ingredient

/ɪŋˈɡriːdiənt//ɪnˈɡriːdɪənt/

معنی: جزء، جزء ترکیبی، ذرات
معانی دیگر: (جزیی از یک چیز مرکب) جز، جز ترکیبی، جز مقوم، پاره، پاژ، فرشیم، در جمع اجزاء، داخل شونده، عوامل، عناصر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one of the substances or elements in a mixture.
مترادف: component, element, making
مشابه: admixture, constituent, part

- Do we have all the ingredients for making cookies?
[ترجمه کامران آزاد] آیا ما تمام مواد مورد نیاز برای درست کردن کلوچه ها را داریم ؟
|
[ترجمه m] آیا ما همه مواد تشکیل دهنده برای درست کردن کوکی ها را داریم؟
|
[ترجمه meli] آیا ما همه مواد تشکیل دهنده کوکی ها را داریم؟
|
[ترجمه f-dara] آیا همه مواد رو برای درست کردن کلوچه داریم
|
[ترجمه هلیا] آیا ما همه مواد لازم برای پخت کوکی ها را داریم؟
|
[ترجمه محمد علی دوست] آیا ما تمام وسایل مورد نیاز برای درست کردن کلوچه داریم؟
|
[ترجمه شان] آیا ما همه مواد اولیه لازم برای پخت شیرینی را داریم؟
|
[ترجمه k] ایا ما موادی که برای درست کردن کلوچه می خواهیم را داریم
|
[ترجمه گوگل] آیا همه مواد لازم برای تهیه کلوچه را داریم؟
[ترجمه ترگمان] همه مواد لازم برای درست کردن کلوچه داریم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a component part or element.
مترادف: component, element, part
مشابه: aspect, constituent, essential, factor, item

- the ingredients of a successful marriage
[ترجمه محمد] مواد تشکیل دهنده یک ازدواج موفق
|
[ترجمه یاور] چیزهایی برای ازدواج موفق
|
[ترجمه شان] عناصر ( اجزای ) تشکیل دهنده یک ازدواج موفق
|
[ترجمه Mr hash] ملزومات یک ازدواج موفق
|
[ترجمه گوگل] عناصر تشکیل دهنده یک ازدواج موفق
[ترجمه ترگمان] مواد تشکیل دهنده یک ازدواج موفق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Friendship is an essential ingredient in the making of a healthful, rewarding life.
[ترجمه شان] دوستی، عنصر اصلی ( اساسی ) برای بنا نهادن یک زندگی سالم و ارزشمند است.
|
[ترجمه گوگل]دوستی یک عنصر ضروری در ساختن یک زندگی سالم و با ارزش است
[ترجمه ترگمان]دوستی یک جز ضروری در ساخت یک زندگی سالم و پر پاداش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The chief ingredient in the making of a criminal is avarice.
[ترجمه گوگل]عنصر اصلی در ساختن یک جنایتکار، بخل است
[ترجمه ترگمان]جز اصلی در ساختن یک جنایت حرص و طمع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Vulgarity is a very important ingredient in life.
[ترجمه 😊Zahra. Nikooie] پستی جزء بسیار مهمی در زندگی است
|
[ترجمه Melina] ابتذال عنصر بسیار مهمی در زندگی است
|
[ترجمه Mr hash] بیشعوری جزئ لاینفکی در زندگی است . معنی عامیانه در فارسی
|
[ترجمه گوگل]ابتذال یک عنصر بسیار مهم در زندگی است
[ترجمه ترگمان]Vulgarity یک جز بسیار مهم در زندگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The only active ingredient in this medicine is aspirin.
[ترجمه میرلوحی] تنها عنصری اکه در این دارو فعال است، اسپیرن هست
|
[ترجمه محمد] تنها عنصر فعال در این دارو آسپرین است
|
[ترجمه علی] تنها عنصری که در این دارو است اسپرین است
|
[ترجمه شان] تنها ماده موثره در این دارو، آسپرین است.
|
[ترجمه گوگل]تنها ماده موثر در این دارو آسپرین است
[ترجمه ترگمان]تنها ماده فعال در این دارو آسپرین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Coconut is a basic ingredient for many curries.
[ترجمه ۰] نارگیل یک ماده اساسی برای بیشتر کارهاست
|
[ترجمه گوگل]نارگیل یک ماده اساسی برای بسیاری از کاری است
[ترجمه ترگمان]نارگیل جز تشکیل دهنده اصلی برای کاری کاری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Hard work is a vital ingredient for success.
[ترجمه Raha] سخت کار کردن یک جزء مهم برای موفقیت به حساب می آید
|
[ترجمه شان] سخت کوشی یک عنصر حیاتی برای موفقیت است.
|
[ترجمه گوگل]سخت کوشی یک عنصر حیاتی برای موفقیت است
[ترجمه ترگمان]سخت کوشی یک جز مهم برای موفقیت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Acetic acid is the chief active ingredient in vinegar.
[ترجمه fg] اسیداستیک جز اصلی تشکیل سرکه است.
|
[ترجمه گوگل]اسید استیک ماده اصلی فعال سرکه است
[ترجمه ترگمان]اسید استیک عنصر اصلی در سرکه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Trust is a vital ingredient in a successful marriage.
[ترجمه شان] اعتمادیک عنصر حیاتی برای ازدواج موفقیت آمیز است.
|
[ترجمه گوگل]اعتماد یک عنصر حیاتی در یک ازدواج موفق است
[ترجمه ترگمان]اعتماد یکی از عوامل حیاتی در ازدواج موفق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Investment in new product development is an essential ingredient of corporate success.
[ترجمه گوگل]سرمایه گذاری در توسعه محصول جدید یک عنصر ضروری برای موفقیت شرکت است
[ترجمه ترگمان]سرمایه گذاری در توسعه محصول جدید یکی از اجزای اصلی موفقیت شرکت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Forecasting is a basic ingredient of business planning.
[ترجمه گوگل]پیش بینی یک عنصر اساسی در برنامه ریزی کسب و کار است
[ترجمه ترگمان]پیش بینی یک جز اصلی از برنامه ریزی تجاری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. What is the active ingredient in aspirin?
[ترجمه 😇] ماده ی فعال آسپرین چه چیزی است ؟
|
[ترجمه شان] ماده موثره موجود در آسپرین چیست؟
|
[ترجمه گوگل]ماده موثره آسپرین چیست؟
[ترجمه ترگمان]ماده فعال آسپرین چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Trust is the magic ingredient in our relationship.
[ترجمه گوگل]اعتماد عنصر جادویی در رابطه ماست
[ترجمه ترگمان] اعتماد در رابطه ما ماده جادویی - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Tolerance is an essential ingredient for a happy marriage.
[ترجمه امین] مدارا یک عنصر ضروری برای یک ازدواج موفق است
|
[ترجمه شان] مدارا ( تساهل ) یک عنصر اصلی برای ( دوام ) ازدواج سعادتمند است.
|
[ترجمه گوگل]بردباری یک عنصر ضروری برای یک ازدواج شاد است
[ترجمه ترگمان]تحمل یک جز ضروری برای ازدواج سعادتمند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The Australian team had the added ingredient of perseverance.
[ترجمه گوگل]تیم استرالیا عنصر اضافی پشتکار را داشت
[ترجمه ترگمان]تیم استرالیا از استقامت و پشت کار افزوده برخوردار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جزء (اسم)
part, portion, clause, appurtenance, gadget, component, ingredient, member, detail, sector, gizmo

جزء ترکیبی (اسم)
ingredient

ذرات (اسم)
ingredient

تخصصی

[عمران و معماری] جزء متشکله - ماده متشکله
[ریاضیات] جزء ترکیبی، جزء عناصر، عوامل، اجزاء

انگلیسی به انگلیسی

• component, element; one of the substances which comprises a mixture
the ingredients of something that you cook or prepare are the different foods that you use.
an ingredient of a situation is one of the essential parts of it.

پیشنهاد کاربران

مواد
مثال: The recipe calls for three main ingredients.
دستور پخت سه ماده اصلی می خواهد.
عامل
ingredient ( n ) ( ɪnˈɡridiənt ) =one of the things from which sth is made, e. g. Mix all the ingredients in a bowl. It has all the ingredients of a good mystery story.
ingredient
مواد غذایی که برای درست کردن غذای دیگ استفاده بشه
مواد اولیه غذا
مواد اولیه و مورد نیاز درست کردن غذایی
مولفه
مؤلفه
پارامتر
در ترجمه جملات می تواند
یکی یکی
جدا جدا
جزء جزء
منفرد
تکی تکی
ترجمه شود. ❤️❤️
در کتابِPre 2 intermediate
Any of the things that are formed into a mixture
When making sth, esp In cooking
جمله مثال: Mix all the ingredients and put them in a dish.
ریزمایه _ خمیرمایه
ingredient ( noun ) = ماده اولیه، ماده لازم، جزء سازنده/ عنصر، عامل، جزء، محتوا، بخش
the list of ingredients = فهرست مواد اولیه
ingredient of/in/for something = عنصر چیزی
مترادف است با کلمه : Element ( noun ) به معنای عنصر، عامل، محتوا
...
[مشاهده متن کامل]

examples:
1 - The ingredients of the product are kept secret.
مواد تشکیل دهنده محصول مخفی نگه داشته شده است.
2 - Trust is an essential ingredient in a successful marriage.
اعتماد یک عامل ضروری در یک ازدواج موفق است.
3 - Mix all the ingredients in a mixture.
تمام مواد اولیه را در یک مخلوط کن مخلوط کنید.
4 - The list of ingredients included 250 g of almonds.
لیست مواد اولیه شامل 250 گرم بادام بود.
5 - She viewed color as an essential ingredient of good design.
او رنگ را عنصر ضروری طراحی خوب می دانست.
6 - Policymakers see capital investment as a key ingredient in an economic recovery.
سیاست گذاران سرمایه گذاری ثابت را به عنوان یک عنصر کلیدی در بهبود اقتصادی می بینند.
7 - People are the essential ingredient in creativity.
افراد عنصر کلیدی در خلاقیت هستند.
8 - Commodities, such as steel, are important ingredients in building wind turbines.
کالاهایی مانند فولاد از اجزای مهم در ساخت توربین های بادی هستند.
9 - A high percentage of the products were found to contain unsafe ingredients.
درصد بالایی از محصولات حاوی مواد خطرناک بودند.

Ingredients for cooking. * To see the picture to understand *
ingredient
تغذیه تخصصی طیور ( جیره نویسی ) / دامپزشکی
به معنی اجزای خوراک و جیره است ، بطور مثال اجزای جیره در تغذیه طیور ذرت ، سویا ، پودر ماهی ، صدف ، نمک و . . . میباشد .
خمیر مایه
ماده ( تشکیل دهنده ) ؛ عامل
– The principal ingredient of ice cream
– Mix all the ingredients together in a bowl
– The ingredients of a successful marriage
– Hard work is a vital ingredient for success
مواد لازم برای غذا
عنصر
ماده تشکیل دهنده
جز سازنده
عنصر ترکیبی
مواد اولیه ( کلاس زبان ریچ ۳ ) on time in food
food stuff
عناصر. اجزا
any of e
the thing that are formed into a mixture when making sth, esp in cooking:Mix all the ingredient and pet them in a dish
جوهر
I have the ingredients to make a cake at home
عامل، باعث
چاشنی
مواد أولیه ، محتوا، ترکیبات ، عناصر، جز سازنده، مواد لازم برای غذا و . . . . . . . . .
مواد لازم برای پخت غذا
ترکیبات، عناصر
محتویات ، ترکیبات
ترکیب - عناصر
مواد لازم برای ( غذا )
میتواند به معانی :مواد اولیه و موادلازم و ترکیبات غذا باشد
در اشپزی به معنای مواد لازم برای تهیه و ساخت غذا میباشد
به عنوان مثال :
Do we have all the ingredients
? we need to make cake
ترجمه :
آیا ما همه مواد لازم برای تهیه کیک را در اختیار داریم؟
جزء سازنده
عناصر
ترکیبات
اجزای تشکیل دهنده
ادویه، ترکیبات، مواد، قسمتی از غذا
🍛🌾🍱🥘
One item in a food
اصلش میشه "ترکیبات"
ادویه
جایگزین
One item in a food
عناصر
The food items you need to have to make sth to eat
اجزا و مواد غذا
ذرات سازنده ی مواد ( اتم )
مواد لازم
ماده موثر یا جُزِ موثر
مثال :
scientists identified the ingredient in the tree bark that cured malaria
ترکیبات
مواد اوّلیه
عناصر و پارامترها
مخلوط

جزئی از غذا - قسمتی از غذا
One item in a food
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٣)

بپرس