legitimize

/ləˈdʒɪtəˌmaɪz//ləˈdʒɪtəˌmaɪz/

معنی: مشروع کردن
معانی دیگر: قانونی کردن، دادیک کردن، مجاز کردن، موجه کردن، (قانونا) توجیه کردن، حلال زاده کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: legitimizes, legitimizing, legitimized
مشتقات: legitimization (n.)
(1) تعریف: to make or declare lawful or legal.
مترادف: legalize, legitimate
متضاد: outlaw
مشابه: acknowledge, certify, endorse, justify, mandate, ordain, recognize, validate

- The court legitimized his claim.
[ترجمه گوگل] دادگاه ادعای او را مشروع دانست
[ترجمه ترگمان] دادگاه ادعای او را قانونی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make acceptable by particular standards or principles; justify.
مترادف: justify, validate
مشابه: acknowledge, authenticate, authorize, certify

- The establishment of a regulating body legitimized the sport.
[ترجمه گوگل] تأسیس یک نهاد تنظیم کننده این ورزش را مشروعیت بخشید
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to deem (a child born out of wedlock) to be legitimate.
مترادف: legitimate
مشابه: acknowledge, recognize

جمله های نمونه

1. to legitimize his newborn daughter, he married her mother
او برای حلال زاده کردن دختر تازه به دنیا آمده اش با مادر او ازدواج کرد.

2. to legitimize their crimes, they invoked religion and the bible
آنان برای توجیه جنایات خود به دین و انجیل استناد می کردند.

3. There is a danger that these films legitimize violence.
[ترجمه گوگل]این خطر وجود دارد که این فیلم ها خشونت را مشروعیت بخشند
[ترجمه ترگمان]خطری وجود دارد که این فیلم ها به خشونت مشروعیت می بخشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Acceptance by the UN would effectively legitimize the regime.
[ترجمه گوگل]پذیرش توسط سازمان ملل به طور مؤثری به رژیم مشروعیت می بخشد
[ترجمه ترگمان]پذیرش توسط سازمان ملل به طور موثر به رژیم مشروعیت می بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Moreover, the struggling organization should strive constantly to legitimize its policies and procedures, and the decisions and beliefs behind them.
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، سازمان مبارز باید پیوسته برای مشروعیت بخشیدن به سیاست ها و رویه های خود و تصمیمات و باورهای پشت آن تلاش کند
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، سازمان تقلا باید به طور مداوم برای مشروعیت بخشیدن به سیاست ها و رویه های خود، و تصمیم گیری ها و عقاید خود تلاش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Elections will be held to legitimize the current regime.
[ترجمه گوگل]انتخابات برای مشروعیت بخشیدن به رژیم فعلی برگزار خواهد شد
[ترجمه ترگمان]انتخابات برای مشروعیت بخشیدن به رژیم کنونی برگزار خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It is of value in education to legitimize and make productive use of interests.
[ترجمه گوگل]مشروعیت بخشیدن و استفاده مؤثر از منافع در آموزش و پرورش ارزش دارد
[ترجمه ترگمان]در تحصیل ارزشی برای مشروع کردن و استفاده سودمند از منافع وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Instead, they manipulated it to legitimize their own rule.
[ترجمه گوگل]در عوض، آنها برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود آن را دستکاری کردند
[ترجمه ترگمان]در عوض، آن ها آن را دستکاری می کردند تا حکومت خود را قانونی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Is that why you brought me here, to legitimize you to the world?
[ترجمه گوگل]آیا به همین دلیل مرا به اینجا آوردی تا تو را به دنیا مشروعیت بخشم؟
[ترجمه ترگمان]واسه همین منو آوردی اینجا تا تو رو به دنیا بکشونه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Especially in Egypt, it was intended to legitimize the privileged status of the Hellene relative to the "native" Egyptian.
[ترجمه گوگل]به ویژه در مصر، هدف مشروعیت بخشیدن به وضعیت ممتاز هلنی نسبت به مصری «بومی» بود
[ترجمه ترگمان]به ویژه در مصر، هدف آن مشروعیت بخشیدن به وضعیت ممتاز قوم Hellene نسبت به \"بومی\" مصر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Nowadays, the army tries to legitimize its existence by offering emergency and auxiliary at sporting events.
[ترجمه گوگل]امروزه ارتش با ارائه وسایل کمکی و اضطراری در مسابقات ورزشی سعی در مشروعیت بخشیدن به موجودیت خود دارد
[ترجمه ترگمان]امروزه، ارتش می کوشد با ارائه خدمات اضطراری و کمکی در رویداده ای ورزشی به وجود خود مشروعیت بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The National Salvation Front took power, later trying to legitimize its position with elections.
[ترجمه گوگل]جبهه نجات ملی قدرت را در دست گرفت و بعداً سعی کرد با انتخابات موقعیت خود را مشروعیت بخشد
[ترجمه ترگمان]جبهه نجات ملی قدرت را به دست گرفت و بعدا در تلاش برای مشروعیت بخشیدن به موضع خود با انتخابات شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A quota increase of 500. 000 bpd will serve merely to legitimize existing cheating.
[ترجمه گوگل]افزایش سهمیه 500 000 بشکه در روز صرفاً به مشروعیت بخشیدن به تقلب موجود کمک خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]یک افزایش سهمیه ۵۰۰ ۰۰۰ bpd صرفا برای مشروعیت بخشیدن به تقلب موجود کار خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It would reverse the emerging global consensus for whale conservation and inexplicably legitimize commercial whaling.
[ترجمه گوگل]این امر اجماع جهانی در حال ظهور برای حفاظت از نهنگ را معکوس می کند و صید تجاری نهنگ را به طور غیرقابل توضیحی مشروعیت می بخشد
[ترجمه ترگمان]این امر باعث معکوس شدن اجماع جهانی در مورد حفاظت از نهنگ خواهد شد و به طور غیرقابل توجیهی به وال گیری تجاری مشروعیت می بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The only global organization UN is a toothless lion that has been hijacked by those power inebriated countries who conceived it to legitimize their illegitimate actions.
[ترجمه گوگل]تنها سازمان جهانی سازمان ملل متحد یک شیر بی دندان است که توسط کشورهایی که از قدرت مست شده اند ربوده شده است که آن را برای مشروعیت بخشیدن به اقدامات نامشروع خود تصور کرده اند
[ترجمه ترگمان]تنها سازمان جهانی یک شیر بی دندان است که توسط آن دسته از کشورهای inebriated دزدیده شده است که آن را مشروعیت بخشیدن به اقدامات نامشروع خود می دانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مشروع کردن (فعل)
legitimate, legitimatize, legitimize

تخصصی

[حقوق] مشروعیت بخشیدن، قانونی کردن، تصدیق کردن

انگلیسی به انگلیسی

• make something lawful, authorize, legalize (also legitimise)
to legitimize something means to officially allow it, accept it, or approve of it; a formal word.

پیشنهاد کاربران

توجیه قانونی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : legitimize
اسم ( noun ) : legitimacy
صفت ( adjective ) : legit / legitimate
قید ( adverb ) : legitimately
قانونی کردن
Validate
مشروعیت بخشی، مشروع سازی

بپرس