lover

/ˈləvər//ˈlʌvə/

معنی: عاشق، معشوق، معشوقه، فاسق، دوستدار
معانی دیگر: دلبر، جانان، یار، (جمع) عاشق و معشوق، موله، رفیقه، (عاشق و معشوقی که یکی از آنها همسر دارد) فاسق، فاسقه، هواخواه، خاطرخواه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who is in love with another.
مشابه: beloved, flame, gallant, suitor, sweetheart

(2) تعریف: a person, esp. a man, who is involved in a nonmarital relationship.
مترادف: paramour
مشابه: adulterer, beau, boyfriend, casanova, Don Juan, fianc�, fianc�e, gallant, gigolo, girlfriend, inamorata, ladies' man, mistress, Romeo, suitor

(3) تعریف: (pl.) a couple who are having a love affair.
مشابه: adulterers, couple, pair, paramours

(4) تعریف: one who has strong affection for or attraction to someone or something.
مترادف: devotee, enthusiast
مشابه: addict, aficionado, buff, fan, follower, hound, nut

- a lover of nature
[ترجمه روحِ سَبز] یک عاشقِ طبیعت
|
[ترجمه گوگل] عاشق طبیعت
[ترجمه ترگمان] عاشق طبیعت است،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a lover of mankind
[ترجمه صابر] عاشق خود و همه چیز و همه موجودات است.
|
[ترجمه گوگل] عاشق بشریت
[ترجمه ترگمان] کسی که عاشق نوع بشر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a lover must be patient and kind
عاشق باید بردبار و مهربان باشد.

2. a lover of persian music
دوست دار موسیقی ایرانی

3. a lover of poetry
دوستدار شعر

4. my lover who was cruel and . . .
نگار من که جفا کار بود و . . .

5. a fickle lover
یار بی وفا

6. a fond lover
عاشق دلخسته

7. a inconstant lover
یار بی وفا

8. a lonely lover
عاشق در فراق

9. an urgent lover
عاشق سمج

10. the jilted lover commited suicide
عاشق جفا دیده خودکشی کرد.

11. his wife took a lover
زنش فاسق گرفت.

12. a married woman who has a lover
زن شوهر داری که فاسق دارد

13. his eloquent sigh upon seeing his lover
آه گویای او هنگام دیدن معشوق

14. parichehr was always accompanied by a chaperon and the poor lover could never find a chance to reveal his love
ندیمه ای همیشه پریچهر را همراهی می کرد و عاشق دلخسته هرگز فرصت اظهار عشق نیافت.

15. the thoughts that spring up in the head of a lover
اندیشه هایی که در سرعاشق به وجود می آیند

16. She eloped with her lover last week.
[ترجمه A.A] او با معشوق خود هفته گذشته فرار کرد
|
[ترجمه گوگل]او هفته گذشته با معشوقش فرار کرد
[ترجمه ترگمان]هفته پیش با معشوقش فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She was shot by her jilted lover.
[ترجمه A.A] او از معشوق شکست خورده اش تیر خورد
|
[ترجمه گوگل]او مورد اصابت گلوله معشوق ژولیده اش قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]اون با معشوقه شکست خورده اون تیر خورده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The court heard how she and her lover hatched a plot to kill her husband.
[ترجمه A.A] دادگاه چگونگی دسیسه به قتل رساندن شوهرش توسط او و معشوقش را استماع کرد
|
[ترجمه گوگل]دادگاه شنید که چگونه او و معشوقش نقشه ای برای کشتن شوهرش طراحی کردند
[ترجمه ترگمان]دادگاه شنیده بود که او و معشوقش قصد کشتن شوهرش را دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. They say he used to be her lover.
[ترجمه A.A] آنها میگویند او قبلا عاشقش بود
|
[ترجمه گوگل]می گویند او قبلا معشوق او بوده است
[ترجمه ترگمان] میگن که قبلا معشوقه اون بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. She ran away with her lover.
[ترجمه گوگل]او با معشوقش فرار کرد
[ترجمه ترگمان]با معشوقش فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. He boasted of his prowess as a lover.
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک عاشق به مهارت خود می بالید
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک عاشق به شجاعت خود می بالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. He denied that he was her lover.
[ترجمه گوگل]او انکار کرد که معشوق او بوده است
[ترجمه ترگمان]انکار کرد که عاشق اوست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عاشق (اسم)
amorist, lover, sparker, paramour, swain

معشوق (اسم)
honey, lover

معشوقه (اسم)
sweetheart, love, lover, paramour, bonne amie, mistress, concubine, girl, fancy woman, leman, hetaera, inamorata, ladylove, lovemate

فاسق (اسم)
lover, paramour, debauchee, goat, lecher, libertine, leman

دوستدار (اسم)
lover, goer

انگلیسی به انگلیسی

• one who loves; one who is loved; one who is involved in a sexual or romantic relationship with another; fan, devotee, one who is enthusiastic about something
your lover is someone who you are having a sexual relationship with but are not married to.
you can refer to people as lovers when they are in love with each other.
you can also use lover to refer to someone who enjoys a particular activity or subject.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : love
✅️ اسم ( noun ) : love / loveliness / lovely / lover / lovey
✅️ صفت ( adjective ) : lovely / loving / loveless / lovable ( loveable )
✅️ قید ( adverb ) : lovingly / lovelessly
افسرده کالبد. [ اَ س ُ دَ / دِ ب َ / ب ُ ] ( ص مرکب ) عاشق . ( آنندراج ) . || آنکه تنش سرد و منجمد باشد.
خاطرخواه
یعنی معشوق/دیوانه عاشق/مست/کسی که در دام عشق افتاده / مثلا یکک نفری که عاشق شده یا دلباخته شده
عاشق، دلباخته، عاشق پیشه، معشوقه، دوستدار
بهترین و زیبنده ترین معادل در فارسی میشه:
دلدار
دلدار و دلداده= عاشق و معشوق
دلداده
enomer عاشق بودن ( دلبرم luv )

تو بیا ( برای بیان محبت ) Come to express love
Lover, come back to me
عاشق، به سوی من بازگرد
To fall in love , You are morsi too
واسه عاشق شدنتام مرسی
lover up to the end life
عاشق ماندن در تمام زندگیمان
Love staying throughout our life
عشق در طول زندگی ما ماندگار است
شیفته. دلداده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس