interfere

/ˌɪntərˈfɪr//ˌɪntəˈfɪə/

معنی: دخالت کردن، فضولی کردن، پا گذاشتن، پا بمیان گذاردن، مداخله کردن، پا میان گذاردن
معانی دیگر: دست درازی کردن، اندر رفتن، انگلک کردن، درونش کردن، برخورد کردن با، تلاقی کردن، همکوب شدن، مختل کردن، مانع شدن، (اسب) تپق خوردن، یک پا را به پای دیگر زدن، (به خود) پشت پا زدن، (قانون ثبت اختراعات) معارض ادعای دیگری شدن، ادعای تقدم کردن، (فیزیک) یکدیگر را تحت تاثیر قرار دادن (در مورد دو موج یا دو جریان نوسانی)، تداخل کردن، هم خلیدن، (رادیو و تلویزیون و غیره) پارازیت دادن، خش خش کردن، روی هم افتادن (صداها)

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: interferes, interfering, interfered
مشتقات: interferingly (adv.), interferer (n.)
(1) تعریف: to be or come between with the effect of hampering or impeding (usu. fol. by with).
مترادف: block, hamper, hinder, impede, obstruct
مشابه: impair, inhibit, intervene, thwart

- His work interferes with his ability to spend time with his family.
[ترجمه لوک] کار او مزاحم گذراندن وقت با خانوادش هست
|
[ترجمه گوگل] کار او با توانایی او برای گذراندن وقت با خانواده اش تداخل دارد
[ترجمه ترگمان] کار او با توانایی او برای صرف زمان با خانواده اش تداخل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Talking on the telephone can interfere with safe driving.
[ترجمه 📎] صحبت کردن با تلفن همراه میتواند در رانندگی ایمن تداخل ایجاد کند
|
[ترجمه سحر] صحبت کردن با تلفن میتواند با رانندگی بی خطر تداخل پیدا کند
|
[ترجمه گوگل] صحبت کردن با تلفن می تواند در رانندگی ایمن اختلال ایجاد کند
[ترجمه ترگمان] صحبت کردن در مورد تلفن می تواند با رانندگی ایمن تداخل داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to intrude or show an unwelcome interest, esp. in the affairs of others; meddle (usu. fol. by with or in).
مترادف: butt in, intrude, meddle
مشابه: intervene, kibitz, nose, poke

- The other team got a home run because a fan interfered in the play.
[ترجمه گوگل] تیم دیگر به دلیل دخالت یکی از هواداران در بازی، صاحب حریف شد
[ترجمه ترگمان] تیم دیگر به دلیل مزاحمت یکی از هواداران در بازی، به خانه رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My mother-in-law was always interfering in our lives.
[ترجمه فراز] مادر شوهر ( زن ) من همیشه در زنگی ما دخالت می کرد
|
[ترجمه P.hplus] مادر شوهرم همیشه تو زندگیمون دخالت میکنه.
|
[ترجمه گوگل] مادرشوهرم همیشه در زندگی ما دخالت می کرد
[ترجمه ترگمان] مادرم همیشه در زندگی ما دخالت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in sports, to impede the movement of the ball or an opponent in a prohibited way.
مشابه: block

(4) تعریف: in physics and electronics, to generate interference, esp. with another wave or signal.
مشابه: jam, scramble

(5) تعریف: to force oneself upon sexually.

- Fortunately, there was no evidence to show that the girl had been interfered with.
[ترجمه گوگل] خوشبختانه هیچ مدرکی دال بر دخالت این دختر وجود نداشت
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه، هیچ مدرکی وجود نداشت که نشان دهد که دخترک در این کار مداخله کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. interfere in
دخالت کردن در

2. interfere with
1- دست ور کردن به،خراب کردن،دستکاری کردن

3. don't interfere with him while he is reading
وقتی که دارد می خواند سر به سرش نگذار.

4. they interfere in the minutest aspects of an individual's life
آنها در جزئی ترین جنبه های زندگی افراد دخالت می کنند.

5. please, don't interfere in our private affairs!
لطفا در امور خصوصی ما دخالت نفرمایید!

6. we could scarcely interfere between the man and his wife
ما اصلا نمی توانستیم در کار آن مرد با زنش مداخله کنیم.

7. he felt compelled to interfere in their affairs
او احساس می کرد که باید در کارهای آنها دخالت کند.

8. they have no business to interfere
آنها حق دخالت ندارند.

9. I never interfere in his business.
[ترجمه گوگل]من هرگز در کار او دخالت نمی کنم
[ترجمه ترگمان]من هرگز در کار او دخالت نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The trees interfere with the view.
[ترجمه نازنين] درختان جلوى دید رو میگیرن
|
[ترجمه گوگل]درختان با منظره تداخل دارند
[ترجمه ترگمان]درخت ها به این منظره مداخله می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He tries not to let business interfere with his home life.
[ترجمه کوهیار عابدینی نسب] او سعی می کند کار را با زندگی شخصی اش قاطی نکند.
|
[ترجمه گوگل]او سعی می کند اجازه ندهد تجارت در زندگی خانگی اش دخالت کند
[ترجمه ترگمان]او سعی می کند اجازه ندهد کسب وکار با زندگی خانگی اش تداخل پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Don't interfere in matters that do not concern you!
[ترجمه گوگل]در مسائلی که به شما مربوط نیست دخالت نکنید!
[ترجمه ترگمان]در اموری که به تو مربوط نیست دخالت نکن!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They complain that the monstrous edifices interfere with television reception.
[ترجمه گوگل]آنها شکایت دارند که ساختمان های هیولایی با دریافت تلویزیون تداخل دارند
[ترجمه ترگمان]از این که the غول پیکر در پذیرایی تلویزیون دخالت می کنند، شکایت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Emotional problems can seriously interfere with a student's work.
[ترجمه گوگل]مشکلات عاطفی می تواند به طور جدی در کار دانش آموز اختلال ایجاد کند
[ترجمه ترگمان]مشکلات عاطفی می توانند به طور جدی با کار دانش آموزان تداخل پیدا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Never let the demands of tomorrow interfere with the pleasures and excitement of today.
[ترجمه گوگل]هرگز اجازه ندهید خواسته های فردا با لذت و هیجان امروز تداخل پیدا کند
[ترجمه ترگمان]هرگز اجازه نخواهم داد که خواسته فردا با لذت و لذت امروز تداخل داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I have the right to interfere.
[ترجمه گوگل]من حق دخالت دارم
[ترجمه ترگمان]من حق دخالت در این کار را دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Why does he always interfere in others' affairs?
[ترجمه گوگل]چرا همیشه در امور دیگران دخالت می کند؟
[ترجمه ترگمان]چرا همیشه در کاره ای دیگران دخالت می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She had no right to interfere in what was plainly a family matter.
[ترجمه گوگل]او حق نداشت در آنچه آشکارا یک موضوع خانوادگی بود دخالت کند
[ترجمه ترگمان]او حق نداشت در کاری که به سادگی یک خانواده بود دخالت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دخالت کردن (فعل)
admix, interfere, participate, intromit

فضولی کردن (فعل)
interfere, blab, meddle, kibitz, interlope, intermeddle, rubberneck, poke one's nose

پا گذاشتن (فعل)
join, interfere, enter, tread

پا بمیان گذاردن (فعل)
interfere, mediate, interpose

مداخله کردن (فعل)
put in, interfere, meddle, interlope, intermeddle, interpose, intervene, interject, stickle

پا میان گذاردن (فعل)
interfere, intervene

تخصصی

[فوتبال] سدکردن غیرمجاز
[ریاضیات] مداخله کردن

انگلیسی به انگلیسی

• impede, obstruct, hinder; meddle, intrude in the affairs of others; collide; block an opposing player (sports); create interference (physics, electronics)
if you interfere in a situation, you become involved in it although it does not really concern you; used showing disapproval.
something that interferes with a situation, process, or activity has a damaging effect on it.

پیشنهاد کاربران

interfere: دخالت کردن
interference: دخالت
interfere = interpose = intervene = mediate
interfere in = مداخله کردن در، دخالت کردن در
( to deliberately get involved in sth that does not concern you )
interfere with = اخلال ایجاد کردن در
( to prevent sb/sth from succeeding or from happening in the way that was planned )
...
[مشاهده متن کامل]

interference in = مداخله در، دخالت در
interference with = اخلال در

meddle in=to deliberately try to influence or change a situation that does not concern you, or that you do not understand SYN interfere
Interfere ( v ) = to prevent sth from happening or functioning in the proper way
منافات نداشتن
اخلال
تداخل
تداخل پیدا کردن
Do not interfereدخلات نکن
interfere in دخالت کردن در
interfere with تداخل داشتن با
به حرف اضافه in و with توجه کنید
معنی مشخص میشه
به همین سادگی

اختلال به وجود آوردن
اختلال ایجاد کردن
موجب اختلال شدن
مختل کردن
دخالت کردن
مداخله کردن
مداخله کردن
اختلال ایجاد کردن
تداخل داشتن

مزاحمت ایجاد کردن{برای آنالیت} [شیمی]
خلل ایجاد کردن
"means" molest
مواجه شدن
To interfere is to cause problems and keep something from happening
آمیختن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس