knob

/ˈnɑːb//nɒb/

معنی: دسته، دستگیره، برجستگی، بر امدگی، گره، دکمه، قبه
معانی دیگر: قلمبه شدگی، برجستگی (قلمبه مانند)، برآمدگی، کله گی، گرده، گرزه، (در و کشو و غیره) دستگیره (به شرطی که گرد و قلمبه باشد والا می گویند: handle)، (رادیو و تلویزیون و غیره) پیچ، تکمه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: knobbed (adj.), knoblike (adj.)
(1) تعریف: a rounded protrusion, such as a doorknob, drawer pull, or mechanical switch.
مشابه: boss, grip, handle, hold, nub, protrusion, protuberance, pull

(2) تعریف: a rounded hill, esp. one that stands alone.
مترادف: knoll
مشابه: hill, hillock, mound, rise

جمله های نمونه

1. the control knob on an instrument panel
دکمه ی کنترل در صفحه ی سویچ(ها)

2. turn the knob on the radio to make it louder
پیچ رادیو را بچرخان تا صدای آن بلندتر شود.

3. a door with a heavy knob made of bronze
دری با دستگیره ی سنگین برنزی

4. a heavy club with a knob at one end
چوبدستی سنگین که یک سرش قلمبه است

5. Turn/Twiddle the little knob to adjust the volume.
[ترجمه گوگل]برای تنظیم صدا، دکمه کوچک را بچرخانید/بچرخانید
[ترجمه ترگمان]دکمه کوچک را بچرخانید تا حجم را تنظیم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She twirled the knob of the door.
[ترجمه گوگل]دستگیره در را چرخاند
[ترجمه ترگمان]دستگیره در را چرخاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Turn the door knob to open the door.
[ترجمه مهدیه سلطانی] دستگیره در را بچرخانید تا در باز شود
|
[ترجمه گوگل]دستگیره در را بچرخانید تا در باز شود
[ترجمه ترگمان]دستگیره در را روشن کن تا در را باز کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He twiddled a knob on the dashboard.
[ترجمه گوگل]دستگیره ای را روی داشبورد چرخاند
[ترجمه ترگمان]او یک گیره روی داشبورد چرخاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He turned the knob and pushed against the door.
[ترجمه گوگل]دستگیره را چرخاند و به در فشار داد
[ترجمه ترگمان]دستگیره را چرخاند و به در فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Twist the knob to the right setting.
[ترجمه گوگل]دستگیره را به تنظیمات سمت راست بچرخانید
[ترجمه ترگمان]دکمه درست رو بپیچ سمت راست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. As he moved into first the gear-lever knob came off in his hand.
[ترجمه گوگل]همانطور که او به سمت اول حرکت کرد، دستگیره دسته دنده در دستش جدا شد
[ترجمه ترگمان]وقتی وارد اولین دنده شد، دستگیره در دستش فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Twiddle a dial/knob on a radio in Britain and you may hear more voices speaking crackly French or German than English.
[ترجمه گوگل]یک شماره‌گیر/شست‌گره را در یک رادیو در بریتانیا بچرخانید و ممکن است صدای بیشتری بشنوید که به زبان فرانسه یا آلمانی صحبت می‌کنند تا انگلیسی
[ترجمه ترگمان]در یک رادیو در بریتانیا روی یک رادیو قرار بگیرید و شما ممکن است صداهای بیشتری را بشنوید که به زبان فرانسوی یا آلمانی صحبت می کنند تا انگلیسی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. There is a knob of butter on the table.
[ترجمه گوگل]یک دسته کره روی میز است
[ترجمه ترگمان]یه دستگیره کره روی میز هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The cutters are opened by turning the knob anticlockwise.
[ترجمه گوگل]کاترها با چرخاندن دستگیره در خلاف جهت عقربه های ساعت باز می شوند
[ترجمه ترگمان]The با چرخاندن دستگیره در خلاف جهت عقربه های ساعت باز می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Twist the knob to the left to open the door.
[ترجمه گوگل]دستگیره را به سمت چپ بچرخانید تا در باز شود
[ترجمه ترگمان]دکمه سمت چپ را ببند تا در را باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

دستگیره (اسم)
catch, belay, knob, stele, handhold, handgrip, maulstick, stela

برجستگی (اسم)
jut, relief, eminence, knob, swell, boss, prominence, salience, saliency, ness, eminency, flange, notability

بر امدگی (اسم)
eminence, nook, projection, excrescence, mound, bulge, protuberance, protuberancy, granulation, bump, overhang, knob, knop, nub, stigma, promontory, ledge, burr, tumor, convexity, ganglion, node, nodule, knurl, eminency, turgescence, excrescency, ridge, gibbosity, outgrowth, knur, verruca, whaleback

گره (اسم)
knot, loop, lump, tie, clue, clew, knob, burr, snag, ganglion, parcel, node, snarl, knurl, nodus, tanglement

دکمه (اسم)
knob, knop, button, gemma, tuber, tubercle

قبه (اسم)
cupola, dome, knob, knop, thole, knurl

تخصصی

[ریاضیات] گره، دستگیره ی گوی شکل، شستی، ضامن، تکمه، برآمدگی
[نفت] تل

انگلیسی به انگلیسی

• rounded projection on a surface which forms a handle (on a door, drawer, etc.); lump, bump, bulge, protrusion; hill or mountain having a rounded shape; (british vulgar slang) penis
furnish with a knob; become knobbed
a knob is a round handle on a door or drawer.
a knob is also a rounded lump on top of a stick or post.
a round switch on a machine or device is also called a knob.

پیشنهاد کاربران

دکمه گردان
a knob of butter
به معنی یک مقدار کمی کره به اندازه یک قاشق غذاخوری
دکمه تنظیم، تنظیمات
دستگیره، شستی
در علوم الکترونیک به معنی وِلوم صدا یا چرخانده صدا معنی میدهد
روان شناسی:برامدگی انتهای نورون
روانشناسی و اعصاب
برامدگی مثلا برامدگی های انتهای نورون ها
پیچ اجاق گاز که با آن اجاق گاز را کم و زیاد میکنیم
برامدگی
Handle of the door or another furniture
handle
پیچ اجاق گاز
دستگیره، دکمه
دستگیره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس