infer

/ˌɪnˈfɜːr//ɪnˈfɜː/

معنی: استنتاج کردن، حدس زدن، استنباط کردن، اشاره کردن بر، پی بردن به
معانی دیگر: نتیجه گیری کردن، برداشت کردن، پی بردن، نشان دادن، (به طور غیرمستقیم) فهماندن، اشاره کردن، (در اصل) موجب شدن، به وجود آوردن، ایجاد کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: infers, inferring, inferred
• : تعریف: to conclude or determine on the basis of evidence or logical premises.
مترادف: conclude, deduce, derive, determine, draw
مشابه: calculate, conjecture, deduct, figure, gather, guess, judge, reason, reckon, surmise

- I inferred his motives from the manner in which he made his request.
[ترجمه اوس‌موسی] از شیوه ی تقاضا کردنش، به انگیزه های او پی بردم.
|
[ترجمه گوگل] من انگیزه های او را از روشی که او درخواستش را مطرح کرد استنباط کردم
[ترجمه ترگمان] منظور او از طرز بیان او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Seeing the large number of books in her room, I inferred that she was an avid reader.
[ترجمه گوگل] با دیدن تعداد زیادی کتاب در اتاقش، استنباط کردم که او یک خواننده مشتاق است
[ترجمه ترگمان] با دیدن تعداد زیادی کتاب ها که در اتاق او بود، متوجه شدم که او طرفدار پروپا قرص است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: inferable (adj.), inferably (adv.), inferrer (n.)
• : تعریف: to derive a conclusion from facts or logical premises; draw an inference.
مترادف: reason
مشابه: calculate, conclude, conjecture, guess, judge, read between the lines, surmise

- You won't be given all the information you need directly, so you'll need to infer.
[ترجمه گوگل] تمام اطلاعاتی که نیاز دارید به طور مستقیم به شما داده نمی شود، بنابراین باید استنباط کنید
[ترجمه ترگمان] تو به تمام اطلاعات فوری نیاز نخواهی داشت، پس باید به نتیجه برسی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. we see smoke and we infer fire
ما دود می بینیم و به آتش پی می بریم.

2. It is difficult to infer anything from such scanty evidence.
[ترجمه گوگل]استنتاج از چنین شواهد اندکی دشوار است
[ترجمه ترگمان]تشخیص دادن چیزی از چنین مدارک اندک دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He can logically infer that if the battery is dead then the horn will not sound.
[ترجمه امیر] کاملا منطقیه که میتونه بفهمه اگه باتری شارژ نداشته باشه بوق نمیزنه
|
[ترجمه گوگل]او به طور منطقی می تواند استنباط کند که اگر باتری تمام شده باشد، بوق به صدا در نمی آید
[ترجمه ترگمان]او می تواند به طور منطقی استنباط کند که اگر باتری مرده است، بوق صدا نخواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. What do you infer from her refusal?
[ترجمه گوگل]از امتناع او چه استنباط می کنید؟
[ترجمه ترگمان]شما از امتناع او چه استنباط می کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It is possible to infer two completely opposite conclusions from this set of facts.
[ترجمه گوگل]از این مجموعه حقایق می توان دو نتیجه کاملا متضاد استنتاج کرد
[ترجمه ترگمان]استنباط دو نتیجه گیری کاملا مخالف از این مجموعه از واقعیت ها ممکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. You may infer from his remarks the implications.
[ترجمه بهنام اسحاقی] ممکن است بتوانید از اظهارات او پیامد را استنباط کنید.
|
[ترجمه گوگل]شما ممکن است از اظهارات او مفاهیم را استنباط کنید
[ترجمه ترگمان]شما ممکن است نتیجه اشارات او را استنباط کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. What do you infer from the voting figures?
[ترجمه گوگل]از ارقام رای گیری چه نتیجه ای می گیرید؟
[ترجمه ترگمان]شما از ارقام رای گیری چه استنباط می کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Am I to infer that you think I'm not telling the truth?
[ترجمه گوگل]آیا من می توانم استنباط کنم که شما فکر می کنید من حقیقت را نمی گویم؟
[ترجمه ترگمان]باید به نتیجه برسم که تو فکر می کنی من حقیقت رو نمی گم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Readers are left to infer the killer's motives.
[ترجمه گوگل]خوانندگان باید به انگیزه های قاتل پی ببرند
[ترجمه ترگمان]خوانندگان برای پی بردن به انگیزه های قاتل رها می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. From this study we can reasonably infer that this behaviour is inherited.
[ترجمه گوگل]از این مطالعه می توان به طور منطقی استنباط کرد که این رفتار ارثی است
[ترجمه ترگمان]از این تحقیق ما می توانیم به طور منطقی استنباط کنیم که این رفتار به ارث برده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. From the evidence we can infer that the victim knew her killer.
[ترجمه گوگل]از شواهد می توان نتیجه گرفت که قربانی قاتل خود را می شناخت
[ترجمه ترگمان]از مدارکی که نشون میده قربانی قاتل رو می شناخته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I infer from your letter that you have not made up your mind yet.
[ترجمه گوگل]از نامه شما چنین استنباط می کنم که هنوز تصمیم خود را نگرفته اید
[ترجمه ترگمان]من از نامه تو استنباط می کنم که هنوز تصمیم خود را نگرفتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I can infer from what you've said that you will do it.
[ترجمه گوگل]من می توانم از آنچه شما گفتید استنباط کنم که این کار را انجام خواهید داد
[ترجمه ترگمان]من از حرف هایی که زدی استنباط می کنم که این کار را خواهی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. People usually infer an unknown fact from a known fact.
[ترجمه گوگل]مردم معمولاً یک واقعیت ناشناخته را از یک واقعیت شناخته شده استنباط می کنند
[ترجمه ترگمان]افراد معمولا یک واقعیت ناشناخته را از یک واقعیت مشخص استنتاج می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We infer that they accumulated during periods of accelerated soil erosion.
[ترجمه گوگل]ما استنباط می کنیم که آنها در طول دوره های فرسایش سریع خاک انباشته شده اند
[ترجمه ترگمان]ما استنباط می کنیم که در طول دوره های فرسایش خاک تسریع شده جمع شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

استنتاج کردن (فعل)
derive, subsume, conclude, induce, infer, evolve

حدس زدن (فعل)
guesstimate, rede, guess, conjecture, surmise, imagine, infer

استنباط کردن (فعل)
induct, elicit, divine, construe, deduce, infer, educe

اشاره کردن بر (فعل)
suggest, infer, indicate

پی بردن به (فعل)
trace, spell, infer

تخصصی

[حقوق] استنتاج کردن، استنباط کردن، استدلال کردن
[ریاضیات] استنباط کردن، استنتاج کردن، اشاره کردن به، پی بردن به، حدس زدن

انگلیسی به انگلیسی

• derive, conclude; guess, surmise; hint
if you infer something that is not stated directly, you decide that it is true, on the basis of information you have; a formal word.

پیشنهاد کاربران

استنتاج
استنباط کردن ، پی بردن
🐌🦋
استنباط کردن
شرکت، تجارتخانه ، کارخانه
گمان کردن
برداشت و نتیجه گیری کردن

بپرس