knocked

جمله های نمونه

1. he knocked a hole in the wall
او با ضربه دیوار را سوراخ کرد.

2. he knocked down his opponent with a left
او حریف خود را با یک ضربه ی چپ از پای انداخت.

3. he knocked me on the chin
او زد توی چانه ام.

4. he knocked the nail all the way in with one hammer blow
با یک ضربه ی چکش میخ را تا ته فرو کرد (کوبید).

5. i knocked him to the floor
او را (با ضربه) انداختم به زمین.

6. i knocked him unconscious
او را با ضربه ای بیهوش کردم.

7. we knocked about in mashad for a few weeks
ما چند هفته ای در مشهد پلکیدیم.

8. he accidentally knocked the vase over
او تصادفا" گلدان را انداخت.

9. he was knocked out in the third round
در رند سوم ناک اوت شد.

10. his kick knocked the wind out of me
لگد او نفس مرا برید.

11. i was knocked galley-west
کاملا گیج شدم.

12. i was knocked silly by the blow
آن ضربه مرا گیج کرد.

13. the blow knocked him senseless
ضربه او را بیهوش کرد.

14. before speaking, he knocked on the table and said, "quiet!"
قبل از صحبت کردن بر میز کوفت و گفت ((ساکت !)).

15. the boxer was knocked cold
مشت زن،با ضربه بیهوش شد.

16. the mirror was knocked into splinters by a bullet
گلوله آیینه را خرد کرد.

17. the blow he lighted knocked me out of the window
ضربه ای که وارد آورد،مرا از پنجره بیرون انداخت.

18. three of his front teeth were knocked out in a brawl
در یک زد و خورد سه دندان جلوش کنده شد.

پیشنهاد کاربران

دو معنی داره
یکی ریخت he knocked the cup of tea over his father
یکی هم سوراخ
ضربه زدن، کوبیدن
به عامیانه به معنی حامله کردن هم میشه ، مثلا i knocked her up
ضربه ، کوبیدن ، جدا افتاده ، چسبیده،
اون دوستمون درست گفت. در متنی که من دارم ، فقد معنی "مجزا" براش درست در میاد.
a parking knocked outside the bank.

ضربه زدن به در
بیهوش
ضربه دیده
ضربه زدن
در زدن

ریختن
من تو فست دیکشنری زدم گفت مجزا
در زدن
خراب شده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس