informer

/ˌɪnˈfɔːrmər//ɪnˈfɔːmə/

معنی: مبلغ، جاسوس، کاراگاه، خبر رسان، خبر بر، خبر دهنده، خبرچین، سخن چین، اگاهگر
معانی دیگر: آگاه ساز، مطلع کننده، مخبر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: one who secretly provides incriminating information about another, esp. for reward.
مترادف: betrayer, telltale
مشابه: canary, Judas, rat, squealer, stool pigeon, tattler, tattletale, traitor

جمله های نمونه

1. the police guaranteed the anonymity of the informer
پلیس عدم افشای نام خبررسان را تضمین کرد.

2. He later became a police informer.
[ترجمه گوگل]او بعداً خبرچین پلیس شد
[ترجمه ترگمان]او بعدها به یک خبرچین پلیس تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. An informer denounced him to the police .
[ترجمه گوگل]یک خبرچین او را به پلیس محکوم کرد
[ترجمه ترگمان]خبر رسان او را به پلیس معرفی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. A lead from an informer enabled the police to make several arrests.
[ترجمه گوگل]سرنخ یک خبرچین پلیس را قادر به دستگیری چند نفر کرد
[ترجمه ترگمان]سرنخی از یک خبرچین پلیس را قادر ساخت تا چندین نفر را دستگیر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The police had planted an informer in the gang.
[ترجمه گوگل]پلیس یک مخبر در این باند جاسازی کرده بود
[ترجمه ترگمان]پلیس خبر رسان را در این گروه کار گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The bomber turned police informer to escape prison.
[ترجمه گوگل]بمب‌گذار برای فرار از زندان به خبرچین پلیس تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]این بمب گذار خبرچین پلیس را برای فرار از زندان تغییر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The police provided a safe house for the informer.
[ترجمه گوگل]پلیس یک خانه امن برای خبرچین فراهم کرد
[ترجمه ترگمان]پلیس یک خانه امن برای خبرچین فراهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The gang leader decided that the informer must be taken for a ride.
[ترجمه Mrjn] رهبر باند تصمیم گرفت که باید جاسوس را گول بزنند ( مجهول )
|
[ترجمه گوگل]رهبر باند تصمیم گرفت که خبرچین باید سوار شود
[ترجمه ترگمان]رهبر باند تصمیم گرفت که خبر رسان برای یک سواری گرفته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. One of the gang members had turned informer.
[ترجمه گوگل]یکی از اعضای باند خبرچین شده بود
[ترجمه ترگمان]یکی از اعضای باند خبرچینی کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. An informer supplied the police with the names of those involved in the crime.
[ترجمه گوگل]یک مطلع اسامی دست اندرکاران این جنایت را در اختیار پلیس قرار داد
[ترجمه ترگمان]خبر رسان با اسامی کسانی که در این جنایت دست داشتند، پلیس را تامین می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She was exasperated against the informer.
[ترجمه گوگل]او از خبرچین عصبانی بود
[ترجمه ترگمان]در برابر خبر رسان از کوره در رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Two men are accused of murdering the informer to stop him giving evidence at an armed robbery trial.
[ترجمه گوگل]دو مرد متهم به قتل یک خبرچین برای جلوگیری از شهادت او در دادگاه سرقت مسلحانه هستند
[ترجمه ترگمان]دو نفر متهم به کشتن خبرچین هستند تا او را در یک محاکمه سرقت مسلحانه دستگیر کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Through the informer in my office they may well have known of the financial constraints upon us and played upon them.
[ترجمه گوگل]از طریق مخبر در دفتر من، آنها ممکن است به خوبی از محدودیت های مالی بر ما اطلاع داشته باشند و با آنها بازی کنند
[ترجمه ترگمان]از طریق خبر رسان در دفتر من ممکن است از محدودیت های مالی روی ما مطلع شده و آن ها را بازی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His circle had been penetrated by an informer.
[ترجمه گوگل]یک خبرچین به حلقه او نفوذ کرده بود
[ترجمه ترگمان]محفل او توسط یک خبرچین وارد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He could call in at the Informer office in Chancery Lane and use the telephone to arrange a suitably stimulating lunch.
[ترجمه گوگل]او می‌توانست با دفتر Informer در Chancery Lane تماس بگیرد و از تلفن برای ترتیب دادن یک ناهار مناسب استفاده کند
[ترجمه ترگمان]او می توانست به دفتر Informer در Chancery برود و از تلفن برای مرتب کردن نهار مناسب استفاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مبلغ (اسم)
tot, sum, amount, quantity, missionary, propagandist, quantum, informer

جاسوس (اسم)
intelligencer, beagle, spy, snoop, tailer, informer, undercover agent, stoolie

کاراگاه (اسم)
eye, detective, beagle, informer, sleuth, bloodhound, gumshoe

خبر رسان (اسم)
messenger, bode, herald, informer

خبر بر (اسم)
informer, gossiper, delator, talebearer

خبر دهنده (اسم)
informer, delator

خبرچین (اسم)
informer, gossiper, fink, newsmonger

سخن چین (اسم)
informer, gossiper, talebearer, telltale, tattler

اگاهگر (اسم)
informer

تخصصی

[حقوق] جاسوس، خبرچین
[ریاضیات] خبردهنده، مخبر، آگاه گر

انگلیسی به انگلیسی

• one who provides information or intelligence, informant, source
an informer is someone who tells the police that another person has done something wrong.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : inform
✅️ اسم ( noun ) : information / informant / informer
✅️ صفت ( adjective ) : informative / informational / informed
✅️ قید ( adverb ) : informationally / informatively
A lead from an informer enabled the police to make several arrests
یه سرنخ/اشاره از یه فرد مطلع. . .
خبرچین
نفوذی

بپرس