incontinent

/ˌɪnˈkɑːntənənt//ɪnˈkɒntɪnənt/

معنی: ناپرهیزکار، ناخوددار
معانی دیگر: بی بند و بار، ناخوددار (به ویژه در امور جنسی)، ناخویشتن دار، شهوتران، (ناتوان در نگه داشتن چیزی درون خود) ناگنجا، (قدیمی) بی تاءخیر، فورا، بی درنگ

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: incontinently (adv.), incontinence (n.), incontinency (n.)
(1) تعریف: incapable of controlling urination and defecation.

(2) تعریف: not restrained or controlled.
متضاد: continent

جمله های نمونه

1. the incontinent man's stare at the girls
نگاه های خیره ی مرد شهوت پرست به دختران

2. he is incontinent of jealousy and hatred
او قادر به داشتن حسادت و کینه نیست.

3. People often become incontinent when they get very old.
[ترجمه شان] بیشتر مردم هنگامی که خیلی پیر می شوند، بی اختیار و ( ناتوان از نگهداشتن چیزی درون خود ) ، میشوند.
|
[ترجمه گوگل]افراد معمولاً وقتی خیلی پیر می شوند دچار بی اختیاری می شوند
[ترجمه ترگمان]مردم اغلب وقتی که خیلی پیر می شوند، incontinent می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Many of our patients are incontinent.
[ترجمه گوگل]بسیاری از بیماران ما بی اختیار هستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از بیماران ما incontinent هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Many of our elderly patients are incontinent.
[ترجمه گوگل]بسیاری از بیماران مسن ما بی اختیار هستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از بیماران سالخورده ما incontinent هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His diseased bladder left him incontinent.
[ترجمه گوگل]مثانه بیمار او را بی اختیار کرد
[ترجمه ترگمان]مثانه بیمارش بیشتر بهش شلیک کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A person who is constipated may also be incontinent of faeces because there is leaking around the hard mass.
[ترجمه گوگل]فردی که یبوست دارد نیز ممکن است مدفوع خود را بی اختیار کند زیرا در اطراف توده سفت نشتی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]کسی که constipated است ممکن است incontinent از مدفوع باشد، زیرا در اطراف توده hard چکه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She would never wear rubber unless she became incontinent or was taking a course in scuba diving for women.
[ترجمه گوگل]او هرگز لاستیک نمی پوشید مگر اینکه بی اختیاری می کرد یا دوره غواصی زنان را می گذراند
[ترجمه ترگمان]او هرگز نمی توانست از لاستیک استفاده کند مگر اینکه به incontinent تبدیل شود و یا در غواصی با آب غواصی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Families with elderly, incontinent parents, may care to know that waterproof bedding can be purchased from this company.
[ترجمه گوگل]خانواده هایی که دارای والدین مسن و بی اختیاری هستند، ممکن است توجه داشته باشند که ملافه های ضد آب را می توان از این شرکت خریداری کرد
[ترجمه ترگمان]خانواده هایی که دارای والدین مسن و incontinent هستند ممکن است از این موضوع آگاه باشند که بس تر ضد آب را می توان از این شرکت خریداری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Inevitably, the incontinent patient needs cleaning and drying at very frequent intervals, to prevent infections such as cystitis.
[ترجمه گوگل]به ناچار، بیمار بی اختیار برای جلوگیری از عفونت هایی مانند سیستیت، نیاز به تمیز کردن و خشک کردن در فواصل زمانی بسیار زیاد دارد
[ترجمه ترگمان]بیمار incontinent به طور قطع نیاز به تمیز کردن و خشک کردن در فواصل مکرر دارد تا از عفونت مانند cystitis جلوگیری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The underground water was exhausted by incontinent use.
[ترجمه گوگل]آب زیرزمینی در اثر استفاده بی اختیار تمام شد
[ترجمه ترگمان]آب زیرزمینی با استفاده incontinent خسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Is middleaged woman pee incontinent how be to return a responsibility? With what to medication?
[ترجمه گوگل]آیا زن میانسال بی اختیار ادرار می کند چگونه می توان مسئولیت را برگرداند؟ با چه دارویی
[ترجمه ترگمان]زن میان میان، همیشه به این که مسئولیت رو به عهده بگیره چطور باید مسئولیت رو به عهده بگیره؟ با چی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Relieve oneself is not had in fit incontinent reach bite broken tongue, the body is extremely rare and traumatic.
[ترجمه گوگل]تسکین خود را در مناسب بی اختیاری دسترسی به گاز گرفتن زبان شکسته نداشت، بدن بسیار نادر و آسیب زا است
[ترجمه ترگمان]تسکین دادن خود برای تسکین دادن به زبان شکسته، بدن به شدت نادر و آسیب دیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Perhaps she didn't drink anything before she went to bed because she was worried she was getting incontinent.
[ترجمه گوگل]شاید قبل از رفتن به رختخواب چیزی ننوشیده بود زیرا نگران بی اختیاری بود
[ترجمه ترگمان]شاید قبل از اینکه به رختخواب برود چیزی نمی نوشید، چون نگران بود که او را از بازی در بیاورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ناپرهیزکار (صفت)
impious, incontinent

ناخوددار (صفت)
unrestrained, incontinent

انگلیسی به انگلیسی

• unrestrained, lacking self-control; unable to control urination or defecation (medicine)
someone who is incontinent is unable to control their bladder or bowels.

پیشنهاد کاربران

[پزشکی] بی اختیار: ناتوان در نگهداری و کنترل ادرار و مدفوع
بی اختیاری ( ادرار )
1. عدم توانای در کنترل ادرار و مدفوع
having no or insufficient voluntary control over urination or defecation.
2. ضعیف النفس
lacking self - restraint; uncontrolled.
"the incontinent hysteria of the fans
در پزشکی: عدم توانایی نگهداری ادرار یا مدفوع

بپرس