز

49. a loose life
زندگی آمیخته با هرزگی

50. a luxurious life
زندگانی پر تجمل

51. a misspent life
عمر به هدر رفته

52. a recluse life
زندگی خلوت نشینانه

53. a retired life
زندگی بی دغدغه و هیاهو

54. a soldier's life is full of danger
زندگی سربازی پر از مخاطره است.

55. all his life he oscillated between wealth and poverty
در سرتاسر عمر بین ثروت و فقر نوسان می کرد.

56. all his life he warred against injustice
تمام عمرش با بی عدالتی مبارزه کرد.

57. an easy life
زندگی مرفه

58. an endless life
عمر جاودانی

59. an episodic life
یک زندگی پررخداد

60. art imitates life
هنر تقلیدی است از زندگی.

61. during the life of this insurance policy
تاهنگامی که این بیمه نامه به قوت خود باقی است

62. everything about life is impermanent
همه چیز زندگی ناپایدار است.

63. for the life of me i don't know where he is
به جان خودم قسم نمی دانم کجاست.

64. he found life scarcely livable
او دریافت که زندگی به آسانی تحمل پذیر نیست.

65. his early life
اوایل زندگانی او

66. his own life
زندگی خودش

67. his social life and business life are tied closely
زندگی اجتماعی و زندگی شغلی او با هم رابطه ی نزدیکی دارد.

68. how did life arise on earth?
چگونه زندگی در جهان به وجود آمد؟

69. smoking shortens life
سیگار کشیدن عمر را کوتاه می کند.

70. the complete life of william shakespeare
زندگینامه ی کامل ویلیام شکسپیر

مترادف ها

دوام (اسم)
abidance, persistence, durability, permanence, life, strength, substance, continuity, subsistence, continuance, solidity, persistency, perdurability, perpetuity, permanency

عمر (اسم)
life, age, lifetime

جان (اسم)
life, spirit, breath, ghost

حیات (اسم)
life, lifetime, brio, vita

مدت (اسم)
interval, life, outage, tract, length, time, period, term, stretch, patch, interspace, duration, usance

زندگی (اسم)
life, habitancy, living, existence, vita, habitance, vivification

زیست (اسم)
life, inhabitancy, work, subsistence, existence

دوران زندگی (اسم)
life

حبس ابد (اسم)
life

رمق (اسم)
life, spirit

تخصصی

[برق و الکترونیک] عمر

انگلیسی به انگلیسی

• monthly american magazine that specializes in photojournalism
state of being alive (manifested by growth, reproduction, etc.); living organism, something which is alive; life span; time during which something exists or functions; lifestyle; energy; activity; biography; life sentence to prison (slang)
of life; lifelong
life is the quality which people, animals, and plants have when they are not dead and which objects and substances do not have.
life is things or groups of things which have the quality of being alive.
you can use lives to refer to people who have died or been rescued in an accident or disaster.
someone's life is their state of being alive, or the period of time during which they are alive.
life is also the events and experiences that happen to people.
if someone is sentenced to life, they are sentenced to stay in prison for the rest of their lives.
a person, place, or something such as a book or a film that is full of life is full of activity and excitement.
the life of a machine, object, or substance is the period of time that it lasts for.
if someone or something that has been inactive comes to life, they become active again.
if you hold on to something for dear life, you hold on very tightly; an informal expression.
if you live your own life, you live in the way that you want to, without interference from other people.
if someone takes a person's life, they kill that person; a formal expression.

پیشنهاد کاربران

شاید تا حدّی "أمییون = Mother nature" میدانند برای إدامه حیات چی لازم دارد.
أمّا هیچ وقت نخواهد دانست چی هست واز چی تشکیل شد و چطور به وجود میاد.
مطلب "پروتین خود ساخته" را مطالعه کنید.
Life begins at forty
تازه اول چل چلیش هست
( اشیاء ) حیات ، موجودیت
start/begin/come to life as something
The building began life as a monastery.
این ساختمان حیاتش را آغاز کرد به عنوان یک صومعه
The international stock exchange started life as London Coffee Shop
...
[مشاهده متن کامل]

این بازار بورس بین المللی حیات خودش را ( موجودیت خودش را ) با عنوان کافی شاپ لندن آغاز کرد

طول عمر
either you know it or you will know that sometime this life is bullshit
عالَم حیات
هستی
دائمی ( مثلاً پیدا کردن یک شغل دائمی )
It's good to realize in your life that nobody and nothing is worthier than yourself.
اسم life به معنای حبس ابد
اسم life در این مفهوم اشاره به مجازاتی دارد که یک فرد به موجب یک جرم باید ادامه عمرش را در زندان سپری کند. مثال:
. the judge gave him life ( قاضی به او حکم حبس ابد داد. )
...
[مشاهده متن کامل]

اسم life به معنای زندگی و حیات
اسم life در این مفهوم بطور کلی اشاره دارد به حالتی که بین موجودات زنده ( گیاهان و حیوانات و انسان ها ) و موجودات غیرزنده تفاوت ایجاد می کند، به حالتی که توانایی تنفس، رشد و تولید مثل را به موجودات زنده می دهد. این اسم همچنین اشاره دارد به زنده بودن به عنوان یک انسان یا در واقع وجود او به عنوان یک فرد و مدت زمان زندگی یک فرد پس از تولد تا مرگ. مثال:
. he lost his life in the great war ( او زندگی اش را در جنگ بزرگ [جنگ جهانی اول] از دست داد. )
. i'm not sure i want to spend the rest of my life in this town ( مطمئن نیستم که بخواهم بقیه زندگی ام را در این شهر بگذرانم. )
منبع: سایت بیاموز

Life should be run according to your interests, love, mentality and logic
Your brother and I are the same year I was born and he is one months and nineteen days older than me.
زندگی را بر اساس علایق و عشق و ذهنیت و منطق خود باید اداره کرد
...
[مشاهده متن کامل]

من و برادرتان همسن هستیم سالی که من متولد شده ام و او یک ماه و نوزده روز از من بزرگتر هست

Bravely and proudly say I love you, I love his, I want his
For life forever
با شجاعانه و با افتخار بگو عشق من هست دوستش دارم میخواهمش
برای زندگی تا ابد
حیات - زندگی - زندگانی -
زندگی . عمر . مثال :
I love my life .
من زندگمو دوس دارم.
حبس ابد
Life is beautiful beside love
زندگی در کنار عشق زیباست ♥️
زندگی. عمر. زنده بودن
گذراندن مدت عمرولذت بردن ازآن
زندگی
عمر، زندگی ، جان
جان، زندگی، عمر
زندگی
My life is my love
زندگی من ، عشق من است
Think for life, but do not be grievedبرای زندگی فکر کنید ولی غصه نخورید
I love your eyes and your eyes are the dream of my life and this is the most universal affection
زندگی ، عمر
مدت زندگی، عمر
آدم و یا شخصی که زنده است
My worst fear is Losing you !
Life is good with you
عمر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس