license

/ˈlaɪsəns//ˈlaɪsns/

معنی: اجازه، پروانه، جواز، جواز شغل، اجازه رفتن دادن، پروانه دادن، مرخص کردن
معانی دیگر: گواهینامه، تصدیق، پته، پرگه، پرگنامه، اجازه ی رسمی، امتیاز رسمی، برگ رسمی، بخشودگی (از پیروی مقررات و غیره)، معافیت، آزادی عمل، بی بندو باری، آزادی زیادی، بی لگامی، افسار گسیختگی، سواستفاده از آزادی، نارواگری، 5 - هرزگی، لچری، پیروی از هوی و هوس، بی بند و باری جنسی، 6 - اجازه ی رسمی دادن به، جواز دادن به، گواهینامه دادن به، پروانه دادن به، مجاز کردن (licence هم می نویسند)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: formal permission from an authority; official permit.
مترادف: authorization, commission, imprimatur, permission
مشابه: approval, certification, consent, franchise, leave, patent, sanction

- You need a special driver's license to operate a truck like that.
[ترجمه هادی] برای داشتن چنین کامیونی، شما به گواهی نامه خاصی نیاز دارید.
|
[ترجمه احسان احمدی] شما نیاز به گواهینامه مخصوص رانندگی برای هدایت چنین کامیون هایی دارید.
|
[ترجمه گوگل] برای استفاده از چنین کامیونی به گواهینامه رانندگی خاصی نیاز دارید
[ترجمه ترگمان] شما به یک گواهی نامه مخصوص احتیاج دارید که چنین ماشینی را اداره کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's illegal to practice medicine without a medical license.
[ترجمه Parnian] بدون مجوز پزشکی فعالیتی دارویی غیر قانونی است
|
[ترجمه گوگل] طبابت بدون مجوز پزشکی غیرقانونی است
[ترجمه ترگمان] این کار غیر قانونیه که پزشکی رو بدون مجوز پزشکی تمرین کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a document showing legal or official permission.
مترادف: credential, document, permit
مشابه: authorization, certificate, papers, pass, passport, safe-conduct, ticket

- I received my new license in the mail today.
[ترجمه گوگل] مجوز جدیدم را امروز از طریق پست دریافت کردم
[ترجمه ترگمان] من امروز گواهی نامه جدیدم رو دریافت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: freedom of thought or action.
مترادف: freedom, liberty, volition
متضاد: decorum
مشابه: latitude, privilege

- We have license to express our beliefs.
[ترجمه گوگل] ما مجوز ابراز عقاید خود را داریم
[ترجمه ترگمان] ما مجوزی برای بیان عقاید خود داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: unrestrained or excessive freedom, such as that which causes harm to others.
مترادف: carte blanche, excess, impunity, indulgence
مشابه: abandon, exemption, laxity, looseness

- His newly acquired power gave him license to imprison his perceived enemies.
[ترجمه گوگل] قدرت تازه به دست آمده او به او اجازه داد تا دشمنان مورد نظرش را زندانی کند
[ترجمه ترگمان] قدرت جدید او به او گواهی نامه داده بود تا دشمنانش را زندانی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The media had license to print outright lies.
[ترجمه گوگل] رسانه ها مجوز چاپ صریح اکاذیب را داشتند
[ترجمه ترگمان] رسانه ها مجوز چاپ کامل آن را داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: licenses, licensing, licensed
مشتقات: licenser (n.)
• : تعریف: to grant a license to or for; formally and officially permit.
مترادف: authorize, entitle, permit
متضاد: ban
مشابه: accredit, allow, certify, commission, document, privilege, qualify

- He was licensed to drive a taxi in the city.
[ترجمه گوگل] او مجوز رانندگی تاکسی در شهر را داشت
[ترجمه ترگمان] او مجوز رانندگی در شهر را داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a license to practice medicine
جواز پزشکی (اجازه طبابت)

2. a license to sell alcoholic beverages
پروانه ی فروش مشروبات الکلی

3. driver's license
گواهی نامه ی رانندگی

4. poetic license
بخشودگی شعری (به ویژه در مورد شاعری که در تنگنای قافیه گیر کرده است)

5. a car's license plate
نمره ی اتومبیل

6. a driver's license is accepted as identification
گواهینامه ی رانندگی به عنوان موید هویت مورد قبول است.

7. a marriage license
قباله ی ازدواج

8. an advocate's license
پروانه ی وکالت

9. he took his driver's license out of his pocketbook
گواهینامه ی رانندگی خود را از کیف بغلش در آورد.

10. in some tribes adolescent license and pregnancy are common
در برخی از قبایل بی بندوباری جنسی و آبستنی در میان نوجوانان عادی است.

11. you can depart without their license
شما می توانید بدون رخصت آنها عزیمت کنید.

12. he demands that he be given greater license in the exercise of his duties
او خواهان آن است که در انجام وظایف خود از آزادی عمل بیشتری برخوردار باشد.

13. our satellite cameras can even read car license plates
دوربین های ماهواره ای ما می توانند حتی شماره ی اتومبیل را هم بخوانند.

14. it is not legal to drive without a license
رانندگی بدون گواهی نامه قانونی نیست.

15. to operate a car, you need a driver's license
برای راندن اتومبیل نیاز به گواهینامه ی رانندگی داری.

16. freedom of the press should not be turned into license
آزادی رسانه ها نباید تبدیل به خود کامگی بشود.

17. The foreign guest has a license on the person.
[ترجمه گوگل]مهمان خارجی بر روی شخص مجوز دارد
[ترجمه ترگمان]مهمان خارجی گواهی نامه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. What's the minimum age for getting a driver's license?
[ترجمه گوگل]حداقل سن برای گرفتن گواهینامه رانندگی چقدر است؟
[ترجمه ترگمان]حداقل سن برای گرفتن گواهی نامه رانندگی کدام است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The driver was arrested for having false license plates on his car.
[ترجمه گوگل]راننده خودرو به دلیل داشتن پلاک جعلی دستگیر شد
[ترجمه ترگمان]راننده به خاطر داشتن پلاک تقلبی در اتومبیل دستگیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Remind me to renew the driver's license. It will lapse next month.
[ترجمه گوگل]به من یادآوری کن که گواهینامه رانندگی را تمدید کنم ماه آینده منقضی می شود
[ترجمه ترگمان]یادم بنداز گواهی نامه رانندگی رو تمدید کنم ماه بعد کار می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. She has degenerated into license and immorality.
[ترجمه گوگل]او به مجوز و بداخلاقی منحط شده است
[ترجمه ترگمان]او به هرزگی و فساد اخلاق فاسد شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. No special license will be regranted to anyone from now on.
[ترجمه گوگل]از این پس هیچ مجوز خاصی به کسی تعلق نخواهد گرفت
[ترجمه ترگمان]از این به بعد هیچ جواز مخصوص به کسی نمی رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. May I see your license and registration, ma'am?
[ترجمه Fggh] میتوانم مجوز و ثبت نام تو را ببینم؟
|
[ترجمه گوگل]اجازه دارم مجوز و ثبت نام شما را ببینم خانم؟
[ترجمه ترگمان]اجازه می دهید کارت و کارت را ببینم، خانم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اجازه (اسم)
leave, authority, authorization, liberty, okay, permit, permission, fiat, clearance, license, licensure, okey

پروانه (اسم)
pass, permit, permission, paper, license, billet, butterfly, propeller, moth, governor, fan, licensure

جواز (اسم)
pass, immunity, permit, sanction, paper, license, laissez-passer

جواز شغل (اسم)
license, licence

اجازه رفتن دادن (فعل)
license, licence

پروانه دادن (فعل)
license, charter, licence

مرخص کردن (فعل)
release, assoil, discharge, license, dismiss, furlough, send to vacation

تخصصی

[حسابداری] پروانه ساخت
[کامپیوتر] مجوز - اجازه ی استفاده از یک موضوع ثبت شده .نگاه کنید به ; shrinkwrap license ; software license .
[حقوق] اجازه دادن، صادر کردن پروانه، جواز، پروانه
[نساجی] مجوز - پروانه
[ریاضیات] حق استفاده، تصدیق، اجازه نامه، گواهینامه، جواز، امتیاز

انگلیسی به انگلیسی

• official permission, authorization; document which shows proof of authorization, certificate; freedom (of action, belief, etc.); lack of restraint, excessive freedom
issue a license, grant a permit; authorize, permit, allow
to license a person, organization, or activity means to give official permission for the person or organization to do something or for the activity to happen.
see also licence.

پیشنهاد کاربران

معنی شناس نامه هم میده
گواهینامه
مجوز دادن
سلام از کارمندان آبادیس میخواهم بعضی از اطلاعات نادرست را در بعضی بخش ها از جمله مترادف ها درست کنند
مثلا واژه license که به معنای گواهینامه / پروانه است در بخش مترادف این واژه ( بخش پروانه ) زدید butterfly در صورتی که ما میدونیم همچین مترادفی کاملا غلطه !
license ( مدیریت )
واژه مصوب: مجوز
تعریف: موافقت نامة دولت یا بخش خصوصی برای انجام اقدام خاص
driving license گواهینامه رانندگی
دوست عزیز کاربر امیر لطف بفرمایید اطلاعات اشتباه ندید
license املای امریکن هست و licence املای بریتیش
در نظر داشته باشید این کلمه هم فعل و هم اسمه
معانی هم دو تا معنی داره که اولیش همون جواز دادن و گواهی دادنه
...
[مشاهده متن کامل]

و معنی دوم فک نکنم معادلی تو فارسی براش داشته باشیم ولی در هر صورت به معنی آزادی برای شکستن قوانین یا اصول، یا تغییر واقعیت ها، مخصوصا هنگام تولید اثر ادبی یا آثار هنری مثلا poetic/artistic license

Production licence
پروانه ساخت
certificate
تصدیق, اجازه، گواهینامه، پروانه
مجوز، گواهینامه، پروانه ، اجازه صادرکردن
اجازه نامه
گواهینامه
driver's license = گواهینامه رانندگی
Licenseفعل است به معنی گواهی یا مجوز دادن اسم ان licence است
if you want to fish in this lake ، you must have a license
اگر می خواهی در این دریاچه ماهی گیری کنی باید مجوز داشته باشی↪️
گواهینامه
a written statement which gives you permission to do, own or use sth
گواهینامه
روا داشتن، رسمیت بخشیدن
مجوز
گواهی

واگذار کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس