let off

/lɛt ɔf//lɛt ɒf/

1- (بخار و غیره) بیرون دادن، ول دادن 2- (برای مدت کوتاه) از کار معاف کردن، مرخص کردن 3- رئوفت و مدارا کردن با، (با تنبیه کم از زندان) آزاد کردن

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to release, as from punishment; excuse.
مترادف: absolve, excuse, exonerate, forgive, pardon
مشابه: exempt, overlook, release, spare

جمله های نمونه

1. Even as the funeral took place, guerrillas hidden nearby fired/let off a fresh volley of machine-gun fire.
[ترجمه گوگل]حتی وقتی مراسم تشییع جنازه برگزار شد، چریک‌هایی که در آن نزدیکی پنهان شده بودند شلیک کردند/یک رگبار تازه از مسلسل شلیک کردند
[ترجمه ترگمان]با وجود این که مراسم تدفین انجام گرفت، چریک ها از نزدیک شلیک کردند \/ شلیک جدیدی از شلیک مسلسل به راه انداختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. This train stops to let off passengers on signal.
[ترجمه گوگل]این قطار می ایستد تا مسافران را از سیگنال خارج کند
[ترجمه ترگمان]این قطار توقف می کند تا مسافران را به سیگنال اجازه دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She was let off with a warning.
[ترجمه گوگل]او با اخطار رها شد
[ترجمه ترگمان] اون با یه اخطار قبلی بی خیال شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He let off steam by yelling at a clerk.
[ترجمه طیبه] با داد زدن سر منشی خودش را خالی کرد.
|
[ترجمه گوگل]او با فریاد زدن بر سر یک کارمند بخار را بیرون داد
[ترجمه ترگمان]با داد و فریاد سر منشی از آن بخار بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The children were let off lightly.
[ترجمه گوگل]بچه ها را به آرامی رها کردند
[ترجمه ترگمان]بچه ها به نرمی پیاده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I think young criminals are let off far too lightly.
[ترجمه گوگل]فکر می‌کنم جنایتکاران جوان خیلی ساده رها می‌شوند
[ترجمه ترگمان]به نظر من، مجرمان جوان خیلی آهسته راه می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They let off their guns at the British ships.
[ترجمه گوگل]آنها اسلحه های خود را به سمت کشتی های انگلیسی پرتاب کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها توپ های خود را در کشتی های انگلیسی رها کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He lifts weights after work to let off steam.
[ترجمه گوگل]او بعد از کار وزنه هایی را بلند می کند تا بخارش خارج شود
[ترجمه ترگمان]او وزن ها را بعد از کار بلند می کند تا بخار را رها کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. One boy had let off a firework in class.
[ترجمه عبداله عزت دوست] پسری در کلاس آتش بازی راه انداخته بود
|
[ترجمه گوگل]یک پسر در کلاس آتش بازی راه انداخته بود
[ترجمه ترگمان]یک پسر کلاس آتش بازی را از کلاس بیرون آورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Instead of a prison sentence they were let off with a fine.
[ترجمه گوگل]به جای محکومیت زندان با جریمه نقدی اخراج شدند
[ترجمه ترگمان]به جای حکم زندان، آن ها را جریمه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A resident of his neighbourhood had let off fireworks to celebrate the Revolution.
[ترجمه گوگل]یکی از اهالی محله اش برای جشن انقلاب آتش بازی به راه انداخته بود
[ترجمه ترگمان]یکی از ساکنان محله او برای جشن گرفتن انقلاب، آتش بازی به راه انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Don't let off fireworks near the house.
[ترجمه گوگل]آتش بازی را نزدیک خانه نگذارید
[ترجمه ترگمان]آتیش بازی رو کنار خانه راه نده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We've been let off school today because our teacher is ill.
[ترجمه گوگل]امروز ما را ترک کردند چون معلممان مریض است
[ترجمه ترگمان]امروز مدرسه را رها کرده ایم، چون teacher بیمار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She was let off with a fine instead of being sent to prison.
[ترجمه گوگل]او به جای فرستادن به زندان با جریمه نقدی مرخص شد
[ترجمه ترگمان]به جای اینکه به زندان بفرستند حالش خوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. These buildings are being let off as flats.
[ترجمه گوگل]این ساختمان ها به صورت آپارتمانی در حال واگذاری هستند
[ترجمه ترگمان]این ساختمان ها در حال تخلیه به عنوان آپارتمان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[نساجی] تغذیه تار به ماشین بافندگی

انگلیسی به انگلیسی

• free, release, set free; (slang) to fart

پیشنهاد کاربران

give sb little or no punishment for sth they did wrong
Footballer let off with a warning
به جز معنی هایی که بزرگواران در بالا گفتند یکی دیگر از چم های let off می شود: به نمایش گذاشتن و نشان دادن
بخشیدن
Let off=release رهاکردن
Let off=set offروشن کردن
ول کردن کسی
My mom said i had to do all the ironing as a punishment, but I'm hoping she'll let me off
توی مثال زیر ، معنی ` ولت میکنم بری ` میده
I'll let you off if you apologize
we aren’t allowed to let off fireworks.
Someone let off a stink bomb in the hallway
به معنی استفاده کردن از سلاح گرم یا بمب میدهد
You can let me off at the corner.
معنی پیاده کردن از ماشین، قطار و . . . میدهد
کسی رو معاف داشتن
To not punish someone
رها کردن

بپرس