inculcate

/ˈɪŋkəlˌket//ˈɪnkʌlkeɪt/

معنی: فهماندن، فرو کردن، پایمال کردن، جایگیر ساختن، تلقین کردن
معانی دیگر: (باتکرار یا تشویق) در مغز جایگزین کردن، (در مغز) پروراندن، نیوشاندن، پا گذاشتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: inculcates, inculcating, inculcated
مشتقات: inculcation (n.), inculcator (n.)
(1) تعریف: to implant in someone's mind by earnest and frequent repetition; instill (usu. fol. by in).

- The sect inculcated respect for elders in their children.
[ترجمه گوگل] این فرقه احترام به بزرگترها را در فرزندان خود ایجاد می کرد
[ترجمه ترگمان] این فرقه به بزرگان کودکان خود احترام می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to accept an idea or value; imbue (usu. fol. by with).

- She inculcated her students with a love of learning.
[ترجمه گوگل] او به دانش آموزان خود عشق به یادگیری را پرورش داد
[ترجمه ترگمان] او دانش آموزانش را با عشق به یادگیری در ذهن پرورش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. they inculcate their childern with a suspicion for foreigners
آنان سو ظن نسبت به خارجی ها را در مغز بچه های خود می پرورانند.

2. to inculcate in the students a respect for the rights of others
احترام به حقوق دیگران را در فکر دانش آموزان پروراندن

3. We have tried to inculcate a feeling of citizenship in youngsters.
[ترجمه گوگل]ما سعی کرده ایم احساس شهروندی را در جوانان القا کنیم
[ترجمه ترگمان]ما تلاش کرده ایم که احساس شهروندی در جوانان را القا کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I try to inculcate a sense of responsibility in my children.
[ترجمه گوگل]سعی می کنم احساس مسئولیت را در فرزندانم ایجاد کنم
[ترجمه ترگمان]سعی می کنم احساس مسیولیت در فرزندانم را القا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Great care was taken to inculcate the values of nationhood and family.
[ترجمه گوگل]برای تلقین ارزش های ملیت و خانواده دقت زیادی صورت گرفت
[ترجمه ترگمان]مراقبت زیادی برای القای ارزش های خانواده و خانواده به کار گرفته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The aim is to inculcate business people with an appreciation of different cultures.
[ترجمه گوگل]هدف این است که افراد تجاری را با قدردانی از فرهنگ های مختلف پرورش دهیم
[ترجمه ترگمان]هدف این است که افراد کسب وکار را با قدردانی از فرهنگ های مختلف جا به جا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Our football coach has worked hard to inculcate a team spirit in/into the players.
[ترجمه گوگل]مربی فوتبال ما سخت کار کرده است تا روحیه تیمی را در بازیکنان القا کند
[ترجمه ترگمان]مربی فوتبال ما سخت تلاش کرده است تا روحیه تیمی را به بازیکنان تبدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I have tried to inculcate in my pupils an attitude of intelligent laziness.
[ترجمه گوگل]من سعی کرده ام نگرش تنبلی هوشمندانه را در دانش آموزانم ایجاد کنم
[ترجمه ترگمان]من سعی کرده ام که از تنبلی و تنبلی چشم بپوشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. However hard parents try to inculcate a sense of responsibility in their children, the habits of childhood die hard.
[ترجمه گوگل]هر چقدر والدین سخت کوشند که احساس مسئولیت را در فرزندان خود بیاورند، عادت های دوران کودکی به سختی از بین می روند
[ترجمه ترگمان]با این حال، والدین سخت تلاش می کنند احساس مسئولیت را در فرزندان خود ایجاد کنند، عادات دوران کودکی سخت می میرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The effort to inculcate ethical behavior without religious faith seems one of the great fiascoes of the modern age.
[ترجمه گوگل]تلاش برای القای رفتار اخلاقی بدون ایمان دینی یکی از شکست های بزرگ عصر مدرن به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]تلاش برای القای رفتار اخلاقی بدون ایمان مذهبی یکی از the بزرگ عصر مدرن به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. How does art develop individual potential and inculcate values?
[ترجمه گوگل]چگونه هنر پتانسیل فردی را توسعه می دهد و ارزش ها را تلقین می کند؟
[ترجمه ترگمان]چگونه هنر به رشد پتانسیل فردی و القای ارزش ها کمک می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We name the actions which colleges administer and inculcate the students as restraint actions.
[ترجمه گوگل]ما اقداماتی را که کالج ها انجام می دهند و به دانش آموزان تلقین می کنند به عنوان اقدامات محدود کننده نام می بریم
[ترجمه ترگمان]ما اقداماتی را که دانشکده ها انجام می دهند را نام می بریم و دانش آموزان را به عنوان اعمال محدودیت جا به جا می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. First of all, inculcate the army ethos and values.
[ترجمه گوگل]اول از همه، اخلاق و ارزش های ارتش را تلقین کنید
[ترجمه ترگمان]اول از همه، اخلاق و ارزش های ارتش را جا به جا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. In short, we should inculcate the young people with the spirit of communism.
[ترجمه گوگل]به طور خلاصه، ما باید روح کمونیسم را به جوانان تلقین کنیم
[ترجمه ترگمان]خلاصه، ما باید جوانان را با روح کمونیسم به جا بگذاریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They fail to inculcate student with love of knowledge.
[ترجمه گوگل]آنها نمی توانند دانش آموز را با عشق به دانش تلقین کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها نمی توانند دانش آموزان را با عشق به دانش جا به جا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فهماندن (فعل)
show, explain, cause to understand, give to understand, inculcate

فرو کردن (فعل)
steep, embed, infix, imbed, poach, jam, thrust, horn in, inculcate, dig, detrude, hold down, implant

پایمال کردن (فعل)
overwhelm, suppress, override, inculcate, devastate, trample

جایگیر ساختن (فعل)
inculcate

تلقین کردن (فعل)
suggest, insinuate, insufflate, inculcate, indoctrinate

انگلیسی به انگلیسی

• instill, implant in the mind through frequent repetition; influence, impress upon, cause to accept an idea
if you inculcate an idea in someone, you teach it to them so that it becomes fixed in their mind; a formal word.

پیشنهاد کاربران

خر فهم کردن
تلقین کردن
شستشوی مغزی
ملکه ی ذهن کردن
نهادینه کردن ( با آموزش, تمرین و تکرار )
instilling ( establishing and idea
firmly in someone's mind ) /implanting of knowledge or values in someone, usually by repetition
to fix beliefs or ideas in someone's mind, especially by repeating them often:
...
[مشاهده متن کامل]

We should inculcate in ourselves and in our children the means of achieving mental and spiritual health.

القا کردن
تعبیه کردن

بپرس