inflationary

/ˌɪnˈfleɪʃəˌneri//ɪnˈfleɪʃnri/

(پول و قیمت ها) تورمی، تورم زا، بیشبودی، بیشبود زا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: of, pertaining to, or causing economic inflation.

جمله های نمونه

1. inflationary pressures
فشار تورم (تورمی)

2. inflationary pressures resulting from causes dissociated from money
فشارهای مربوط به تورم ناشی از عللی که با پول رابطه ای ندارند

3. the inflationary spiral
فزونی روزافزون تورم

4. Index - linked pay rises insulated them against inflationary price increases.
[ترجمه گوگل]شاخص - افزایش دستمزدهای مرتبط، آنها را در برابر افزایش قیمت تورمی محافظت کرد
[ترجمه ترگمان]افزایش حقوق مرتبط با شاخص آن ها را در برابر افزایش تورم کاهش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Our economy is in an inflationary spiral of wage and price increases .
[ترجمه گوگل]اقتصاد ما در یک مارپیچ تورمی افزایش دستمزد و قیمت است
[ترجمه ترگمان]اقتصاد ما به شکل مارپیچ تورم و افزایش قیمت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The bank is worried about mounting inflationary pressures.
[ترجمه گوگل]این بانک نگران افزایش فشارهای تورمی است
[ترجمه ترگمان]بانک نگران افزایش فشار تورم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Inflationary pressures continued to slacken last month.
[ترجمه گوگل]فشارهای تورمی در ماه گذشته به کاهش خود ادامه دادند
[ترجمه ترگمان]فشارهای Inflationary ماه گذشته به تدریج کم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. This, in effect, would outlaw the inflationary creation of money - a drastic change, if it happens.
[ترجمه گوگل]این، در واقع، ایجاد تورمی پول را غیرقانونی می کند - یک تغییر شدید، اگر اتفاق بیفتد
[ترجمه ترگمان]این، در واقع، افزایش تورم پول را غیرقانونی اعلام خواهد کرد - یک تغییر شدید، اگر این اتفاق بیفتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A rising inflationary trend and a persistent fiscal deficit during 1990 were exacerbated by the continuing civil war and rising petrol prices.
[ترجمه گوگل]روند تورمی فزاینده و کسری بودجه مداوم در سال 1990 با ادامه جنگ داخلی و افزایش قیمت بنزین تشدید شد
[ترجمه ترگمان]افزایش تورم و کسری مالی مداوم در طول سال ۱۹۹۰ با ادامه جنگ داخلی و افزایش قیمت بنزین تشدید شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In the colonial and semicolonial world, the inflationary consequences of the oil crisis promise to be particularly severe.
[ترجمه گوگل]در دنیای استعماری و نیمه استعماری، پیامدهای تورمی بحران نفت به ویژه شدید خواهد بود
[ترجمه ترگمان]در دنیای استعمار و استعمار، پیامدهای تورم بحران نفت به طور خاص شدید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A new round of wage increases could trigger an inflationary spiral .
[ترجمه گوگل]دور جدید افزایش دستمزدها می تواند باعث ایجاد یک مارپیچ تورمی شود
[ترجمه ترگمان]دور جدیدی از افزایش دست مزد می تواند باعث ایجاد موج تورم شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They believe that the reduced spending from the government will reduce inflationary pressures.
[ترجمه گوگل]آنها معتقدند کاهش مخارج دولت باعث کاهش فشارهای تورمی می شود
[ترجمه ترگمان]آن ها بر این باورند که کاهش هزینه های دولت فشار تورم را کاهش خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A second and equally important impact of the time factor in making oil-backout investments is inflationary rises in capital costs.
[ترجمه گوگل]تأثیر دوم و به همان اندازه مهم عامل زمان در سرمایه‌گذاری پس از خروج نفت، افزایش تورمی در هزینه‌های سرمایه است
[ترجمه ترگمان]دومین و همان تاثیر مهم فاکتور زمان در ساخت سرمایه گذاری های نفتی - backout تورم در هزینه های سرمایه بالا می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He started blustering about the general election and an end to the inflationary spiral.
[ترجمه گوگل]او شروع به غوغا کردن در مورد انتخابات عمومی و پایان دادن به مارپیچ تورم کرد
[ترجمه ترگمان]او همه چیز را در مورد انتخابات عمومی و پایان دادن به مارپیچ تورم آغاز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• causing inflation, causing a sudden and extreme rise in prices
an inflationary action or event causes inflation; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : inflate
✅️ اسم ( noun ) : inflation / inflatable / inflationism / inflationist
✅️ صفت ( adjective ) : inflationary / inflatable / inflated
✅️ قید ( adverb ) : _

بپرس