jar

/ˈdʒɑːr//dʒɑː/

معنی: جنبش، خم، تکان، سبو، لرزه، بلونی، کوزه دهن گشاد، شیشه دهن گشاد، دعوا و نزاع، لرزیدن صدای ناهنجار، اثر نامطلوب باقی گذاردن، مرتعش شدن، ناجور بودن، تصادف کردن، نزاع کردن، لرزاندن، طنین انداختن، تکان دادن
معانی دیگر: (صدای خشن و ناموزون ایجاد کردن) صدای گوشخراش در آوردن، صدای ناهنجار ایجاد کردن، (با: on) اثر ناخوشایند داشتن (بر کسی)، (به شدت) برخورد کردن، اختلاف پیدا کردن، دعوا کردن، ناسازگار بودن، (با ضربه ی ناگهانی) تکان دادن، مرتعش کردن، یکه خوردن، تکانه، ضربه، برخورد (شدید)، مرافعه، لرزش، ارتعاش، (ظرف شیشه ای یا سفالی یا سنگی دهان گشاد و معمولا استوانه ای و بدون گردن) بستو، بستک، بانکه، خمره، شیشه، به اندازه ی یک بستو (jarful هم می گویند)، (از ریشه ی عربی)، (قدیمی) چرخش، گردش، ضربت، خوردن، تصادف

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a wide-mouthed cylindrical container, usu. made of glass or pottery, and often having a lid.
مشابه: bottle, caster, container, jug, Mason jar

(2) تعریف: the quantity that fills or is in such a container.

- a jar of water
[ترجمه هیوا کورد] کوزه ی آب
|
[ترجمه ناشناس] ظرف شیشه ای در دار
|
[ترجمه گوگل] یک شیشه آب
[ترجمه ترگمان] یک شیشه آب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: jars, jarring, jarred
(1) تعریف: to collide or bump so as to cause vibration; jolt.
مترادف: bump
مشابه: bang, jolt, knock

- The car jarred against the guardrail.
[ترجمه گوگل] ماشین به نرده محافظ چسبید
[ترجمه ترگمان] اتومبیل به نرده برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to result in a disagreeable effect, as on the nerves.
مترادف: grate
مشابه: irritate, rankle

- That music jars on me.
[ترجمه گوگل] آن موزیک روی من است
[ترجمه ترگمان] اون موسیقی من رو تحت تاثیر قرار میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to emit a harsh, unpleasant, unmelodious sound.
مترادف: jangle
مشابه: clang, clangor, clank, grate
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to collide with or bump against.
مترادف: jog
مشابه: bump, jolt, stagger, thrash

- Her shopping cart jarred mine as we both headed toward the cash register.
[ترجمه گوگل] در حالی که هر دو به سمت صندوق در حرکت بودیم، سبد خرید او سبد خرید من را پر کرد
[ترجمه ترگمان] همان طور که هردوی ما به طرف صندوق پول حرکت می کردیم، گاری خرید او از من سو استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to deal a solid knock or blow to (something) with resulting vibration or pain.
مشابه: bang, hit, knock, strike

- I jarred my knee when I fell against the chair.
[ترجمه گوگل] وقتی به صندلی افتادم زانویم را تکان دادم
[ترجمه ترگمان] وقتی به روی صندلی افتادم، من زانوم رو خراب کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to have a disagreeable effect on.
مترادف: disturb, perturb, upset
متضاد: soothe
مشابه: irk, irritate, jangle, jolt, rock

- The news report jarred us.
[ترجمه گلی افجه ] اخبار برای ما تکان دهنده بود
|
[ترجمه T] گزارش اخبار ما رو کرد : ) ) ) ) ) ) ) ) )
|
[ترجمه مهشید نصیری] گزارش اخبار ما را شوکه کرد
|
[ترجمه گوگل] گزارش خبری ما را آزار داد
[ترجمه ترگمان] گزارش اخبار، ما را از خود بی خود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: jarring (adj.), jarringly (adv.)
(1) تعریف: a collision that produces vibration; jolt.
مترادف: collision, jolt
مشابه: crash, shock

(2) تعریف: a harsh, unpleasant, unmelodious sound.
مترادف: jangle
مشابه: cacophony, clang, clank, dissonance

(3) تعریف: a mental or emotional shock.
مترادف: shock
مشابه: jolt

جمله های نمونه

1. jar against (or on) something
با صدای ناهنجار خوردن به چیزی

2. a jar cover
درب پارچ

3. pickle jar
بستوی ترشی

4. a jam jar
شیشه ی مربا

5. a topless jar
بستوی بدون در (بی سرپوش)

6. on the jar
(در و پنجره) نیمه باز

7. they sell pickles by the jar
آنها ترشی را در بستو (یا شیشه های دربسته) می فروشند.

8. to soak a label off a jam jar
بر چسب شیشه مربا را با خیساندن کندن

9. my mother spooned the pickles out of the jar
مادرم با قاشق ترشی را از بستو بیرون آورد.

10. the car hit the tree with a tremendous jar
ماشین با یک تکان شدید به درخت خورد.

11. the harsh words which are exchanged in a family jar
حرف های خشنی که در یک برخورد خانوادگی رد و بدل می شود

12. After three scoops the jar was nearly empty.
[ترجمه گوگل]بعد از سه پیمانه شیشه تقریبا خالی بود
[ترجمه ترگمان]پس از سه جیب آن کوزه تقریبا خالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. You need to exhaust the air in the jar.
[ترجمه گوگل]باید هوای داخل شیشه را تخلیه کنید
[ترجمه ترگمان]تو باید هوای داخل کوزه را خفه کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Can you get the lid off this jar?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید درب این شیشه را بردارید؟
[ترجمه ترگمان]می شه در این شیشه رو باز کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We often have a jar or two at the pub after work.
[ترجمه گوگل]ما اغلب یک یا دو شیشه بعد از کار در میخانه داریم
[ترجمه ترگمان]ما اغلب اوقات بعد از کار یک کوزه یا دو ظرف داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She opened up a glass jar of plums.
[ترجمه گوگل]او یک ظرف شیشه ای آلو را باز کرد
[ترجمه ترگمان]یک شیشه پر از آلو را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The jar contained assorted hard candies.
[ترجمه گوگل]شیشه حاوی انواع آب نبات سخت بود
[ترجمه ترگمان]کوزه پر از آب نبات های سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I can't get the lid off this jar.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم درب این شیشه را بردارم
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم در این شیشه رو باز کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. This jar of pure honey weighs 350 grams net.
[ترجمه گوگل]این شیشه عسل خالص 350 گرم وزن خالص دارد
[ترجمه ترگمان]این شیشه عسل خالص ۳۵۰ گرم خالص است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جنبش (اسم)
cause, action, stir, move, movement, motion, travel, jiggle, vibration, commotion, inanition, bustle, rock, flicker, locomotion, jar, heartbeat, tremor, libration, tremour, vibratility

خم (اسم)
bend, arc, bent, curve, crank, flexure, knee, jar, wimple, meander

تکان (اسم)
stroke, move, movement, motion, hustle, shake, shock, rock, wag, jerk, jostle, jar, convulsion, tremor, jolt, tremour

سبو (اسم)
pot, pitcher, jar, crock, stoup

لرزه (اسم)
thrill, vibration, tremble, shudder, shiver, jar, quake, tremor, tremour, vibratility

بلونی (اسم)
jar

کوزه دهن گشاد (اسم)
jar, mason jar

شیشه دهن گشاد (اسم)
jar

دعوا و نزاع (اسم)
jar

لرزیدن صدای ناهنجار (فعل)
jar

اثر نامطلوب باقی گذاردن (فعل)
jar

مرتعش شدن (فعل)
tremble, jar, quake

ناجور بودن (فعل)
discord, jar, misbecome, mismatch

تصادف کردن (فعل)
encounter, jar, hurtle

نزاع کردن (فعل)
quarrel, fight, tussle, wrangle, jar

لرزاندن (فعل)
flutter, tremble, shiver, shag, jar, quake, quaver, shake out, wangle

طنین انداختن (فعل)
resonate, chink, jar, reverberate, ting

تکان دادن (فعل)
agitate, twiddle, stir, move, hitch, hustle, shake, flick, wiggle, budge, shock, startle, impulse, pulsate, wag, shag, jar, concuss, convulse, jolt, jounce, shrug off

کلمات اختصاری

عبارت کامل: Java Archive
موضوع: موبایل
فرمت JAR ، برنامه های اجرایی پلتفرم جاوا برای موبایل می باشد.
یک نوع آرشیو شامل : کلاس های جاوا ، Metadata ها و مرجع ها ( مانند : تصاویر ، متن ها ، و... ) که به صورت نرم افزار اجرایی برای پلتفرم های جاوا (Java) درآمده است.
اغلب این آرشیو ها توسط JDK برنامه نویسی می شوند.

تخصصی

[صنایع غذایی] شیشه دهان گشاد : ظرف شیشه ای با دهانه گشاد که از آن معمولا برای بسته بندی و عرضه بعضی مواد غذایی استفاده میشود.
[زمین شناسی] مته لرزشی،ضربه کوب در ابزار حفر این قطعه در بالای ساقه مته قرار دارد و وظیفه آن کمک به خروج وبالا کشیدن مته است.ازدو حلقه طویل که درون یکدیگر قرار دارند تشکیل شده است.
[معدن] دنگ (حفاری)

انگلیسی به انگلیسی

• pitcher, vase; strident sound; shake, jolt; argument, quarrel
make a discordant sound; rattle, shake; cause to vibrate; have an irritating or unpleasant effect
a jar is a glass container with a lid that is used for storing food.
you can use jar to refer to a jar and its contents, or to the contents only.
if something jars on you, you find it unpleasant or annoying.
if something jars you, it gives you an unpleasant shock.
if things jar or if you jar them, they strike against each other with quite a lot of force. verb here but can also be used as a count noun. e.g. knocks and jars can cause weakness in the spine.
see also jarring.

پیشنهاد کاربران

jar: شیشه ( مربا، عسل . . . )
شیشه یا شیشه مربا
ظرف شیشه ای
بانکه
پارچ
صدای ناهنجار و گوشخراش چیزی را در آوردن. ( برگرفته از فرهنگ نشر نو )
از معانی فعل jar
اثر نامطلوب گذاشتن، روی مُخ بودن، روی اعصاب بودن
The screaming was starting to jar on my nerves
در تضاد بودن، مغایر بودن
There was a modern lamp that jarred with the rest of the room
لرزاندن، تکان دادن
ظرف شیشه ای که در داشته باشد
شیشه
شیشه مربا
a jar af jam

بپرس