iffy

/ˈɪfi//ˈɪfi/

نامعلوم، منوط به شرایط زیاد، مشروط، دارای احتمالات زیاد، دارای لیت و لعل زیاد

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: iffier, iffiest
مشتقات: iffiness (n.)
• : تعریف: (informal) marked by uncertainty; chancy; questionable.
مشابه: hazardous

جمله های نمونه

1. an iffy situation
وضع نامعلوم

2. If your next record's a bit iffy, you're forgotten.
[ترجمه احمد قربانی] اگر رکورد بعدی شما کمی مبهم باشد، فراموش شده اید.
|
[ترجمه گوگل]اگر رکورد بعدی شما کمی مبهم است، فراموش شده اید
[ترجمه ترگمان]اگر سوابق بعدی شما کمی مشکوک است، فراموش کرده اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. That meat smells a bit iffy to me.
[ترجمه احمد قربانی] آن گوشت برای من کمی بوی بدی دارد.
|
[ترجمه گوگل]آن گوشت برای من کمی بوی بدی دارد
[ترجمه ترگمان] اون گوشت یه کم بوی بدی میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Simon's still kind of iffy about going to Columbia.
[ترجمه نیره] سیمون هنوز برای رفتن به کلمبیا شروطی دارد
|
[ترجمه گوگل]سایمون هنوز هم در مورد رفتن به کلمبیا گیج است
[ترجمه ترگمان](سیمون)هنوز هم به فکر رفتن به کلمبیا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The milk smells a bit iffy.
[ترجمه احمد قربانی] شیر کمی بوی بد می دهد
|
[ترجمه گوگل]شیر کمی بوی بد می دهد
[ترجمه ترگمان]شیر کمی بوی بد می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The July date is still rather iffy.
[ترجمه گوگل]تاریخ ژوئیه هنوز مبهم است
[ترجمه ترگمان]تاریخ ژوئیه هنوز نسبتا بد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Policy decisions are always exercises in the iffy math of social tradeoffs.
[ترجمه گوگل]تصمیم‌گیری‌های سیاستی همیشه تمرین‌هایی در ریاضیات مبهم مبادلات اجتماعی هستند
[ترجمه ترگمان]تصمیمات سیاست همیشه در ریاضی iffy of اجتماعی انجام می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Some iffy assumptions color this approach to the goals of mainstreaming.
[ترجمه گوگل]برخی از مفروضات مبهم این رویکرد را به اهداف جریان اصلی تبدیل می کند
[ترجمه ترگمان]برخی از مفروضات iffy این رویکرد را به اهداف of نشان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. If the downside is iffy, the upside is certain.
[ترجمه گوگل]اگر جنبه منفی ناخوشایند باشد، روند صعودی آن قطعی است
[ترجمه ترگمان]اگر نزولی وجود داشته باشد، وارونه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The weather looks slightly iffy.
[ترجمه گوگل]هوا کمی مبهم به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]آب و هوا کمی iffy به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Your chances of finding a better job are iffy.
[ترجمه گوگل]شانس شما برای یافتن شغل بهتر بسیار ضعیف است
[ترجمه ترگمان]شانست برای پیدا کردن یه شغل بهتر غیرقابل باوره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He looked definitely iffy to me, but not the sort of bad lad who carries out hits.
[ترجمه گوگل]او قطعاً برای من بد به نظر می رسید، اما نه آن پسر بدی که ضربات را انجام می دهد
[ترجمه ترگمان]مطمئنا به نظر من غیرقابل تصوری بود، اما نه از آن نوع پسری بود که با او برخورد می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was from an iffy neighborhood.
[ترجمه گوگل]او اهل محله ای بود
[ترجمه ترگمان]اون از یه محله مشکوک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Jobs and pay remain iffy in areas like asset - backed securities where markets remain frozen.
[ترجمه گوگل]مشاغل و دستمزد در مناطقی مانند اوراق بهادار دارای پشتوانه دارایی که بازارها منجمد می‌مانند همچنان نامرغوب هستند
[ترجمه ترگمان]مشاغل و پرداخت ها در مناطقی همچون اوراق بهادار حمایت از دارایی ثابت باقی می مانند که بازارها در آن منجمد هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• doubtful, uncertain, chancy (slang)
if you are iffy about something, you are uncertain about whether you are going to do it or not; an informal word.

پیشنهاد کاربران

1 -
adjective / informal
not certain or decided/
صفت، غیر رسمی/ غیر مطمئن، غیر قطعی، نامطمئن
Simon's still kind of iffy about going to Colombia
Our plans are iffy
2 -
not completely good, honest, or suitable
...
[مشاهده متن کامل]

نه کاملاً خوب، صادق یا مناسب
The milk smells a bit iffy
I was hoping to go to the park but the weather's looking a bit iffy
3 -
mainly UK
slightly ill
عمدتاً در انگلیسی بریتانیایی/ کمی، قدری، تا حدودی مریض یا بیمار
I'm not coming out tonight - I'm feeling a bit iffy
"Feeling unwell" is a broad concept ranging from serious disease to being "iffy"

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/iffy
I feel a bit iffy یعنی حالم زیاد خوش نیست
مبهم ومشکوک
ناجور. . . . . . نا معلوم. . . . . . مشکوک
جعلی، دروغین
Phony, artifcial

بپرس