knit

/ˈnɪt//nɪt/

معنی: بهم پیوستن، بستن، بافتن، گره زدن، کشبافی کردن
معانی دیگر: (ژاکت پشمی و غیره) بافتن، بافندگی کردن (با دو میله)، دستبافی کردن (بافندگی با ماشین یا فرش بافی را می گویند: weaving)، همبسته کردن، متحد کردن، هم پیوند کردن، جوش خوردن یا دادن، هم باف کردن یا شدن، (جبین را) درهم کشیدن، (پیشانی را) درهم کشیدن، اخم کردن، چروکیدن، (محلی) گره زدن، با گره محکم کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: knits, knitting, knit, knitted
(1) تعریف: to make by using either long, hand-held needles or a machine to link together loops of yarn.
مشابه: crochet, loom, purl, weave

- She's knitting a sweater for her grandchild.
[ترجمه Fatima] او یک ژاکت برای نوه خود می بافد.
|
[ترجمه امین] او دارد یک ژاکت برای نوه اش می بافد.
|
[ترجمه ایلیار] او درحال بافتن یک ژاکت برای نوه هایش است.
|
[ترجمه ترجمه خدا] او برای نوه خود یک ژاکت میبافد
|
[ترجمه گوگل] برای نوه‌اش ژاکت می‌بافد
[ترجمه ترگمان] اون برای نوه هاش یه بلوز بافتنی می بافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to join or link in such a manner to construct a garment or the like.
مشابه: interlace, interweave, purl, weave

- I'm going to knit this yarn into a shawl.
[ترجمه Omid] می خواهم با این نخ شالی ببافم
|
[ترجمه گوگل] من این کاموا را به صورت شال می بافم
[ترجمه ترگمان] می خواهم این داستان را با یک شال به هم بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to bring or join into a closely unified whole; unite.
مترادف: converge, join, merge, unify, unite
مشابه: ally, assemble, bind, combine, connect, gather, link, weave

- His goal was to knit his men into an efficient fighting force.
[ترجمه گوگل] هدف او این بود که افرادش را به یک نیروی جنگی کارآمد تبدیل کند
[ترجمه ترگمان] هدف او این بود که افراد خود را به یک نیروی موثر جنگی پیوند دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to compress or move closely together, forming wrinkles.
مترادف: crease, crinkle, furrow, pucker, purse, wrinkle
مشابه: compress, crumple

- Puzzling over the problem, she knit her brow.
[ترجمه گوگل] با گیج شدن در مورد مشکل، پیشانی خود را گره زد
[ترجمه ترگمان] پس از آن که مشکل را حل کرد، ابرو درهم کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: in knitting, to make a standard stitch.

- Knit a row, then purl a row.
[ترجمه فهیمه] یک رج از زیر ببافید، سپس یک رج رو ببافید
|
[ترجمه گوگل] یک رج ببافید، سپس یک رج ببافید
[ترجمه ترگمان] پشت سر هم یک ردیف قرار داشت، بعد صدای شرشر باران
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to perform the action of knitting.
مشابه: crochet, purl

- In the evening, she sat in her armchair and knitted.
[ترجمه گوگل] عصر روی صندلی راحتی اش نشست و بافتنی کرد
[ترجمه ترگمان] بعد از ظهر روی صندلی راحت نشست و بافتنی می بافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to interlock or join together cohesively.
مترادف: connect, interlock
مشابه: cohere, join, link, merge, unite

- The edges of the badly-set bone didn't knit properly.
[ترجمه گوگل] لبه های استخوان بد تنظیم شده به درستی گره نمی خورد
[ترجمه ترگمان] لبه های استخوان سخت به درستی درهم نشکسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to be compressed and wrinkled.
مترادف: crease, crinkle, furrow, pucker, wrinkle
مشابه: crumple

- His brow knitted with concern.
[ترجمه گوگل] ابروهایش از نگرانی گره خورد
[ترجمه ترگمان] پیشانیش از نگرانی درهم کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: knittable (adj.), knitter (n.)
• : تعریف: an item or fabric produced by knitting.

- I'd prefer a knit to a broadcloth.
[ترجمه گوگل] من بافتنی را به پارچه پهن ترجیح می دهم
[ترجمه ترگمان] من یک بافتنی را ترجیح می دهم که یک ماهوت سبز داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the broken bone will probably knit in a few weeks
استخوان شکسته احتمالا تا چند هفته ی دیگر جوش خواهد خورد.

2. this group is very closely knit
این گروه بسیار متحد است.

3. Knit the brows and you'll have an idea.
[ترجمه گوگل]ابروها را ببافید و ایده خواهید داشت
[ترجمه ترگمان]ابرو درهم نکش، تو هم یک فکری خواهی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I had endless hours to knit and sew.
[ترجمه گوگل]ساعت های بی پایانی برای بافتن و دوختن داشتم
[ترجمه ترگمان]ساعت های بی پایان برای دوختن و دوختن داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. How long will it take you to knit up this sweater?
[ترجمه علی] چقدرطول میکشه طول خواهدکشیدتااین پلیوربافتع بشه
|
[ترجمه گوگل]چقدر طول می کشد تا این ژاکت را ببافید؟
[ترجمه ترگمان]چقدر طول می کشه تا این پلیور رو به هم بزنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. My grandmother taught me how to knit.
[ترجمه زینب] مادر بزرگم به من یاد داد تا چطور بافندگی کنم
|
[ترجمه گوگل]مادربزرگم بافتنی را به من یاد داد
[ترجمه ترگمان] مادربزرگم بهم یاد داده که چطور گره بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She could knit up a baby's coat in an afternoon.
[ترجمه گوگل]او می توانست یک کت بچه را در یک بعد از ظهر ببافد
[ترجمه ترگمان]او می توانست یک بعد از ظهر پالتو یک بچه را به هم بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The broken bones have knit well.
[ترجمه عماد] استخوان های شکسته خوب جوش خورده اند
|
[ترجمه گوگل]استخوان های شکسته به خوبی بافته شده اند
[ترجمه ترگمان]استخوان های شکسته خوب گره خورده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The two communities are closely knit by a common faith.
[ترجمه گوگل]این دو جامعه با یک ایمان مشترک به هم پیوند خورده اند
[ترجمه ترگمان]دو جامعه با یک ایمان مشترک به یکدیگر پیوسته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Our letters enabled us to knit up our old friendship.
[ترجمه گوگل]نامه های ما به ما امکان داد تا دوستی قدیمی خود را به هم پیوند دهیم
[ترجمه ترگمان]نامه های ما به ما اجازه داده بود که دوستی قدیمی خود را به هم گره بزنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In a good report, individual sentences knit together in a clear way that readers can follow.
[ترجمه گوگل]در یک گزارش خوب، جملات فردی به روشی واضح به هم می پیوندند که خوانندگان بتوانند آن را دنبال کنند
[ترجمه ترگمان]در یک گزارش خوب، جملات انفرادی به روشی روشن بهم گره خورده اند که خوانندگان می توانند از آن پیروی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The broken bone should begin to knit in a few days.
[ترجمه گوگل]استخوان شکسته باید چند روز دیگر شروع به بافتن کند
[ترجمه ترگمان]استخوان شکسته باید در عرض چند روز شروع به بافتن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Society is knit together by certain commonly held beliefs.
[ترجمه گوگل]جامعه توسط برخی از باورهای رایج به هم گره خورده است
[ترجمه ترگمان]جامعه با برخی از باورهای متداول که عموما برگزار می شود بهم گره خورده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Harold is part of a tightly knit team.
[ترجمه گوگل]هارولد عضوی از یک تیم فشرده است
[ترجمه ترگمان] هارولد \"عضوی از یه تیم tightly\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The doctor knit the two broken bones in his arm.
[ترجمه گوگل]دکتر دو استخوان شکسته دستش را گره زد
[ترجمه ترگمان]دکتر در بازوی او دو استخوان شکسته را درهم کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بهم پیوستن (فعل)
knot, graft, incorporate, unite, concrete, stick, link, admix, interlock, interconnect, bind, interlink, concatenate, pan, knit, seam, inosculate

بستن (فعل)
close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

بافتن (فعل)
braid, weave, knit, entwine, entwist

گره زدن (فعل)
knot, loop, truss, tie, ruffle, cadge, knit, twitch, snick, twitch grass

کشبافی کردن (فعل)
knit

تخصصی

[نساجی] کشباف - کشبافی کردن - پیوستن - گره زدن - بافت حلقوی - بافندگی حلقوی

انگلیسی به انگلیسی

• knit fabric; knit clothing
weave by joining loops of yarn or thread; stitch together; fold; be stitched together; be united; be folded; weave (an idea)
when someone knits something, they make it from wool or a similar thread using knitting needles or a machine.
if you knit your brows, you frown because you are angry or worried; a literary expression.
a group of people who are close knit or tightly knit feel closely linked to each other.
see also knitting.

پیشنهاد کاربران

بافتن، کشبافی کردن، بهم پیوستن، گره زدن، بستن
بافت
متحد
Knit:بافتن
Knit:نخ بافت
بافتن ؛ جوش خوردن ( استخوان ) ؛ در هم کشیدن ( پیشانی )
# My granny knitted me some gloves
# She's knitting a sweater for her grandchild
# The broken bone should begin to knit in a few days
# He knitted his brow in concentration
جوش دادن به هم
یکپارچه سازی
درهم تنیده
بافتنی
جوش خوردنknit together
متصل شدن و جوش خوردن استخوان. متصل شدن آدما در یک جامعه
بهم گره خوردن
در کنار هم قرار گرفتن
entwine
به هم پیچاندن ، در آغوش گرفتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس