impatience

/ˌɪmˈpeɪʃəns//ɪmˈpeɪʃns/

معنی: بی حوصلگی، بی صبری، بی تابی، بی طاقتی
معانی دیگر: ناشکیبی، ناشکیبایی، نابردباری، بی قراری، اشتیاق

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the quality or condition of lacking patience.
متضاد: patience

(2) تعریف: restlessness or eagerness for change or progress.

(3) تعریف: irritability at being opposed, delayed, or thwarted.
متضاد: patience

جمله های نمونه

1. his impatience was revealed by his visage and his trembling hands
ناشکیبایی او از قیافه و دستان لرزانش پیدا بود.

2. he waited with obvious impatience
او با بی قراری آشکار منتظر شد.

3. the audience exhibited their impatience by hooting the actors
تماشاچیان بیصبری خود را با هو کردن بازیگران نشان دادند.

4. a look testifiying to his impatience
نگاهی که دال بر بی صبری او بود

5. He bit back a sigh of impatience.
[ترجمه گوگل]آهی از بی تابی را پس زد
[ترجمه ترگمان]او اهی ازسر بی حوصلگی عقب کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He waited with barely concealed impatience.
[ترجمه گوگل]او با بی صبری به سختی پنهان منتظر ماند
[ترجمه ترگمان]او با زحمت زیاد منتظر ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A note of impatience had entered his voice.
[ترجمه گوگل]نتی از بی حوصلگی وارد صدایش شده بود
[ترجمه ترگمان]صدای ناشکیبایی در صدایش موج می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She showed impatience to continue the climb.
[ترجمه گوگل]او برای ادامه صعود بی تابی نشان داد
[ترجمه ترگمان]او بی صبری نشان می داد که به بالا رفتن ادامه دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Try to control your impatience when any unexpected problem arises.
[ترجمه گوگل]زمانی که مشکل غیرمنتظره ای پیش می آید سعی کنید بی صبری خود را کنترل کنید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید بی صبری خود را در زمانی که هر مشکل غیر منتظره ای پیش می آید کنترل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He shook his head in a gesture of impatience.
[ترجمه گوگل]سرش را به نشانه بی حوصلگی تکان داد
[ترجمه ترگمان]سرش را با حرکتی حاکی از بی صبری تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Nothing could cure her of her impatience with Anna.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نتوانست او را از بی حوصلگی اش با آنا درمان کند
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی توانست او را با آنا درمان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was trying hard not to show his impatience.
[ترجمه گوگل]خیلی سعی می کرد بی تابی خود را نشان ندهد
[ترجمه ترگمان]سعی می کرد بی صبری خود را نشان ندهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. There was a hint of impatience in his tone.
[ترجمه گوگل]ردی از بی حوصلگی در لحنش دیده می شد
[ترجمه ترگمان]در صدایش نشانی از بی حوصلگی دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She was bursting with impatience to tell me the news.
[ترجمه گوگل]او برای گفتن این خبر از بی تابی منفجر شد
[ترجمه ترگمان]از بی صبری می خواست اخبار را به من بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی حوصلگی (اسم)
fret, impatience

بی صبری (اسم)
impatience

بی تابی (اسم)
unrest, impatience

بی طاقتی (اسم)
impatience

انگلیسی به انگلیسی

• lack of patience, inability to wait; intolerance; restlessness
someone's impatience is their feeling of annoyance at having to wait for something.
if you show impatience to do something, you are eager to do it. if you show impatience for something to happen, you want it to happen immediately.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : impatience
✅️ صفت ( adjective ) : impatient
✅️ قید ( adverb ) : impatiently
بی قراری، بی طاقتی، بی تابی، بی صبری، عدم تحمل
بی میلی، با بی میلی

بپرس