inner

/ˈɪnər//ˈɪnə/

معنی: داخلی، باطنی، خودمانی، درونی، تویی، روحی
معانی دیگر: درونین، اندرونین، معنوی، نهان، نهفته

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: situated inside.
متضاد: external, outer
مشابه: interior, internal

- the inner surface of a sphere
[ترجمه جیحواخعیلخمحل۷ا] روی بعخیخهلهلهب
|
[ترجمه گوگل] سطح داخلی یک کره
[ترجمه ترگمان] سطح درونی یک کره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: relating to spiritual or mental processes.
مشابه: interior, internal

- inner light
[ترجمه گوگل] نور درونی
[ترجمه ترگمان] نور درونی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: intimate or exclusive.

- The inner council made the important decisions.
[ترجمه گوگل] شورای داخلی تصمیمات مهمی را اتخاذ کرد
[ترجمه ترگمان] شورای داخلی تصمیمات مهم را اتخاذ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: not apparent or obvious; hidden.
متضاد: apparent, outward

- the inner meaning
[ترجمه گوگل] معنای درونی
[ترجمه ترگمان] معنای درونی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. inner characteristics and outer signs
ویژگی های درونی و علایم برونی

2. inner emotions
احساسات نهان

3. inner peace
آرامش باطنی

4. an inner conflict
کشمکش درونی

5. the inner strength of self-restraint
نیروی درونی کف نفس

6. the body's inner organs
اندام های درونی بدن

7. the people's inner joy that neither war nor poverty could squelch
شادی درونی مردم که نه جنگ و نه فقر توانسته بود آن را سرکوب کند.

8. the vestibule of the inner ear
دهلیز گوش داخلی

9. this story reflects the inner thoughts of the writer indirectly
این داستان افکار درونی نویسنده را به طور غیرمستقیم نمایان می سازد.

10. no one is allowed into his inner sanctum
هیچ کس اجازه ی ورود به خلوتگاه درونی او را ندارد.

11. his poetry offers a picture of his inner thoughts
شعر او تصویری از اندیشه های درونی اش را ارائه می دهد.

12. he put the ticket in one of the inner compartments of his wallet
او بلیط را در یکی از جیب های کیف پول خود قرار داد.

13. the human ear consists of the external ear (or pinna), the middle ear (or tympanum), and the inner ear (or labyrinth)
گوش انسان شامل گوش برونی (یا پره ی گوش) و گوش میانی (یا صماخ) و گوش درونی (یا پیچال) است.

14. The outer door was wide open but the inner one was locked.
[ترجمه گوگل]در بیرونی کاملا باز بود اما در داخلی قفل بود
[ترجمه ترگمان]در بیرونی باز بود، اما داخلی در قفل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Drugs are the bane of the inner cities.
[ترجمه گوگل]مواد مخدر بلای شهرهاست
[ترجمه ترگمان]مواد مخدر مایه دردسر شهرهای داخلی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Violent crime is rife in our inner cities.
[ترجمه گوگل]جنایات خشونت آمیز در شهرهای داخلی ما شایع است
[ترجمه ترگمان]جنایت خشونت باری در شهرهای داخلی ما شایع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The govern-ment will continue to try to regenerate inner city areas.
[ترجمه گوگل]دولت به تلاش خود برای بازسازی مناطق درون شهری ادامه خواهد داد
[ترجمه ترگمان]دولت به تلاش خود برای بازسازی مناطق شهری ادامه خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The housing needs of our inner cities have been misconceived from the start.
[ترجمه گوگل]نیازهای مسکن در شهرهای داخلی ما از ابتدا با تصور اشتباهی مواجه شده است
[ترجمه ترگمان]نیازهای مسکن شهره ای داخلی ما از ابتدا misconceived شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. She withdrew to an inner room.
[ترجمه گوگل]او به یک اتاق داخلی رفت
[ترجمه ترگمان]به اتاق مجاور رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The label is on the inner side of the box.
[ترجمه گوگل]برچسب در قسمت داخلی جعبه است
[ترجمه ترگمان]برچسب در قسمت داخلی جعبه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

داخلی (صفت)
territorial, esoteric, innate, ben, internal, interior, inner, indoor, inward

باطنی (صفت)
intrinsic, ben, internal, inner, inward, inmost, pectoral

خودمانی (صفت)
close, related, friendly, private, bosom, inner, intimate, familiar, comradely, heart-to-heart, hob-and-nob, hob-a-nob

درونی (صفت)
esoteric, innate, internal, interior, inner, indoor, inward, inmost, intestine, endogenous, innermost, subjective, midland, pectoral

تویی (صفت)
inner, inward

روحی (صفت)
intrinsic, moral, inner, mental, spiritual, numinous, spectral, psychic, supersensible, supersubstantial

تخصصی

[برق و الکترونیک] داخلی
[مهندسی گاز] داخلی، درونی
[نساجی] درونی - داخلی
[ریاضیات] داخلی

انگلیسی به انگلیسی

• interior, situated farther within; internal; intimate, private; hidden; of the mind or spirit
you use inner to describe something which is contained or enclosed inside something else.
inner feelings are feelings which you do not show to other people.

پیشنهاد کاربران

درونی
مثال: He struggled with his inner demons.
او با شیاطین درونی خود مبارزه می کرد.
⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: دَرنی

⚫ نگارش به خط لاتین: Darni

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیب سلطانی
...
[مشاهده متن کامل]


⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

درونی _ باطنی
For example : Despite my inner desire, I accept your offer
به عنوان مثال : علی رغم میل باطنی ، پیشنهاد شما را قبول میکنم
عمیق تر ( روانشناسی )
مثال:
But if you do long to be able to journey further than a road - trip, your aerophobia may cause you inner scrutiny
اما اگر مدت زیادی طول می کشد تا بتوانید به هر سفری به جز سفر زمینی بروید، ترس از پروازِ شما ممکن است نیاز به بررسی عمیق تری داشته باشد.
inner child
کودک درون
Inner speech
گفتگوی درونی
This problem first appeared in the inner cities
. . . در شهرهای داخلی
Inner=درونی
Internal نیز معنای درونی را میدهد و این دو کلمه در مکالمات از نظر معنایی تقریبا با هم یکی هستند.
ولی inner به معنای داخلی است که مرز دقیقی با بیرون ندارد، مثلا inner circle به معنای حلقه ( جمع ) دوستان صمیمی است که این دوستان ارتباط دوستانه ای با بقیه اطرافیان و بستگان خود نیز دارند و نمیتوان با یک مرز آنها را محدود کرده و فقط رفیق هم دانست!
...
[مشاهده متن کامل]

ولی internal به معنای داخلی است که مرز مشخصی با فضای خارج دارد، مثلا یک دارو یا برای داخل بدن است ( خوردنی ) یا برای خارج بدن و پوست است ( استعمال خارجی ) و سطح پوست درون و برون را تعیین کرده.
Inside نیز در مواقع اشاره به موردی در داخل یک محیط مشخص ( internal ) بکار میرود، مثلا نمک داخل کابینت است

درونی، داخلی
inside =داخلی

بپرس