happen

/ˈhæpən//ˈhæpən/

معنی: رخ دادن، شدن، صورت گرفتن، روی دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن
معانی دیگر: به وقوع پیوستن، حادث شدن، (برحسب اتفاق) روی دادن، (با: along یا by یا in وغیره) اتفاقا آمدن یا رفتن، ر  دادن اتفاق افتادن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: happens, happening, happened
(1) تعریف: to take place; occur.
مترادف: come to pass, fall, occur, pass, take place
مشابه: arise, be, befall, betide, come, ensue, eventuate, give, transpire

- Many accidents have happened at this street corner.
[ترجمه ستاره] تصادفات رانندگی زیادی در این کنج خیابان رخ داده است
|
[ترجمه گوگل] تصادفات زیادی در این گوشه خیابان اتفاق افتاده است
[ترجمه ترگمان] حوادث بسیاری در این گوشه خیابان رخ داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We can't predict what will happen in our lives.
[ترجمه گوگل] ما نمی توانیم پیش بینی کنیم که در زندگی ما چه اتفاقی خواهد افتاد
[ترجمه ترگمان] ما نمی توانیم پیش بینی کنیم که در زندگی ما چه اتفاقی خواهد افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You broke your leg? When did that happen?
[ترجمه ftm] پاهات شکسته؟کی این اتفاق افتاد
|
[ترجمه کیارش فدایی] پایت شکست؟ کِی این اتفاق افتاد؟
|
[ترجمه گوگل] پایت شکست؟ کی اتفاق افتاد؟
[ترجمه ترگمان] تو پاهات رو شکستی؟ کی این اتفاق افتاد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to occur or take place by chance or coincidence.
مترادف: chance

- These things happen; there isn't always a reason.
[ترجمه گوگل] این اتفاقات می افتد؛ همیشه دلیلی وجود ندارد
[ترجمه ترگمان] این چیزها همیشه یک دلیلی وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to encounter by chance (usu. fol. by on or upon).
مترادف: chance, stumble
مشابه: bump into, come, hit, run across

- I happened upon him this morning in the park.
[ترجمه کیارش فدایی] امروز صبح به صورت اتفاقی در پارک به او برخوردم ( او را دیدم )
|
[ترجمه گوگل] امروز صبح در پارک با او اتفاق افتاد
[ترجمه ترگمان] امروز صبح توی پارک بهش سر زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to have the accidental lot, luck, or misfortune (to be in a specified situation or do something specified); chance.

- A deer just happened to be in the road at the moment we came around the curve.
[ترجمه گوگل] در لحظه ای که ما به پیچ آمدیم، اتفاقاً یک آهو در جاده بود
[ترجمه ترگمان] در آن لحظه یک گوزن تصادفا در جاده بود که ما دور تا دور زدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My next door neighbor and I happened to get seats right next to each other on the plane.
[ترجمه کیارش فدایی] صندلی من و همسایه بغلی ام در هواپیما به صورت تصادفی کنار یکدیگر بود.
|
[ترجمه گوگل] من و همسایه همسایه‌ام در هواپیما دقیقاً در کنار یکدیگر صندلی‌ها را به دست آوردیم
[ترجمه ترگمان] همسایه بغلی من و همسایه کنار همدیگه روی هواپیما نشسته بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Aren't we lucky? I just happen to have a cork screw in my pocket.
[ترجمه گوگل] آیا ما خوش شانس نیستیم؟ من فقط یک پیچ چوب پنبه ای در جیبم دارم
[ترجمه ترگمان] خوش شانس نیستیم؟ من فقط یه پیچ چوب پنبه توی جیبم دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It happened that he and his ex-wife had both reserved tables at the restaurant on the same night.
[ترجمه گوگل] این اتفاق افتاد که او و همسر سابقش هر دو میز رستوران را در یک شب رزرو کرده بودند
[ترجمه ترگمان] اتفاق افتاد که او و همسر سابقش هر دو میز رزرو شده در یک شب را در رستوران داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cafe was extremely busy, but there happened to be a table just opening up as we arrived.
[ترجمه گوگل] کافه بسیار شلوغ بود، اما اتفاقاً با رسیدن ما، میزی باز شد
[ترجمه ترگمان] کافه خیلی شلوغ بود، اما وقتی رسیدیم، می زی وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. happen on (or upon)
اتفاقا ملاقات کردن یا پیدا کردن

2. happen to
قسمت (کسی) بودن،به سر کسی آمدن،(برای کسی) رخ دادن،اتفاقا بودن

3. earthquakes rarely happen in that country
در آن کشور زلزله بندرت روی می دهد.

4. it didn't happen of itself
آن خود به خود اتفاق نیافتاد.

5. what will happen if i don't go?
اگر نروم چه خواهد شد؟

6. about to happen
در شرف وقوع

7. in this region earthquakes happen with extreme rarity
در این سرزمین زلزله بسیار به ندرت رخ می دهد.

8. nobody knows what will happen
هیچ کس نمی داند چه روی خواهد داد.

9. nobody knows what will happen when he goes west
هیچ کس نمی داند پس از مرگ او چه اتفاق خواهد افتاد.

10. bank on something to happen
انتظار وقوع چیزی را داشتن

11. i have no conception of what will happen
تصوری از آنچه که روی خواهد داد ندارم.

12. i was hoping that no passerby would happen along the alley
امیدوار بودم که اتفاقا سر و کله رهگذری در کوچه پیدا نشود.

13. i had a premonition that something bad would happen
به دلم برات شده بود که اتفاق بدی روی خواهد داد.

14. i never thought that the fall of communism would happen during my lifetime
هرگز فکر نمی کردم که زوال کمونیسم در زمان حیات من اتفاق بیافتد.

15. Do drop in if you happen to be passing!
[ترجمه گوگل]اگر در حال عبور هستید وارد شوید!
[ترجمه ترگمان]اگر از اینجا رد شوید، وارد شوید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Who knows what will happen in the future?
[ترجمه گوگل]چه کسی می داند در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد؟
[ترجمه ترگمان]چه کسی می داند در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. It's not likely to happen but I wouldn't rule out the possibility.
[ترجمه گوگل]بعید است این اتفاق بیفتد اما من این احتمال را رد نمی کنم
[ترجمه ترگمان]امکان نداره این اتفاق بیفته، اما من احتمال این کار رو هم نمی دم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Children will play wherever they happen to be.
[ترجمه گوگل]بچه ها هر جا که باشند بازی خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]کودکان هر جا که بخواهند بازی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Things do not happen. Things are made to happen.
[ترجمه گوگل]چیزها اتفاق نمی افتد چیزها ساخته شده اند تا اتفاق بیفتند
[ترجمه ترگمان]همه چیز اتفاق نمی افتد همه چیز به وقوع می پیوندد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. These events were clearly predestined to happen.
[ترجمه گوگل]این حوادث به وضوح از پیش تعیین شده بود که اتفاق بیفتد
[ترجمه ترگمان]این وقایع کام لا مشخص بود که چه اتفاقی خواهد افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Such things should not be allowed to happen in a civilized society.
[ترجمه گوگل]نباید اجازه داد در جامعه متمدن چنین اتفاقاتی بیفتد
[ترجمه ترگمان]چنین چیزهایی نباید در جامعه متمدن اتفاق بیفتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Conventional wisdom has it that riots only ever happen in cities.
[ترجمه گوگل]عقل متعارف می گوید که شورش فقط در شهرها اتفاق می افتد
[ترجمه ترگمان]حکمت متعارف این است که شورش فقط در شهرها رخ می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رخ دادن (فعل)
pass, arise, occur, happen, befall, outcrop, turn up, bechance, fall out

شدن (فعل)
leave, be, go, grow, happen, become

صورت گرفتن (فعل)
happen, be accomplished, take place

روی دادن (فعل)
go, happen, befall, bechance, betide, hap, transpire

اتفاق افتادن (فعل)
give, chance, occur, happen, befall, betide, hap, fall out, come to pass, come about, tide

واقع شدن (فعل)
occur, happen, lie, situate

تصادفا برخورد کردن (فعل)
happen

پیشامدکردن (فعل)
happen

ناگهان رخ دادن (فعل)
happen

رخ دادن، اتفاق افتادن (فعل)
happen

انگلیسی به انگلیسی

• occur, take place
when something happens, it occurs or is done without being planned.
when something happens to you, it takes place and affects you.
if you happen to do something, you do it by chance.
you say `as it happens' before a statement in order to introduce a new fact.
see also happening.

پیشنهاد کاربران

اتفاق افتادن
مثال: What happened to your phone?
چه اتفاقی برای تلفن شما افتاد؟
happen: اتفاق افتادن
Happen : اتفاق افتادن، رخ دادن ( بدون برنامه ریزی )
Take place: اتفاق افتادن، رخ دادن ( با برنامه ریزی )
احیانا"
معنی کلی اش می شود رخ دادن یا اتفاق
A person who is hidden has no voice, no presence, and no connection is convincing to me
I'm very serious if one of your parents keeps up with my parents for the future, do not force other things to happen
...
[مشاهده متن کامل]

شخصی که پنهان هست نه صدایی دارد نه حضور و نه ارتباطی برای من قانع کننده نیست
خیلی جدی هستم یکی از والدینتان جریان را با والدینم برای آینده داشته باشند دیگر مجبور نکن اتفاقات دیگری در راه باشد
و تو، تو هستی او نیستی او مانند تو هست
تو موسی هستی او مهدی
قائم موشک بازی بسه

پیشاییدن = پیش آی ( آمدن ) یدن.
اتفاق افتادن
This always happens to me : همیشه برام اتفاق میفته
شانسی، اتفاقی
I need a lawyer! Do you have any recommendations?
Oh, my sister happens to be a lawyer.

تعریف:رخ دادن، صورت گرفتن، شدن
to take place
مترادف:occur - befall - come to pass - pass
به عنوان قید هم به کارمیرود ، به معنای شاید
اتفاق افتادن
در ترجمه برای اختصارنویسی و صورت فارسی به جمله دادن می توان آن را در حالت قیدی و به صورت �تصادفاً�، �اتفاقاً� و از این دست به کار برد.
اتفاق افتادن ، رخ دادن
the accident happened at 4 : 30 p. m. yesterday
تصادف دیروز ساعت چهار و نیم بعد از ظهر اتفاق افتاد🚎
تجربی 88
as it happens: از قضا، بر حسب اتفاق
اتفاق افتادن. رخ دادن
پیش امدن
رخ دادن
یکدفعه اتفاقی افتادن
ناگهان رخ دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس