join

/ˌdʒɔɪn//dʒoɪn/

معنی: متحد کردن، پیوستن، متصل کردن، پیوند زدن، پا گذاشتن، ازدواج کردن، گراییدن، در مجاورت بودن
معانی دیگر: وصل کردن یا شدن، همبند کردن، دست به دست هم دادن، یکی کردن، یگانه کردن، یک کاسه کردن یا شدن، عضو شدن، پیوستن به، ملحق شدن به، شرکت داشتن در، شرکت کردن در، گرویدن، گرد آمدن، ملاقات کردن، به هم رسیدن، تلاقی کردن، (عامیانه) رجوع شود به: adjoin، (هندسه) با خط (راست یا منحنی) وصل کردن، وست کردن، رجوع شود به: joint

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: joins, joining, joined
(1) تعریف: to put, bring, fasten, or connect together.
مترادف: connect, couple, fasten, fix, link
متضاد: disjoin, disunite, divide, part, separate, sever
مشابه: append, associate, attach, bind, bond, combine, dock, fuse, hitch, joint, knit, lock, marry, piece, solder, splice, unify, unite, yoke

(2) تعریف: to become a member of.
مشابه: enroll in, enter

(3) تعریف: to come into relationship or association with, or into the company of.
متضاد: repudiate
مشابه: align, ally, associate, attach, consort, meet

(4) تعریف: (informal) to be next to; adjoin.
مترادف: adjoin
مشابه: abut, border
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to form a connection; be in contact.
متضاد: disjoin, disunite, part, separate
مشابه: bond, connect, contact, cross, fasten, graft, link, marry, yoke

(2) تعریف: to become a member of a group, such as a club or association.
مشابه: ally, engage, enroll

(3) تعریف: to participate with others (often fol. by in).
مترادف: participate
مشابه: share
اسم ( noun )
• : تعریف: a joining, such as a seam or weld.
مترادف: seam
متضاد: separation
مشابه: junction, link, weld

جمله های نمونه

1. join battle
(جنگ یا مسابقه یا پیکار) آغاز کردن

2. join hands
1- همکاری کردن،شریک شدن،متفق شدن،همبسته شدن 2- زناشویی کردن،ازدواج کردن

3. join hands (with)
دست هم را گرفتن،دست به دست هم دادن

4. join in
شرکت کردن در،پیوستن به

5. join issue
جر و بحث کردن،وارد مشاجره یا کشمکش شدن

6. join the army
به خدمت نظام در آمدن،سرباز شدن

7. join up
پیوستن به (به ویژه پیوستن به ارتش)

8. join with (somebody)
تشریک مساعی کردن با،ملحق شدن به

9. they join me in congratulating you
آنان در تهنیت گویی به شما با من همصدا هستند.

10. to join a club
عضو یک باشگاه شدن

11. to join forces
نیروهای خود را یکی کردن

12. you can join us later
می توانی بعدا به ما ملحق بشوی.

13. he wanted to join the club, but since he was jewish, they blackballed him
می خواست عضو باشگاه بشود ولی چون یهودی بود به او رای مخالف دادند.

14. he may, not unlikely, join us
احتمال دارد که به ما ملحق شود.

15. this is where several roads join
اینجا محلی است که چندین جاده با هم تلاقی می کنند.

16. if you can't fight them, join them
اگر نمی توانی از پس آنها بر بیایی به آنها بپیوند

17. when a man and a woman join hands
هنگامی که زن و مرد زناشویی می کنند

18. they were eating lunch and invited me to join in
آنها داشتند نهار می خوردند ومرا دعوت کردند که به آنها ملحق شوم.

19. Tie a knot to join those two pieces of rope.
[ترجمه ب گنج جو] اون دو تکه طناب رو به همدیگه گرهشون بزن.
|
[ترجمه آیسانا] گره بزنید تا به آن دو قطعه طناب بپیوندید.
|
[ترجمه گوگل]یک گره بزنید تا آن دو تکه طناب را به هم وصل کنید
[ترجمه ترگمان] گره رو ببند تا به اون دوتا تیکه طناب ملحق بشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. These rivers join at that town.
[ترجمه گوگل]این رودخانه ها به آن شهر می پیوندند
[ترجمه ترگمان]این رودخانه ها در آن شهر به هم می پیوندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The two estates join at this point.
[ترجمه گوگل]این دو ملک در این نقطه به هم می پیوندند
[ترجمه ترگمان]دو ملک در این مرحله به هم ملحق می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. You should never join an electric wire to a water pipe.
[ترجمه گوگل]هرگز نباید سیم برق را به لوله آب وصل کنید
[ترجمه ترگمان] تو نباید هیچوقت به لوله برقی بری تو لوله آب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Do you want to join me?
[ترجمه س] میخوای با من باشی؟
|
[ترجمه گوگل]آیا به من ملحق میشوی؟
[ترجمه ترگمان]میخوای به من ملحق بشی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He is about to join the big league of Formula 1 in time for the start of the new season at the South African Grand Prix.
[ترجمه گوگل]او در آستانه پیوستن به لیگ بزرگ فرمول 1 برای شروع فصل جدید در گرندپری آفریقای جنوبی است
[ترجمه ترگمان]او در شرف پیوستن به لیگ بزرگ فرمول ۱ در زمان آغاز فصل جدید در جایزه بزرگ آفریقای جنوبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Will you all join in singing the refrain, please ?
[ترجمه گوگل]آیا همه شما در خواندن ترانه شرکت خواهید کرد، لطفا؟
[ترجمه ترگمان]لطفا همگی در حال آواز خواندن باشید، لطفا؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. He qualified to join the club.
[ترجمه گوگل]او واجد شرایط پیوستن به باشگاه بود
[ترجمه ترگمان]اون صلاحیت ملحق شدن به کلوپ رو داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Both boys and girls can apply to join the choir.
[ترجمه گوگل]هم دختران و هم پسران می توانند برای عضویت در گروه کر درخواست دهند
[ترجمه ترگمان]هر دو پسر و هم دختر می توانند برای ملحق شدن به گروه کر درخواست دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. All able-bodied young men were forced to join the army.
[ترجمه گوگل]همه جوانان توانمند مجبور شدند به ارتش بپیوندند
[ترجمه ترگمان]تمام افراد سالم و سالم مجبور بودند به ارتش ملحق شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. How does this model boat join together?
[ترجمه گوگل]این قایق مدل چگونه به هم می پیوندد؟
[ترجمه ترگمان]این قایق مدل چگونه به هم ملحق می شود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متحد کردن (فعل)
incorporate, accrete, unite, unify, join, ally, band, league, consociate, herd

پیوستن (فعل)
adhere, adjoin, associate, annex, couple, attach, affix, sort, meet, join, ally, affiliate, connect, catenate, weld, cleave, cement, cling, conjoin, consociate

متصل کردن (فعل)
adjoin, join, connect, link, pin, colligate, apply, catenate, joggle

پیوند زدن (فعل)
graft, join, cross, imp, crossbreed

پا گذاشتن (فعل)
join, interfere, enter, tread

ازدواج کردن (فعل)
join, marry

گراییدن (فعل)
join, tend

در مجاورت بودن (فعل)
join

تخصصی

[کامپیوتر] الحاق، پیوند نگاه کنید به relational database. - پیوست ،پیوند، ملحق شدن، پیوستن - فرمان JOIN
[مهندسی گاز] متصل کردن
[حقوق] وارد شدن (در دعوی)، منظم کردن، الحاق کردن، پیوستن، متحد شدن، ملحق شدن
[ریاضیات] الحاق کردن، متصل نمودن، پیوستن، جفت شدن، وصل شدن، الحاق، وصل، اجتماع، اتحاد، وصل کردن، متصل کردن، ملحق شدن، ملحق کردن، اتصال
[سینما] وصل کردن

انگلیسی به انگلیسی

• act of uniting, act of connecting; place where two things are connected; seam; juncture
attach, connect; unite, combine; be connected; become a member; perform a marriage ceremony; volunteer to serve in the armed forces; accompany, meet up with
if one person or vehicle joins another, the two people or vehicles come together in the same place, so that both of them can do something together.
if you join a queue, you go and stand at the end of it.
if two roads or rivers join, or if one joins the other, they meet or come together at a particular point.
if you join an organization, you become a member of it.
if you join an activity, you become involved in it.
to join two things means to fix or fasten them together.
if a line, a path, or a bridge joins two places, it connects them.
a join is a place where two things are fastened or fixed together.
if you join in an activity, you become involved in it.
if someone joins up, they become a member of the armed forces.
if you join up two or more things, you fasten or connect them together.

پیشنهاد کاربران

وصل شدن
پیش کسی یا چیزی ایستادن
پیش کسی یا چیزی رفتن
join: ملحق شدن
اضافه شدن ، افزوده شدن ( به کسی، گروهی یا چیزی )
مثال: مدیرعامل اعلام کرد قابلیت . . . به وبسایت اضافه می شود ( joins ) .
پیوندن
مثال:
- لطفا بپیوندید عزیزم
پیوندم
چون هر2زبان هندواُروپایی هستندبرابرِ این واژه - جفت - است
واژه ی " join " و واژه ی " ازدواج " از یک ریشه ی هند و اروپایی هستند . ریشه ی این دو لغت پس از آنکه به زبان انگلیسی وارد شد به " join " تبدیل شد و به زبان عربی وارد شد به " ازدواج " تغییر شکل داد .
عضویدن در جایی.
عضواندن کسی در جایی.
پیوستن یا عضو شدن [از نظر من]
سلام
من یه استاد زبان انگلیسی هستم و از من به شما نصیحت به یک معنی اکتفا نکنید که این کلمات معانی مختلف در مکان ها و نقش های مختلف دارند
پیوند
پیوستن به چیزی یا کسانی
با سلام و خسته نباشید خدمت کاربران گرامی .
این کلمه به معنای پیوستن به گروهی یا کسی ست
مثل اینکه من بگویم:من به این سایت پیوستم یا ملحق شدم.

ملحق شدن
پیوستن
Team up with
هوالعلیم
Join : اتصال ؛ پیوند ؛ پیوستن ؛ همراه شدن. . . .
متصل کردن ، ملحق شدن به 🥟🥟
I don't have time for a drink now but I'll join you later
الان برای نوشیدنی وقت ندارم ، ولی بعدا به شما ملحق می شم
انسانی 94 ، هنر 87 ، تجربی 85
عضو شدن ، پیوستن، ملحق شدن
عضو شدن برای مثال join group=عضو شدن در گروه
پیوستن ، عضو شدن ، ملحق شدن
متصل کردن
ملحق شدن
پیوستن، ملحق شدن، عضو شدن، شرکت کردن
عضو شدن یا پیرستن
عضو شدن.
هم دست شدن
شریک شدن
عمران - وصله
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس