jumble

/ˈdʒəmbl̩//ˈdʒʌmbl̩/

معنی: شلوغی، کیک کوچک شبیه حلقه، درهم امیختگی، تکان تکان خوردن، مخلوط کردن
معانی دیگر: نان شیرینی حلقوی (jumbal هم می گویند)، قاتی پاتی کردن، تلمبار کردن یا شدن، درهم و برهم کردن، توده ی درهم و برهم، (فکرا یا روحا) درهم آمیخته کردن، درهم و شوریده کردن یا شدن، آشفته کردن یا شدن، گیجی، حواس پرتی، آشفتگی، به طور نامنظم حرکت کردن، ریختن به درون (یا برون)، (انگلیس: اشیای ناخواسته) خرت و پرت، اشیای متفرقه، سواری کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: jumbles, jumbling, jumbled
(1) تعریف: to put or throw together in a confused heap.
مترادف: scramble, tumble
مشابه: heap, litter, muss, tangle, toss

- The robbers jumbled everything from her dresser looking for jewelry and other valuables.
[ترجمه Saba] دزدان همه چیز را از میز آرایش او جمع کردند در حالی که به دنبال جواهرات و چیزهای ارزشمند دیگر می گشتند
|
[ترجمه abas] دزدان برای پیدا کردن جواهرات و اشیاء قیمتی از میز آرایش او ، همه چیز را بهم ریختند
|
[ترجمه گوگل] سارقان همه چیز را از کمد او به هم ریختند و به دنبال جواهرات و سایر اشیاء قیمتی بودند
[ترجمه ترگمان] دزدان همه چیز را از روی میز آرایش خود جمع کردند و به دنبال جواهرات و اشیای قیمتی دیگر گشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make a muddle of; confuse.
مترادف: confuse, entangle, garble, mess, mix, muddle, tangle
مشابه: botch, disorganize

- He jumbled the instructions so badly that no one could follow them.
[ترجمه گوگل] او دستورالعمل ها را چنان به هم ریخت که هیچ کس نتوانست آنها را دنبال کند
[ترجمه ترگمان] او دستورها را طوری مرتب کرد که هیچ کس نمی توانست آن ها را دنبال کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to be put or thrown together in a cluttered mass or pile.
مترادف: tangle
مشابه: mess

(2) تعریف: to be in a confused condition.
مترادف: muddle
مشابه: mess
اسم ( noun )
(1) تعریف: a disorderly mass or pile.
مترادف: botch, clutter, confusion, fuddle, hash, hodgepodge, mess, mishmash, muddle, tangle, tumble
مشابه: agglomerate, chaos, disarray, farrago, heap, litter

- The dirty laundry is in a jumble on the floor.
[ترجمه گوگل] لباس‌های کثیف روی زمین درهم ریخته است
[ترجمه ترگمان] لباسشویی کثیف روی زمین افتاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a condition of confusion.
مترادف: confusion, fuddle, hash, mess, muddle, tangle, tumble
مشابه: botch, chaos, disarray, farrago, fog, hodgepodge, muss, upset

- Upon hearing the shocking news, his mind was in a jumble.
[ترجمه گوگل] با شنیدن این خبر تکان دهنده، ذهنش به هم ریخت
[ترجمه ترگمان] با شنیدن خبر تکان دهنده ای که داشت ذهنش مغشوش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. jumble sale
(انگلیس) حراج اشیای متفرقه و مستعمل (معمولا به سود امور خیریه)

2. a jumble of broken china dishes
توده ی درهم وبرهمی از ظروف چینی شکسته

3. her mind was filled with a jumble of ideas
مغزش پر از اندیشه های آشفته بود

4. Charity shops and jumble sales welcome usable clothes.
[ترجمه گوگل]مغازه های خیریه و فروش های جورواجور از لباس های قابل استفاده استقبال می کنند
[ترجمه ترگمان]فروشگاه های خیریه و فروش از لباس های قابل استفاده استقبال کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He rummaged through the jumble of papers on his desk.
[ترجمه گوگل]کاغذهای درهم ریخته روی میزش را زیر و رو کرد
[ترجمه ترگمان]او در میان انبوهی از کاغذهای روی میزش جست و جو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Inside she was a jumble of emotions.
[ترجمه بنیامین رئوف] او در درون، پر از احساسات آشفته بود.
|
[ترجمه گوگل]درون او مجموعه ای از احساسات بود
[ترجمه ترگمان]درونش پر از احساسات بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. There were hordes of people at the jumble sale.
[ترجمه گوگل]انبوهی از مردم در فروش شلوغی بودند
[ترجمه ترگمان]دسته دسته از افراد دسته دسته دسته دسته دسته دسته دسته دسته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The shoreline was made up of a jumble of huge boulders.
[ترجمه گوگل]خط ساحلی از مجموعه ای از تخته سنگ های بزرگ تشکیل شده بود
[ترجمه ترگمان]خط ساحلی از پر از تخته سنگ های عظیم درست شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Have you any unwanted articles for the jumble sale?
[ترجمه گوگل]آیا مقاله ناخواسته ای برای فروش درهم و برهم دارید؟
[ترجمه ترگمان]وسایل ناخواسته برای فروش jumble دارید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The essay was a meaningless jumble of ideas.
[ترجمه گوگل]این مقاله مجموعه ای بی معنی از ایده ها بود
[ترجمه ترگمان]مقاله پر از اندیشه های پوچ و بی معنی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A jumble sale will be held in the village hall on Saturday.
[ترجمه گوگل]روز شنبه در تالار دهکده فروشی برگزار می شود
[ترجمه ترگمان]روز شنبه یک حراج jumble در سالن دهکده برگزار خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Make sure you don't jumble everything up.
[ترجمه گوگل]مطمئن شوید که همه چیز را به هم نریزید
[ترجمه ترگمان]مطمئن شو که همه چیز رو خراب نکنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Have those things for the jumble sale been looked out yet ?
[ترجمه گوگل]آیا آن چیزها برای فروش درهم و برهم هنوز بررسی شده است؟
[ترجمه ترگمان]آیا این چیزها هنوز به هم ریخته نشده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She expects me to drive round collecting jumble for the church.
[ترجمه بنیامین رئوف] او از من توقع دارد با ماشین برم برای کلیسا خرت و پرت جمع کنم.
|
[ترجمه گوگل]او از من انتظار دارد که برای کلیسا دور هم جمع‌آوری کنم
[ترجمه ترگمان]او از من انتظار دارد که دور تا دور کلیسا جمع کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Don't jumble up one question and another.
[ترجمه بنیامین رئوف] یه سوال رو با سوال دیگه قاطی نکن ( اشتباه نگیر ) .
|
[ترجمه گوگل]یک سوال و سوال دیگر را به هم نریزید
[ترجمه ترگمان]یک سوال و یک سوال دیگر را آشفته نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شلوغی (اسم)
jumble, chaos, babel, crowd, bustle, blatancy, to-do

کیک کوچک شبیه حلقه (اسم)
jumble

درهم امیختگی (اسم)
jumble

تکان تکان خوردن (فعل)
jumble, joggle, shimmy

مخلوط کردن (فعل)
combine, temper, admix, mingle, mix, knead, shuffle, blend, jumble, compound, hash, merge, commix, immingle, fuse, fuze, stir together, syncretize

انگلیسی به انگلیسی

• confusion, muddle; disorder, chaos, mess; small ring-shaped cake with a sugary coating
throw together in a disorderly manner, combine without order; confuse ; be a mess, be a muddle
a jumble is a lot of different things that are all mixed together in a confused or untidy way.
if you jumble things, or jumble them up, you mix them together so that they are not in the correct order.

پیشنهاد کاربران

کپه در هم ریخته
تلنبار
تلنبار کردن / شدن
Jumbled words , کلمات درهم ریخته
همون طور که دوستمون گفته بهم ریختگی به نظر بهترین معنیش میشه .
مثال :
He rummaged through the jumble of papers on his desk .
در میون بهم ریختگی کاغذ های روی میزش جستجو میکرد. ( دنبال کاغذ خاصی بوده )
...
[مشاهده متن کامل]

دوست داشتید میتونید به کانال اینستاگرام من سر بزنیدبرای یادگیری لغات و اصطلاحات همراه با مثال. 😉
languageyar@

گیج کننده
ملغمه، ملغمه ای از چیزهای متفاوت
درهم
بهم ریختگی
a drawer full of letters jumbled together
آمیزه، مخلوط، آشفته بازار

بپرس