legal

/ˈliːɡl̩//ˈliːɡl̩/

معنی: شرعی، قانونی، حقوقی، مشروع
معانی دیگر: روا، مطابق قانون، دادیکی، مشروع (در برابر: غیرقانونی illegal)، وابسته به وکلای دادگستری، وابسته به علم حقوق، قضایی، (الهیات مسیحی) وابسته به احکام موسی، وابسته به این فلسفه: رستگاری جاودانی بیشتر در اثر کارهای نیک حاصل می شود تا مشیت الهی و قسمت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: legally (adv.)
(1) تعریف: of or relating to law.
مترادف: juridical, jurisprudential
مشابه: forensic, judicial, lawful

- He decided to go into the legal profession.
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت وارد حرفه وکالت شود
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت به شغل حقوقی برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can't understand the legal language in this document.
[ترجمه زینب زرمسلک ] زبان حقوقی این سند را متوجه نمی شوم.
|
[ترجمه گوگل] من نمی توانم زبان قانونی این سند را درک کنم
[ترجمه ترگمان] من نمی توانم زبان قانونی این سند را درک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: authorized or permitted by law.
مترادف: admissible, lawful, legitimate, licit, valid
متضاد: criminal, illegal, illegitimate, illicit, unlawful, wrongful
مشابه: de jure, rightful, sanctioned

- She had to prove that she was the legal owner of the car.
[ترجمه گوگل] او باید ثابت می کرد که مالک قانونی ماشین است
[ترجمه ترگمان] باید ثابت می کرد که او صاحب قانونی اتومبیل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Buying that type of weapon is not a legal act in that country.
[ترجمه گوگل] خرید آن نوع سلاح در آن کشور یک عمل قانونی نیست
[ترجمه ترگمان] خریدن این نوع سلاح یک اقدام قانونی در آن کشور نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their divorce will not be legal until all the documents are filed with the clerk.
[ترجمه گوگل] طلاق آنها تا زمانی که تمام مدارک در دفترخانه ثبت نشود قانونی نخواهد بود
[ترجمه ترگمان] طلاق آن ها قانونی نخواهد بود مگر آنکه همه اسناد و مدارک با منشی بایگانی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. legal advice
مشاوره ی حقوقی

2. legal documents and his parents' love letters proved his bastardy
مدارک قانونی و نامه های عاشقانه ی والدینش حرامزادگی او را اثبات کرد.

3. legal ethics
دستور رفتار وکلا

4. legal formalities
تشریفات قانونی

5. legal restrictions
موانع قانونی

6. legal safeguards against fraud
اقدامات ایمنی قانونی در برابر فریبکاری

7. legal shoptalk
واژه ها و اصطلاحات وکلای دادگستری

8. legal technicalities
جزئیات فنی حقوقی

9. legal tender
پول قانونی

10. legal ties
محدودیت های قانونی

11. a legal act
عمل قانونی

12. a legal constraint
محدودیت قانونی

13. a legal document
سند قانونی

14. a legal expert
کارشناس حقوقی

15. a legal handbook for lay readers
کتاب دستی (یا کتاب راهنما) حقوقی برای خوانندگان نا آشنا به حقوق

16. a legal notice
اطلاعیه ی قانونی

17. a legal offense
جرم قانونی

18. a legal problem
مسئله ی حقوقی

19. our legal system needs a major overhaul
نظام قضایی ما به اصلاحات اساسی نیاز دارد.

20. the legal equality of humans
مساوات انسان ها از نظر قانون

21. the legal rights of every citizen
حقوق قانونی هر شهروند

22. a legal entity
موجودیت قانونی

23. to inspect legal documents
بازبینی مدارک قانونی

24. it is not legal to drive without a license
رانندگی بدون گواهی نامه قانونی نیست.

25. they denied her legal claim
حق قانونی او را نادیده گرفتند.

26. this document lacks legal force
این سند ارزش قانونی ندارد.

27. to relinquish one's legal rights
از حقوق قانونی خود چشم پوشی کردن

28. lunatics did not have legal competency
مجانین اهلیت قانونی نداشتند.

29. i don't understand all this legal phraseology
من از این همه عبارت پردازی حقوقی سر در نمی آورم.

30. the president is immune against legal prosecution
رئیس جمهور در برابر پیگرد قانونی مصونیت دارد.

31. this matter is full of legal knots
این قضیه اشکالات حقوقی بسیاری دربر دارد.

32. the weight of your suitcase exceeds the legal limit
وزن چمدان شما از حد قانونی متجاوز است.

33. deeds that are in the gray area between legal and illegal
اعمالی که در مرز بین قانونی و غیر قانونی بودن قرار دارند

مترادف ها

شرعی (صفت)
canonical, legal, judicial, juridical, judiciary

قانونی (صفت)
valid, rightful, lawful, standard, canonical, legal, juridical, legitimate, statutory, forensic, normative, licit

حقوقی (صفت)
legal, juridical, civil

مشروع (صفت)
just, rightful, lawful, loyal, legal, legitimate, licit

تخصصی

[حسابداری] قانونی
[کامپیوتر] قانون .
[حقوق] قانونی، حقوقی
[ریاضیات] قانونی، طبق قانون

انگلیسی به انگلیسی

• of or pertaining to the law; allowed by law; established by law; according to law; of or pertaining to lawyers or their profession
legal is used to refer to things that relate to the law.
an action or situation that is legal is allowed or required by law.

پیشنهاد کاربران

قانونی، حقوقی
مثال: It's not legal to park here.
پارک کردن در اینجا قانونی نیست.
اگه اسم باشه، معنای دادگستری هم میده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : legalize
✅️ اسم ( noun ) : legality / legalization
✅️ صفت ( adjective ) : legal / legalistic
✅️ قید ( adverb ) : legally
حقوقی ، قانونی
legal
برای یادسپاری آسان تر معنی کلمه می توان با کلمه بازی کرد مثلاً اگر کلمه ی انگلیسی بالا را مثل نوشته آن بخوانیم و بگوییم لِگال، لِگال یعنی، برای گال. چون در عربی لِ یعنی برای ، خب حالا، گال یعنی چه؟گال فرض کنید مخفف گالیله است اما برای رابطه سازی می توان گفت این صحبت که خورشید مرکز جهان و بی حرکت است و زمین مرکز جهان نبوده و حرکت می کند برای گالیله قانونی و شرعی بوده چون صحبت او براساس علم بوده است اما برای کلیسا غیر قانونی و شرعی بوده چون کلیسا آن را غیر واقعی می دانست.
...
[مشاهده متن کامل]

نتیجه گیری: لِگال یعنی قانونی و شرعی.

If something is legal, you're allowed to do it or have to do it y low
متضاد:illegal
مشروع
پذیرفته شده
از طریق قانون
فقهی - حقوقی
بایسته
قانونی
مجاز

قانونی
همه پذیر
پیمانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس