heave

/ˈhiːv//hiːv/

معنی: بزرگ کردن، تقلا کردن، کشیدن، باد کردن، جابجا کردن، بلند کردن
معانی دیگر: (با زحمت) بلند کردن، بالا بردن، بلند کردن و پرتاب کردن، (آه) کشیدن، سینه ی خود را بالا یا جلو آوردن، بااشکال حرف زدن، (کشتیرانی) با طناب یا سیم بلند کردن یا کشیدن، چرخاندن، قلمبه شدن، درقلیدن، به طور آهنگین بالا و پایین رفتن، برآمدن و فرو رفتن، قی کردن، اق زدن، (کشتی) حرکت کردن، سر رسیدن، (زمین شناسی) جابجا کردن (لایه ی زمین)، جا بجایی، خیزانش، خیزاندن، دست و پا زدن، به سختی نفس کشیدن، هن هن کردن، نفس نفس زدن، عمل بلند کردن (با زور)

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: heaves, heaving, heaved
(1) تعریف: to push (something or someone) up or out with great effort.
مشابه: boost, churn, elevate, hoist, lift, raise

(2) تعریف: to throw violently; hurl.
مترادف: fling, hurl, throw
مشابه: cast, catapult, chuck, dash, launch, pitch, sling, toss

(3) تعریف: to release (a sigh) with difficulty.
مشابه: eject, emit, exhale, release, sigh

(4) تعریف: to raise violently; displace.
مترادف: disgorge, expel
مشابه: vomit

- The volcanic eruption heaved up broken rock.
[ترجمه گوگل] فوران آتشفشانی سنگ های شکسته را بالا برد
[ترجمه ترگمان] انفجار آتشفشانی ما را از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to throw one's weight into dragging, esp. by hauling on a rope or line.
مترادف: drag, haul
مشابه: pull, tow, tug, yank

(6) تعریف: to vomit or retch.
مترادف: barf, disgorge, regurgitate, retch, toss one's cookies, upchuck, vomit
مشابه: spew
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to rise and fall heavily.
مترادف: pitch
مشابه: expand, jerk, surge, swell

- His chest heaved.
[ترجمه گوگل] سینه اش تکان خورد
[ترجمه ترگمان] سینه اش بالا آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The boat heaved against its mooring.
[ترجمه گوگل] قایق در مقابل لنگرگاه خود به حرکت در آمد
[ترجمه ترگمان] قایق با رسیدن به لنگر قایق به بالا کشیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to swell or bend upward under the pressure of powerful underlying force.
مترادف: buckle
مشابه: bend, swell, warp
اسم ( noun )
(1) تعریف: an act or instance of heaving.
مترادف: fling, hurl
مشابه: boost, pitch, throw

(2) تعریف: in geology, the horizontal shift of a rock layer.
مشابه: shift, slide

(3) تعریف: (pl. but used with a sing. verb) a disease in horses that resembles asthma in humans.
مشابه: asthma

جمله های نمونه

1. heave ho!
(ندای ناویان هنگام بلند کردن چیزی) هی !،یاعلی !

2. heave to
(کشتیرانی) ایستاندن،متوقف کردن یا شدن،ایست کردن

3. We must heave to the boat, it's raining hard.
[ترجمه Tina] ما باید سوار قایق شویم، باران شدید می بارد.
|
[ترجمه گوگل]باید به سمت قایق حرکت کنیم، باران شدیدی می بارد
[ترجمه ترگمان]باید به قایق برویم، هوا خیلی سنگین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I managed to heave the trunk down the stairs.
[ترجمه گوگل]توانستم صندوق عقب را از پله ها پایین بیاورم
[ترجمه ترگمان]چمدان را از پله ها پایین کشیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It took five strong men to heave the statue up a ramp and lower it into place.
[ترجمه گوگل]پنج مرد قوی طول کشید تا مجسمه را از یک سطح شیب دار بالا ببرند و آن را در جای خود پایین بیاورند
[ترجمه ترگمان]پنج مرد قوی هیکلی را برداشت تا مجسمه را از سطح شیب دار بالا بکشند و به جای خود فرو کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We heave him onto the platform.
[ترجمه گوگل]ما او را روی سکو می فرستیم
[ترجمه ترگمان]او را روی سکو تکان می دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Heave the rocks into the ravine.
[ترجمه گوگل]سنگ ها را به داخل دره فرو کنید
[ترجمه ترگمان]صخره ها را بالا بکشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They gave a great heave and rolled the boulder out of the way.
[ترجمه گوگل]اوج بزرگی دادند و تخته سنگ را از سر راه بیرون کردند
[ترجمه ترگمان]سرم را تکان دادم و تخته سنگ را کنار زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He gave the door a good heave.
[ترجمه گوگل]او در را به خوبی نشان داد
[ترجمه ترگمان]بار دیگر در را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The smell of the fish made me/my stomach heave.
[ترجمه گوگل]بوی ماهی مرا/شکم را به تپش انداخت
[ترجمه ترگمان]بوی ماهی مرا تکان می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. With a mighty heave he lifted the sack onto the truck.
[ترجمه گوگل]با قدرتی بلند گونی را روی کامیون بلند کرد
[ترجمه ترگمان]سرش را تکان داد و کیسه را روی کامیون گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Heave at my hand, I lift you up.
[ترجمه گوگل]از دست من بلند شو، من تو را بلند می کنم
[ترجمه ترگمان]دست من را بالا بکشید، شما را بلند می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The thought of it makes me heave.
[ترجمه گوگل]فکر کردن به آن من را به هیجان می آورد
[ترجمه ترگمان]این فکر مرا تکان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It took only one heave to hurl him into the river.
[ترجمه گوگل]برای پرتاب کردن او به رودخانه فقط یک قله لازم بود
[ترجمه ترگمان]فقط یک تکان خورد و او را به طرف رودخانه پرتاب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Heave the box onto the top shelf.
[ترجمه گوگل]جعبه را روی قفسه بالایی قرار دهید
[ترجمه ترگمان]جعبه را روی قفسه بالای قفسه گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بزرگ کردن (فعل)
gross, aggrandize, enlarge, magnify, maximize, heave, amplify, nurture, dilate, distend, extend

تقلا کردن (فعل)
labor, heave, agonize, slog, tussle, scramble, struggle, tug, attempt, wrestle, put out, flounce, lay to

کشیدن (فعل)
trace, figure, heave, string, stretch, drag, pluck, draw, haul, weigh, pull, avulse, drain, strap, lave, suffer, subduct, thole, shove, chart, plot, experience, lengthen, hale, drawl, entrain, evulse, snick, magnetize, trawl

باد کردن (فعل)
fill, heave, distend, bulge, bag, perk, inflate, bloat, fluff, swell, brag

جابجا کردن (فعل)
displace, substitute, heave, replace, winkle, supplant, dislocate, translocate, reposit, unhorse

بلند کردن (فعل)
steal, remove, rear, raise, enhance, extol, lift, heave, pick up, elevate, exalt, pedestal, ennoble, heighten, enthrone, heft, hoist, hoist up, throw up, upraise

تخصصی

[عمران و معماری] آماس - آماسیدن - بالاآمدگی - بالا آمدن - برآمدگی
[زمین شناسی] افت افقی مولفه افقی جدایش شیبی را افت افقی یا هیو نامند
[معدن] افت افقی (زمین شناسی ساختمانی)

انگلیسی به انگلیسی

• act of lifting or raising; rhythmic rising and falling; toss, throw; attempt to vomit
lift, raise; toss, throw; rhythmically rise and fall; vomit; sigh heavily
to heave something means to push, pull, or lift it using a lot of effort. verb here but can also be used as a count noun. e.g. with one single determined heave i pulled everything down.
if something heaves, it moves up and down or in and out with large regular movements.
to heave also means to vomit or feel sick.
if you say that someone has heaved a sigh of relief, you mean that they are very glad and thankful that something has happened.

پیشنهاد کاربران

دل و روده ی خود را بالا آوردن
to throw one's guts up
ex: it makes me heave
ex: If I eat that stuff, I'm gonna heave for sure
۱ - به زحمت بلند کردن، ( با زحمت ) کشاندن
heave somebody/something out of/into/onto etc something�
Alan heaved his suitcase onto his bed. �
آلن چمدانش را ( به زحمت ) کشاند روی تختش
Mary heaved herself out of bed. ماری کشاند خودش را روی تخت
...
[مشاهده متن کامل]

heave on/at�British English�
We had to heave on the rope holding the anchor to get it on board.
ما مجبور شدیم بکشیم روی طناب در حال نگهداشتن لنگر که سوار عرشه اش کنیم
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
Michael’s shoulders heaved with silent laughter. �
شانه های میخاییل به شدت بالا و پایین می شد همراه با خنده های بی صدا
The sea heaved up and down beneath the boat.
دریا به شدت بالا و پایین می شد در زیر قایق.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
heavingمتلاطم، بالا و پایین شونده

[هنگام هُل دادن یک شیء سنگین با صرف انرژی زیاد]
One. . . Two. . . Three. . . Heave!
یک. . . دو. . . سه. . . علی!
یک. . . دو. . . سه. . . حالا!
heave ( حمل‏ونقل درون شهری - جاده ای )
واژه مصوب: برآمدگی خاک
تعریف: برآمدگی ای که براثر انبساط یا جابه جایی ناشی از جذب یا یخ زدگی رطوبت خاک یا عملیاتی مانند برداشت سربار و شمع کوبی و احداث خاکریز ایجاد می شود
give sb the heave
به معنی:
پایان دادن به یک رابطه ی عاشقانه، خودمانی: کات کردن، جدا شدن
to end a romantic relationship with someone
فعل ( verb ) :
۱ - تکان دادن و جابجا کردن چیزی
lift or haul ( something heavy ) with great effort.
"she heaved the sofa back into place"
pull, raise, or move ( a boat or ship ) by hauling on a rope or ropes.
...
[مشاهده متن کامل]

throw ( something heavy ) .
"she heaved half a brick at him"
produce ( a sigh ) - ۱
آه کشیدن
"he heaved a euphoric sigh of relief"
۳ - بالا و پایین کردن، جزر و مد آب دریا
rise and fall rhythmically or spasmodically.
"his shoulders heaved as he panted"
make an effort to vomit; retch.
"my stomach heaved"

در دامپزشکی: آسم اسب
معنی اصلیش در محاوره آمریکایی یعنی vomit و بسیار کاربرد دارد
کشیدن
حال به هم زن

بپرس