jam

/ˈdʒæm//dʒæm/

معنی: فشردگی، مربا، وضع بغرنج، گنجاندن، پارازیت دادن، چپاندن، فرو کردن، منقبض کردن، متراکم کردن، بستن، مسدود کردن، شلوغ کردن
معانی دیگر: مخفف: کشور جامائیکا، به زور وارد کردن، (با فشار) تو کردن، (خوردن انگشت و غیره به چیزی و آسیب دیدن آن) ضرب خورده کردن یا شدن، دچار خون مردگی کردن یا شدن، زور دادن، تنه زدن، چپیدن، در هم فشرده کردن یا شدن، (با: on) ناگهان ترمز کردن، تنگ هم چیدن، (چمدان و ظرف و غیره را) کاملا پر کردن، (گذرگاه یا آبراه و غیره) بند آوردن، راه بندان کردن، (برای ثابت نگهداری و جلوگیری از حرکت و غیره) گوه گذاری کردن، گیر انداختن، گیر کردن، چسباندن، (رادیو و غیره - عمدا) پارازیت فرستادن، چپاندگی، چپیدگی، درهم فشردگی، انباشتگی، (راه یا لوله و غیره) گرفتگی، بند آمدگی، - بندان، (امریکا- خودمانی) مخمصه، گرفتاری، تنگنا، درد سر، هچل، (امریکا- خودمانی - موسیقی جاز) بدون نت یا تمرین قبلی نواختن، بدون آمادگی نواختن، گنجاندن با زور وفشار، شلوه کردن، شلوه کردن با امد وشد زیاد

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: jams, jamming, jammed
(1) تعریف: to force or pack tightly into a small space.
مترادف: cram, ram, squeeze, wedge
مشابه: crowd, force, impact, pack, sandwich, stick, stuff

- He jammed a peg in the hole.
[ترجمه هادی] او یک چاقو را در سوراخ فرو کرد.
|
[ترجمه ب گنج جو] داخل سوراخه یه میخ چوبی کوبید، همین.
|
[ترجمه گوگل] میخ را در سوراخ گیر کرد
[ترجمه ترگمان] او یک تیر در سوراخ فرو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She jammed the books in a box.
[ترجمه حسین افضلی] او کتاب هارا در جعبه فشرده کرد.
|
[ترجمه گوگل] او کتاب ها را در یک جعبه گیر کرد
[ترجمه ترگمان] او کتاب ها را در جعبه ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to push or apply forcefully and suddenly.
مترادف: ram, slam, thrust
مشابه: force, press, push

- She jammed the accelerator down.
[ترجمه گوگل] پدال گاز را پایین آورد
[ترجمه ترگمان] پدال گاز را فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He jammed his shoulder against the door.
[ترجمه گوگل] شانه اش را به در چسباند
[ترجمه ترگمان] او شانه اش را به در فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to disable by causing a part to stick, catch, or slip.
مشابه: break, disable

- He jammed the gear shift.
[ترجمه گوگل] تعویض دنده را گیر کرد
[ترجمه ترگمان] او دنده عوض کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to fill up or block.
مترادف: block, obstruct
مشابه: clog, crowd, foul, plug, throng

- Ice jammed the stream.
[ترجمه گوگل] یخ جریان را مسدود کرد
[ترجمه ترگمان] یخ رودخانه را مسدود کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to interfere with the reception of (radio signals or the like).
مترادف: scramble
مشابه: block, distort

- They jammed their enemy's broadcast.
[ترجمه گوگل] آنها پخش دشمن خود را مسدود کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها اخبار دشمن را در بر گرفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to injure by violent pressure.
مشابه: hurt, injure, mash, sprain

- She jammed her hand in the wringer.
[ترجمه گوگل] دستش را در گیره گیر کرد
[ترجمه ترگمان] او دستش را به طرف wringer فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to malfunction or be blocked.
مشابه: foul, lock, stick

- Part of the plane's landing geared jammed, but the pilot was able to crash-land safely.
[ترجمه گوگل] بخشی از فرود هواپیما دچار پارگی شد، اما خلبان توانست به سلامت فرود بیاورد
[ترجمه ترگمان] قسمتی از فرود هواپیما گیر کرده بود، اما خلبان توانست به سلامت فرود بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to force oneself into a very small or crowded place.
مترادف: cram
مشابه: squeeze, stuff, wedge

- They jammed into my car.
[ترجمه گوگل] آنها به ماشین من گیر کردند
[ترجمه ترگمان] توی ماشینم گیر کرده بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to participate in an informal and improvisational session of music playing, esp. of jazz or rock-'n'-roll.
مشابه: improvise, play
اسم ( noun )
مشتقات: jammer (n.)
(1) تعریف: an act or instance of jamming.
مشابه: crush, jam session, squeeze

(2) تعریف: a large gathering or mass that slows or prevents movement.
مترادف: blockage
مشابه: bottleneck, mass, stoppage, throng, tie-up

- an ice jam
[ترجمه حمید فدایی] مربا یخ زده
|
[ترجمه A] مربا یخ زده است
|
[ترجمه گوگل] یک مربای یخ
[ترجمه ترگمان] یک مربا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (informal) a difficulty or embarrassment not easily resolved; trouble or predicament.
مترادف: fix, pickle, predicament, spot
مشابه: bind, difficulty, dilemma, mess, plight, tangle

- I'm in a jam at work.
[ترجمه Edi.nozari] در کار تو مخمصه افتادم
|
[ترجمه گوگل] من سر کار در گیر هستم
[ترجمه ترگمان] من تو کار گیر افتاده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. jam made of pitted cherries
مربای گیلاس بی هسته

2. a jam jar
شیشه ی مربا

3. apple jam
مربای سیب

4. traffic jam
راه بندان،بند آمدن آمد و شد (وسایط نقلیه)

5. traffic jam
راه بندان

6. a log jam in the river
انباشته شدن الوار شناور در رودخانه

7. a traffic jam
راه بندان

8. if you jam one more thing into this bag it will tear
اگر چیز دیگری را در این کیسه بچپانی پاره خواهد شد.

9. the traffic jam had filled the road up completely
تراکم وسایط نقلیه راه را کاملا بسته بود.

10. a pot of jam
یک بستو مربا

11. the covers of jam jars must be tight
سر بستوهای مربا باید کیپ باشد.

12. usually, dictatorial countries jam unfriendly stations
معمولا کشورهای دیکتاتوری روی ایستگاه های مخالف را پارازیت می اندازند.

13. being late got him in a jam with his boss
تاخیر ورود،او را با رئیسش دچار درگیری کرد.

14. to soak a label off a jam jar
بر چسب شیشه مربا را با خیساندن کندن

15. no additives have been added to this jam
هیچگونه مواد افزودنی به این مربا زده نشده است.

16. he lost the pistol match due to a jam during the rapid fire
به واسطه ی گیر کردن تپانچه هنگام تیراندازی سریع،مسابقه را باخت.

17. Skim the jam and let it cool.
[ترجمه گوگل]مربا را له کنید و بگذارید خنک شود
[ترجمه ترگمان]مربا را بردار و ولش کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She spread the toast thinly with raspberry jam.
[ترجمه گوگل]نان تست را نازک با مربای تمشک پخش کرد
[ترجمه ترگمان]نان برشته را با مربای تمشک پهن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The knives and forks were kept in a jam jar.
[ترجمه گوگل]چاقوها و چنگال ها در ظرف مربا نگهداری می شد
[ترجمه ترگمان]کاردها و چنگال ها در ظرف مربا نگه داشته شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Far too many football supporters tried to jam into the small ground.
[ترجمه گوگل]بسیاری از هواداران فوتبال سعی کردند در زمین کوچک گیر کنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از هواداران فوتبال سعی کردند در زمین کوچک مربای وارد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Skim the scum off the jam and let it cool.
[ترجمه گوگل]کف مربا را جدا کرده و بگذارید خنک شود
[ترجمه ترگمان]آشغال ها را جمع کن و ولش کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. They've eaten a whole pot of jam!
[ترجمه گوگل]یک قابلمه کامل مربا خورده اند!
[ترجمه ترگمان]تو یه عالمه مربا خوردی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Put the jam in the jar over there.
[ترجمه گوگل]مربا را در شیشه بریزید
[ترجمه ترگمان] مربا رو بذار تو کوزه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. This strawberry jam is still runny: I can't get it to jell.
[ترجمه گوگل]این مربای توت فرنگی هنوز آب می زند: من نمی توانم آن را ژله کنم
[ترجمه ترگمان]این مربای توت فرنگی هنوز شل است: نمی توانم آن را به ژله بخورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Our coach was caught in a traffic jam and got to Heathrow forty minutes late.
[ترجمه گوگل]مربی ما در ترافیک گرفتار شد و با چهل دقیقه تاخیر به هیترو رسید
[ترجمه ترگمان]کالسکه ما در ترافیک ترافیک گیر کرده بود و چهل دقیقه تاخیر داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فشردگی (اسم)
compression, strangulation, jam, compaction

مربا (اسم)
confection, jam, preserve

وضع بغرنج (اسم)
jam

گنجاندن (فعل)
jam

پارازیت دادن (فعل)
jam

چپاندن (فعل)
stuff, jam, thrust, cram, squeeze

فرو کردن (فعل)
steep, embed, infix, imbed, poach, jam, thrust, horn in, inculcate, dig, detrude, hold down, implant

منقبض کردن (فعل)
shrink, contract, condense, compress, jam, constrict

متراکم کردن (فعل)
assemble, accumulate, amass, condense, compress, collect, congest, jam

بستن (فعل)
close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

مسدود کردن (فعل)
close, bar, clog, choke, shut, block, barricade, shut off, caulk, blank out, jam, calk, stopper, foreclose, scotch, head back, mure, obstruct, obturate, occlude, oppilate, portcullis, stopple

شلوغ کردن (فعل)
overset, brattle, bustle, jam

تخصصی

[صنایع غذایی] مربا : محصولی است که از میوه پخته شده در حد مناسب و شکر با آب یا بدون آب تهیه میشود.
[مهندسی گاز] مسدودکردن، گیرکردن، فشردگی
[نساجی] تراکم
[ریاضیات] گیر کردن، مسدود کردن، تراکم، فشرده شدن
[] گرفتن شکاف کوه با انگشت

انگلیسی به انگلیسی

• sweetened fruit preserve, jelly; state of being crowded together; large number of objects that are crowded together and unable to move freely (as in cars or people); awkward situation
crowd, cram together; pack in; become crowded together; become stuck; cause to be stuck; disrupt, block, interfere (as in radio signals); play music in a free and improvisational manner
jam is a food made by cooking fruit with sugar. you usually spread it on bread.
if you jam something somewhere, you push it there roughly.
if something jams or if you jam it, it becomes fixed in one position and cannot move freely or work properly.
if a lot of things are jammed into a place, they are packed tightly together and can hardly move.
a traffic jam is a situation where there are so many vehicles on a road that none of them can move.
if you are in a jam, you are in a difficult situation; an informal use.
to jam a radio or electronic signal means to interfere with it and prevent it being received clearly.
when musicians jam, they play jazz or rock music informally, not following parts that have been written down or planned in advance.

پیشنهاد کاربران

jam: مربا
to push something somewhere using a lot of force, until it can move no further
For example: He jammed the boxes into the back of the car
چپاندن - چفت کردن - به زور چیزی را در یک فضای محدود جا کردن
already congested road became jammed with vehicles that came to a crawl. مسدود شدن
مختل کردن
تنگنا, مخمصه
از کار افتادن
گیر انداختن
Jam is a synonym for Shove
البته معنای مربا هم میده
با Jar اشتب نگیرید که اون به معنای شیشه ( بطری ) هست
◀️ A : When i get pissed or get hurt or the fuckn bitch won't move, i grab one of those rods and jam it in her asshole
...
[مشاهده متن کامل]

? B : You take the rods and shove it in their asshole
A : Yess
B : Good. Take out your frustrations on 'em

That which one particularly prefers, desires, enjoys, or cares about
چیز مورد علاقه، محبوب
چیزی که از اون لذت میبریم یا برامون مهمه
Teaching is my jam.
تدریس حرفۀ مورد علاقۀ منه.
jam or jam up
نوعی خراب شدن در پرینتر که باعث عدم حرکت کردن کاغذ بشه و گیر کنه.
در بحث مخابرات و امواج رادیویی، یعنی پارازیت انداختن
دور هم جمع شدن
This morning I saw them jamming in the yard
هرج و مرج
بداهه نوازی
بدون نت و آمادگی قبلی موزیک نواختن
مایکل جکسون یه آهنگ داره به نام جم و توی ترجمش جم معنای اینو میده که متحد شوید
مچاله و مربا
this machine is jammed. it won't print any of my documents
to play an instrument: ساز زدن
پُر کردن
paper jam in the printer
گیر کردن یا مچاله شدن کاغذ در چاپگر
مربا
jammed up:too busy
خیلی درگیر

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس