impulse

/ˈɪmpəls//ˈɪmpʌls/

معنی: ضربت، ضرب، بر انگیزش، انگیزه ناگهانی، انگیزه دادن به، بر انگیختن، تکان دادن
معانی دیگر: هوس، ویر، وسوسه، میل، انگیزه، (برق) کوبه، تغییرات ناگهانی ولتاژ، ضربه (رجوع شود به: impetus)، زنش، تکان، سائقه، (تنکرد شناسی) تکانه، (برق) تشدید ناگهانی جریان، (مکانیک) دگرگونی گشتاور، تغییر مومنتوم

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a spontaneous or sudden desire that may move one to action.

- He had a sudden impulse to kiss her but nevertheless restrained himself.
[ترجمه گوگل] او یک انگیزه ناگهانی برای بوسیدن او داشت اما با این وجود خود را مهار کرد
[ترجمه ترگمان] ناگهان میل داشت او را ببوسد، اما با وجود این خودداری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I try to spend my money carefully and not buy things just on impulse.
[ترجمه h.asgari] من سعی میکنم پولم را با دقت خرج کنم و چیزها را صرفا از روی هوس خرید نکنم.
|
[ترجمه رابرت] من سعی میکنم پولم رو با دقت خرج کنم و چیزها رو صرفاً یهویی ( ناگهانی، بی اختیار ) نخرم - > توجه : impulse به معنی چیزی هست که ناگهانی و یهویی ( و بی اختیار ) رخ میده
|
[ترجمه گوگل] من سعی می کنم پولم را با دقت خرج کنم و فقط از روی انگیزه چیزها را نخرم
[ترجمه ترگمان] سعی می کنم پولم را با احتیاط خرج کنم و فقط به میل خودم چیزها را بخرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a physical force that causes reactive motion.

- The windmill is turned by the wind's impulse.
[ترجمه محمد] آسیاب بادی بر اثر ضربات باد می چرخد
|
[ترجمه گوگل] آسیاب بادی با تکانه باد می چرخد
[ترجمه ترگمان] بادی که به هیجان آمده باشد، بادی از آسیاب بادی ساخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in the nervous system, a transmitting of energy between neurons.

(4) تعریف: an inner tendency or inclination.

- She has generous impulses.
[ترجمه گوگل] او انگیزه های سخاوتمندانه ای دارد
[ترجمه ترگمان] انگیزه های سخاوتمندانه ای دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a brief flow of electric current.

جمله های نمونه

1. impulse susceptible of control
انگیزه ی مهار پذیر

2. impulse turbine
توربین ضربه ای

3. he felt a sudden impulse to dive in the water
او ناگهان احساس کرد که می خواهد توی آب شیرجه برود.

4. he was prompted by an impulse of curiosity
حس کنجکاوی او را برانگیخت.

5. I resisted the impulse to laugh.
[ترجمه گوگل]در مقابل انگیزه خندیدن مقاومت کردم
[ترجمه ترگمان]مقاومت کردم تا بخندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The main impulse for the unrest came from extremist Muslims.
[ترجمه گوگل]انگیزه اصلی ناآرامی ها از جانب مسلمانان افراطی بود
[ترجمه ترگمان]انگیزه اصلی ناآرامی ها از سوی مسلمانان تندرو بوجود آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He felt an irresistible impulse to jump.
[ترجمه گوگل]او یک انگیزه مقاومت ناپذیر برای پریدن احساس کرد
[ترجمه ترگمان]احساس مقاومت ناپذیری وجودش را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He tends to act on impulse.
[ترجمه گوگل]او تمایل دارد بر اساس انگیزه عمل کند
[ترجمه ترگمان]او تمایل دارد روی ایمپالس عمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I had this sudden impulse to shout out "Rubbish!" in the middle of her speech.
[ترجمه گوگل]من این انگیزه ناگهانی را داشتم که فریاد بزنم "آشغال!" وسط صحبتش
[ترجمه ترگمان]ناگهان این هوس ناگهانی را کردم که فریاد بزنم: چرند نگو! اونم وسط سخنرانی - ش …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He felt an irresistible impulse to rush into the room.
[ترجمه گوگل]او یک انگیزه غیرقابل مقاومت برای هجوم به اتاق احساس کرد
[ترجمه ترگمان]بی اختیار به درون اتاق هجوم برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her first impulse was to run away.
[ترجمه گوگل]اولین انگیزه او فرار کردن بود
[ترجمه ترگمان]اولین فکری که به ذهنش رسید این بود که فرار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He had a sudden impulse to stand up and sing.
[ترجمه گوگل]او یک انگیزه ناگهانی برای ایستادن و آواز خواندن داشت
[ترجمه ترگمان]ناگهان می خواست بلند شود و آواز بخواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Some people will buy a puppy on impulse without any idea of what is involved.
[ترجمه گوگل]برخی از افراد بدون هیچ تصوری از آنچه درگیر است، یک توله سگ می خرند
[ترجمه ترگمان]برخی افراد یک توله سگ را بدون هیچ ایده ای از اینکه چه چیزی در آن دخیل است، خریداری می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It is the passions which provide the main impulse of music.
[ترجمه گوگل]این احساسات هستند که انگیزه اصلی موسیقی را فراهم می کنند
[ترجمه ترگمان]این the است که انگیزه اصلی موسیقی را فراهم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Acting on impulse, he picked up the keys and slipped them into his pocket.
[ترجمه گوگل]بر اساس انگیزه، کلیدها را برداشت و در جیبش گذاشت
[ترجمه ترگمان]با حرکتی ناگهانی کلیدها را برداشت و در جیبش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

ضرب (اسم)
chop, impact, strike, stroke, hit, bop, shock, beat, butt, drum, blow, impulse, multiplication, coining, bruise, fib, box, buffet, buff, punch, slash, smite, cob, coinage, stab, wham, ictus, sock

بر انگیزش (اسم)
impulse

انگیزه ناگهانی (اسم)
impulse

انگیزه دادن به (فعل)
impulse

برانگیختن (فعل)
abet, cheer, prod, arouse, infuse, roust, excite, abrade, stimulate, act, actuate, evince, exacerbate, exasperate, nettle, sick, heat, irritate, whet, impulse, put out, impassion, prompt, foment, instigate, provoke

تکان دادن (فعل)
agitate, twiddle, stir, move, hitch, hustle, shake, flick, wiggle, budge, shock, startle, impulse, pulsate, wag, shag, jar, concuss, convulse, jolt, jounce, shrug off

تخصصی

[شیمی] ضربه
[عمران و معماری] ضربه - جهش - ضربه ای - تکانه
[برق و الکترونیک] ضربه 1. پالسی که مدت زمان آن از نظر ریاضی بی نهایت کوچک است . 2. پالسی که شکل موج آن به سرعت به نقطه ی اوج و تیز خود می رسد و به سرعت نیز به صفر بر می گردد . - ضربه
[مهندسی گاز] ضربه، تکان دادن
[ریاضیات] ضربه، تحریک، برانگیزش
[پلیمر] ضربه، تکانه

انگلیسی به انگلیسی

• instinctual urge, sudden desire, whim; wave of energy sent via a nerve fiber (pathology); sudden application of force or the movement caused by it (physics); sudden electrical current (electronics)
an impulse is a sudden desire to do something.
an impulse is also a short electrical signal sent along a wire or nerve or through the air.

پیشنهاد کاربران

سیگنال
impulse ( n ) ( ɪmpʌls ) =a sudden strong wish or need to do sth =a force of energy that causes sth else to react =sth that causes sth sb to do sth, impulsion ( n ) =a strong desire to do sth
impulse
ضربان
- تکانه
- تمایل شدید وناگهانی برای انجام کاری
- پیام عصبی
- نیروی یا عامل خارجی جهت دهنده
در فیزیک؛ به تغییرات تکانه گفته میشود.
impulse در روانشناسی یعنی تکانه
در انسان تکانه های مختلفی وجود داره که به انسان فشار وارد میکنن و انسان باید برای غلبه بر آنها کنترل تکانه و خویشتن داری را بیاموزد مخصوصاً در کودکی؛
تکانه جنسی
تکانه خشم
تکانه خوردن
تکانه مصرف مواد ( برای معتادان )
تکانه قماربازی ( برای قماربازان )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : impel
اسم ( noun ) : impulsion / impulsiveness / impulse
صفت ( adjective ) : impulsive
قید ( adverb ) : impulsively
غرایز
تکانه ، محرک
تصمیم و انگیزه ناگهانی
تکانش، انگیزه
( خرده فروشی ) اقلام هیجان برانگیز
( که در محل خرید انگیزه خرید آن ایجاد می شود مانند تنقلات )
پیام عصبی
تمایل شدید ناگهانی برای انجام کاری
وسوسه. هوس
impulse ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: تکانه 1
تعریف: 1. در نظریۀ روان کاوی، جنبش کارمایۀ روانی مربوط به سائق های جنسی و پرخاشگری|||2. در روان شناسی، میل و رغبت ناگهانی و ضروری به فعالیت فوری
impulse ( noun ) = انگیزه ناگهانی، میل، وسوسه، هوس آنی/گرایش، کشش، تمایل شدید/ضربه، تکانه، محرک/عشقی ( در زبان عامیانه خودمان مثلا من عشقی اون لباس را خریدم )
on ( an ) impulse = عشقی ( یعنی یک کاری رو بدون برنامه ریزی قبلی تصمیم دارید یهویی انجام بدید )
...
[مشاهده متن کامل]

an electrical/nerve impulse = یک ضربه الکتریکی/عصبی
a creative/commercial impulse = یک محرک خلاقانه/تجاری
nerve impulses = ضربه های عصبی
examples:
1 - She felt an impulse to run away.
انگیزه ای ناگهانی برای فرار کردن ( در خود ) حس کرد.
2 - I had this sudden impulse to shout out "Nonsense!" in the middle of her speech.
من این انگیزه ناگهانی برای فریاد زدن "مزخرف!" در وسط صحبت هایش را ( در خودم ) حس کردم.
3 - "I didn't know you were looking for some new shoes. " "Oh, I wasn't - I just bought them on impulse. "
"من نمی دانستم که شما دنبال چند کفش جدید هستید. " "اوه ، من نبودم - من آنها را به طور عشقی خریدم. "
4 - I had this impulse to dye my hair red.
من این تمایل شدید را داشتم که موهایم را قرمز کنم.
5 - I bought this expensive sweater on impulse.
من این ژاکت گران قیمت را عشقی خریدم.
6 - many shoppers buy items on impulse.
بسیاری از خریداران اجناس را عشقی خریداری می کنند.

پیام
on impulse به معنای بدون فکر/ بی دلیل است.
میل , هوس ؛ تکانه , ضربه
# He felt a sudden impulse to dive in the water
# He had a sudden impulse to kiss her but nevertheless restrained himself
# nerve impulse
# an electrical impulse
عکس العمل
یهویی
جوگیر شدن و تصمیم ناگهانی و بدون فکر گرفتن
تکانه
انتقال روند دپلاریزه شدن را در یک عصب یا عضله، ایمپالس ( تکانه ) عصبی یا عضلانی می گویند
خشم
1.
a sudden strong and unreflective urge or desire to act
instinct
compulsion
drive
urge
2.
the tendency to act impulsively :
wildness
recklessness
rashness
irresponsibility
3.
a pulse of electrical energy; a brief current
جنبش غریزی
جهت گیری
ضربه، تکانه

Impulse to do something
تصمیم لحظه ای ( از روی میل و هوس ) بگیری که کاری رو انجام بدی
On impulse از روی میل و هوس

قصد، هدف
جرقه، بارقه، درخشش برق آسا
برانگیختگی
تکانه ( روانشناسی )
وسوسه
محرک

فشار
هوس
تنش
تکانشی
میل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٢)

بپرس