height

/ˈhaɪt//haɪt/

معنی: فراز، تکبر، ارتفاع، بلندی، عرشه، رفعت، علی، آسمان، ارتفاعات، جای مرتفع، در بحبوحه
معانی دیگر: فرازی، بلندا، بلندی از سطح دریا، (جمع) زمین های بلند، تپه و ماهور، (بلندترین جای هر چیز) قله، نوک، سر، ستیغ، تارک، اوج، بالا، قد، بلند بالایی، (نجوم - میزان بلندی ستاره از افق زمین که بر مبنای نود درجه حساب می شود) فرازا، اسمان، عرش، منتهادرجه، درجمع ارتفاعات، عظمت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: vertical extent or altitude; distance up.
مترادف: attitude, elevation
مشابه: altitude, highness, lift

(2) تعریف: tallness, esp. of a human.
مترادف: stature, tallness

(3) تعریف: the peak or uppermost point.
مترادف: apex, apogee, crest, peak, pinnacle, summit, tip, tiptop, vertex, zenith
متضاد: bottom, nadir
مشابه: acme

(4) تعریف: the extreme limit; climax.
مترادف: acme, apex, crest, culmination, peak, pinnacle, summit, ultimate, utmost, zenith
متضاد: nadir
مشابه: ceiling, climax, extremity, heyday, maximum, top

- She's at the height of her success.
[ترجمه امید] او در اوج موفقیتش است
|
[ترجمه hassan] او ( مونث ) در راس موفقیت او ( مذکر ) است
|
[ترجمه نازنین] او در اوج رسیدن به موفقیت است
|
[ترجمه گوگل] او در اوج موفقیت است
[ترجمه ترگمان] او در اوج موفقیت خودش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (often pl.) a high place from which one can overlook, as on a hill or mountain.
مترادف: overlook
مشابه: altitude, elevation, eminence, headland, highland, hill, hilltop, mountain, promontory, rise, top, vantage

جمله های نمونه

1. the height of passion
اوج شهوت

2. the height of stupidity!
منتهای حماقت !

3. the height of the christmas rush
منتهای شلوغی (فروشگاه ها) در کریسمس

4. the height reached by the rocket
ارتفاعی که موشک به آن رسید

5. gain height
بالا رفتن،اوج گرفتن،ارتفاع به دست آوردن،فرازیدن

6. lose height
پایین رفتن،ارتفاع از دست دادن،زیر رفتن

7. a giddy height
ارتفاع سرگیجه آور

8. a headlong height
بلندی پرتگاه مانند

9. according to height
به ترتیب قد

10. at the height of fame
(مجازی) در اوج شهرت

11. take the height of
1- (نجوم) فرازای ستاره و غیره را اندازه گرفتن،فرازا سنجی کردن 2- بلندی چیزی را سنجیدن،بلندا سنجی کردن،ارتفاع سنجی کردن

12. at the very height of the storm
درست در بحبوحه ی توفان

13. genes also determine height and looks
ژن ها قد و قیافه را هم تعیین می کنند.

14. hills of indifferent height
تپه هایی با ارتفاع متوسط

15. the correlation of height and weight
بستگی قد با وزن

16. three meters in height
به بلندی سه متر

17. what is the height of mount damavand?
ارتفاع کوه دماوند چقدر است ؟

18. a man of medium height
مردی میان بالا

19. a man of middling height
مردی با قامت متوسط

20. state your weight and height
وزن و قد خود را ذکر کنید.

21. we are equal in height
ما هم قد هستیم.

22. we finally reached the height of the mountain
بالاخره به سر کوه رسیدیم.

23. he fell down from the height of the tower
او از بالای برج پایین افتاد.

24. a building of such mass and height
ساختمانی به آن بزرگی و بلندی

25. men were lumped together according to height
مردان را برحسب قدشان دسته بندی می کردند.

26. a man who is six feet in height
مردی که قد او شش پا است

27. in that century, egyptian civilization reached its height
در آن سده تمدن مصر به بالاترین حد خود رسید.

28. the tree has risen to an unusual height
درخت به ارتفاع خارق العاده ای رسیده است.

29. they stood in a line in order of height
آنها به ترتیب قد در خط ایستادند.

30. the long and narrow lines created an impression of height
خط های دراز و باریک تصور بلندی را ایجاد می کردند.

مترادف ها

فراز (اسم)
ascent, rise, ascendancy, height, altitude, ascendency, loftiness

تکبر (اسم)
ruff, arrogance, affectation, pride, insolence, height, ruffle, turgescence

ارتفاع (اسم)
height, altitude, hauteur

بلندی (اسم)
elevation, lift, supremacy, height, altitude, looming, eminence, sublimity, exaltation, eminency, toft

عرشه (اسم)
height, deck

رفعت (اسم)
superiority, height, sublimity, elation, stature, supereminence

علی (اسم)
height, eminence, loftiness

آسمان (اسم)
height, welkin, heaven, loft, sky, firmament, olympus

ارتفاعات (اسم)
height

جای مرتفع (اسم)
high, height

در بحبوحه (اسم)
height

تخصصی

[عمران و معماری] ارتفاع
[دندانپزشکی] بلندی، ارتفاع،
[برق و الکترونیک] بلندی ؛ ارتفاع فاصله ی عمودی هدف تا یک صفحه ی افقی که نقطه محاسبه ارتفاع را در بر می گیرد. - ارتفاع
[ریاضیات] ارتفاع، بلندی، قلاویژ پاشنه ای
[آب و خاک] ارتفاع، عمق

انگلیسی به انگلیسی

• distance from bottom to top; level; summit highest point
the height of a person or thing is their measurement from bottom to top.
height is the quality of being tall.
a particular height is the distance that something is above the ground.
a height is a position or place that is a long way above the ground.
you use heights to refer to the top of a hill or cliff.
when an activity, situation, or organization is at its height, it is at its most successful, powerful, or intense.
you can use height to emphasize how extreme a quality is. for example, if you say that something is the height of absurdity, you mean that it is extremely absurd.
if something reaches great heights, it becomes very extreme or intense.

پیشنهاد کاربران

height: ارتفاع
ارتفاع
بلند یا ارتفاع
قامت، قد و قامت، ارتفاع، بلندی
اوج، بحبوحه، منتها درجه، قله
قد ، ارتفاع
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : heighten
✅️ اسم ( noun ) : height / high
✅️ صفت ( adjective ) : high / heightened
✅️ قید ( adverb ) : highly / high
Height به معنی کوتاهی و بلندی
۱_الف: رکورد
Copper prices scaled a new heights
قیمت مس رکورد جدیدی رسید
ب: مقام، جایگاه
He rose to Lofty heights of forign minister
او به مقام رفیع وزیر خامورخارجه رسید
He reached the dizzy heights of the national finals
...
[مشاهده متن کامل]

او به جایگاه بالای مرحله ی نهایی مسابقات ملی راه یافت ( لِوِل ش رفت بالا )
۲_اوج

۱ - الف:سطح بالای
ب:مقام والای
۲_اوج ِ. . .
. . . . . .
Her husband rose to the Lofty heights of transport minister
شوهرش به مقام والای وزیر راه رسید
He reached the dizzy heights of the national finals
...
[مشاهده متن کامل]

او به سطح بالای مسابقات نهایی رسید. ( کلاسش رفت بالا )
The height of summer
اوج تابستان
The height of the tourist season
ا وج فصل گردشگری

به معنی قد و ارتفاع
قد . ارتفاع
height ( علوم جَوّ )
واژه مصوب: بلندا
تعریف: فاصلۀ قائم هر نقطه تا سطح زمین یا هر تراز مبنا
ارتفاع یا همان قد
height ( noun ) = قد، ارتفاع، بلندی، بلندا، فراز، جای بلند، بلندی، اوج
to be of medium/average height = ارتفاع متوسط/میانگین داشتن
to adjust the height of something = ارتفاع چیزی را تنظیم کردن
...
[مشاهده متن کامل]

at a height of = در ارتفاع
the height of something = اوج چیزی
the height of summer = اوج تابستان
the height of the tourist season = اوج فصل گردشگری
examples:
1 - Tell me your exact height.
قد دقیق خود را بگو.
2 - ?What's your height
قد شما چقدر است؟
3 - ?Can you guess the height of the Empire State building
آیا می توانید ارتفاع ساختمان امپایر استیت را حدس بزنید؟
4 - The wall is 12 feet in height.
آن دیوار 12 فوت ارتفاع دارد.
5 - You can adjust the height of the chair.
می توانید ارتفاع صندلی را تنظیم کنید.
6 - The plane flew at a height of 3, 000 meters.
هواپیما در ارتفاع 3000 متری پرواز کرد.
7 - I’m afraid of heights.
من از بلندی می ترسم.

1 - ارتفاع
2 - مکان های بلند و مرتفع - تپه های مرتفع
3 - سطح بالای موفقیت
many people have a far greater goal in their lives and in order to reach their heights
4 - زمانی که میزان فعالیت ها زیاد است و معمولا با شلوغی همراه است مثلا فصل تابستان که معمولا سفرهای بیشتری انجام میشود
...
[مشاهده متن کامل]

August is the height of the tourist season
5 - زمانی است که شما در انجام کاری موفقیت بیشتری کسب می کنید. مثلا در دوران زندگی در بهترین زمان خود بودن
6 - اوج و انتهای چیزی مانند: اوج لذت و اوج شهوت و اوج حماقت و اوج صمیمیت و . .
موارد 4 و5 به زمان خاصی اشاره دارد نه نوع عمل و شدت ان مهم نیست.

ارتفاع ، بلندی
اوج، فراز، ارتفاع، بالا
قد، ارتفاع، بلند ترین جای هرجا، اواسط
ارتفاع ، بلندی ، [ شخص ] قد 🍚🍚🍚
she is the same height as her sister
اون هم قد خواهرشه
تجربی 89
میشه قد و ارتفاع
بلندای قد یک شخص . طول ارتفاع قد یک شخص
بلندی، مرتفع، اوج

قد، ، ، ، ، how far it is from the bottom to the top of sombody or somthing
قد
ارتفاع ( قد )

بحبوحه، ( مجازی ) اوج، وسط ( فعالیت و غیره )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس