have

/hæv//hæv/

معنی: مالک، دانستن، بدست اوردن، جلب کردن، گذاشتن، رسیدن به، داشتن، کردن، وادار کردن، صرف کردن، دارا بودن، بهره مند شدن از، مالک بودن، باعی انجام کاری شدن، در مقابل دارا
معانی دیگر: در خود داشتن، رنج بردن از، (از راه تجربه) به دست آوردن، - گذراندن، (دانش داشتن) دانستن، (در فکر یا اندیشه) داشتن، در افواه بودن، به دست آوردن، دریافت کردن، - کردن، خوردن، میل کردن، بچه دار شدن، (دعوا و بحث و غیره) کردن، واداشتن، گماشتن، گماردن، ابراز داشتن، از خود نشان دادن، (به صورت منفی) اجازه ندادن، تحمل نکردن، گول زدن، چیره شدن یا بودن، رابطه ی جنسی داشتن با، این واژه به عنوان فعل معین یا کمکی کاربردهای فراوانی دارد از جمله: -i ساختن ماضی نقلی و ماضی بعید و غیره:، -ii با مصدر به کار می رود (برای بیان لزوم یا محضور)، -iii صرف فعل have در زمان حال:، (شخص یا ملت) ثروتمند، ناگزیر بودن، مجبوربودن، باعک انجام کاری شدن، عقیده داشتن، دارنده

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: has, having, had
(1) تعریف: to possess; own.
متضاد: lack
مشابه: keep, occupy, own, possess

- Most people on the island have a boat.
[ترجمه مسعود] اکثر مردم این جزیره یک قایق دارند.
|
[ترجمه ندا] بیشتر افرادی که در این جزیره هستند قایق دلرند
|
[ترجمه علی] بیشتر مردم این جزیره قایق دارند
|
[ترجمه فاطمه] بیشتر مردم توی جزیره یک قایق دارند
|
[ترجمه حسین] بیشتر مردم این جزیره یک قایق دارند
|
[ترجمه علی] اکثر مردم جزیره قایق دارند
|
[ترجمه kordsasy] همه مردم جزیزه یه قایق دارند
|
[ترجمه درُست] بیشترِ مردم در جزیره یک قایق دارند.
|
[ترجمه محمد] همه ی مردم جزیره ی یک قایق دارند
|
[ترجمه گوگل] اکثر مردم جزیره قایق دارند
[ترجمه ترگمان] بیشتر مردم جزیره یه قایق دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't have a dress for the wedding.
[ترجمه ندا] من برای عروسی لباس شب ندارم
|
[ترجمه مانی] من برای عروسی لباسی ندارم
|
[ترجمه hesam] من برای عروسی لباس ندارم
|
[ترجمه azhin asadi] من لباس شب عروسی ندارم
|
[ترجمه فاطمه جان] من لباس عروس ندارم
|
[ترجمه dina] من لباس برای عروسی ندارم
|
[ترجمه گوگل] من برای عروسی لباس ندارم
[ترجمه ترگمان] من برای عروسی لباس ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be currently in possession of.
مشابه: hold, keep, retain

- I have the key in my pocket.
[ترجمه The mamad] من کلید در جیب دارم
|
[ترجمه مهسا] من کلید در جیبم دارم
|
[ترجمه sasy] یک کلید در جیب من است
|
[ترجمه a person] من تو جیبم کلید دارم
|
[ترجمه گوگل] من کلید را در جیبم دارم
[ترجمه ترگمان] کلید جیبم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He has a sandwich that he can eat later.
[ترجمه علی] یک کلید توی جیبم دارم
|
[ترجمه مرسانا] او ( مرد ) یه ساندویچ داره که می تونه بعدا بخوره
|
[ترجمه مانی] او یک ساندویچ دارد که می تواند بعدا بخورد
|
[ترجمه a person] اون یه ساندویچ داره که میتونه بعدا بخوره
|
[ترجمه گوگل] او یک ساندویچ دارد که بعداً می تواند بخورد
[ترجمه ترگمان] او یک ساندویچ دارد که بعدا می تواند بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What do you have in your hand?
[ترجمه Vida] چه چیزی در دست دارید .
|
[ترجمه من] چه چیزی در دستت داری ؟
|
[ترجمه a person] تو دستت چی داری
|
[ترجمه ااا] چی در دست تو است
|
[ترجمه ابرام] چی تو دستت داری؟
|
[ترجمه گوگل] چه چیزی در دست داری؟
[ترجمه ترگمان] چی تو دستته؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to experience or feel the sensation of.
مشابه: enjoy

- They had a good time camping.
[ترجمه Vida] آنها تفریح خوبی با یکدیگر داشتند .
|
[ترجمه a person] اون ها زمان خوبی برای اردو داشتن
|
[ترجمه گوگل] آنها در کمپینگ اوقات خوشی را سپری کردند
[ترجمه ترگمان] اوقات خوشی رو با هم داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I had an interesting dream last night.
[ترجمه مانی] شب گذشته خواب جالبی دیدم.
|
[ترجمه a person] دیشب خواب جالبی دیدم
|
[ترجمه گوگل] دیشب خواب جالبی دیدم
[ترجمه ترگمان] دیشب خواب جالبی دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He has a pain in his left side.
[ترجمه گوگل] در سمت چپ درد دارد
[ترجمه ترگمان] اون در سمت چپش درد داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to contain or include.
مشابه: contain

- The board has ten members.
[ترجمه گوگل] هیئت مدیره ده عضو دارد
[ترجمه ترگمان] هیات مدیره ده عضو دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to think about or hold in mind.
مشابه: possess

- I have a great idea.
[ترجمه اژین] من ایده خوبی /عالی دارم
|
[ترجمه فریناز] من فکر خوبی دارم
|
[ترجمه a person] من یه ایده ی خیلی خوب دارم
|
[ترجمه گوگل] من یک فکر عالی دارم
[ترجمه ترگمان] من یه ایده عالی دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you have any thoughts on the subject?
[ترجمه گوگل] آیا نظری در مورد موضوع دارید؟
[ترجمه ترگمان] هیچ نظری راجع به این موضوع داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to give birth to.
مشابه: bear

- She had her first child at home and her second at the hospital.
[ترجمه kambiz] او اولین فرزندش را در خانه و دومی را در بیمارستان بدنیا آورد.
|
[ترجمه گوگل] اولین فرزندش را در خانه و دومی را در بیمارستان به دنیا آورد
[ترجمه ترگمان] او اولین بچه اش را در خانه و دومین بچه اش در بیمارستان داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to partake of, enjoy, or participate in.
مترادف: enjoy
مشابه: partake

- Let's have a cup of tea.
[ترجمه Vida] بیا یک فنجان چای میل کنیم .
|
[ترجمه گوگل] بیا یک فنجان چای بخوریم
[ترجمه ترگمان] بیا یه فن جون چای بخوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They went outside to have a cigarette.
[ترجمه گوگل] بیرون رفتند تا سیگار بخورند
[ترجمه ترگمان] بیرون رفتند که سیگار بکشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I had lunch with a friend.
[ترجمه Vida] من با دوستم ناهار خوردم .
|
[ترجمه درُست] من با یک دوست ناهار خوردم
|
[ترجمه گوگل] با یکی از دوستانم ناهار خوردم
[ترجمه ترگمان] با یه دوست ناهار خوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The children have recess at ten-thirty.
[ترجمه گوگل] بچه ها ساعت ده و نیم استراحت دارند
[ترجمه ترگمان] بچه ها در ساعت ده و سی دقیقه استراحت دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Shall we have another game?
[ترجمه گوگل] آیا بازی دیگری داریم؟
[ترجمه ترگمان] بریم یه بازی دیگه بکنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's not at her desk; she's having her break.
[ترجمه گوگل] او پشت میزش نیست او در حال استراحت است
[ترجمه ترگمان] اون پشت میزش نیست، داره استراحت می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to get or receive.

- Can I have another beer, please?
[ترجمه گوگل] آیا می توانم یک آبجو دیگر بخورم، لطفا؟
[ترجمه ترگمان] میتونم یه آبجو دیگه بخورم، لطفا؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: to endure, undergo, or allow.
مشابه: bear

- I've had all I can take of this.
[ترجمه گوگل] من تمام توانم را از این داشته ام
[ترجمه ترگمان] من هر کاری از دستم بر می امد انجام دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She had her purse snatched in the subway station.
[ترجمه Farhood] تو ایستگاه مترو کیف اون ( خانم ) رو قاپ زده بودند.
|
[ترجمه گوگل] کیفش را در ایستگاه مترو ربودند
[ترجمه ترگمان] اون کیف پولش رو توی ایستگاه مترو دزدیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I will not have that kind of behavior in my classroom.
[ترجمه Farhood] همچین رفتاری رو تو کلاس درسم تحمل نمی کنم ( اجازه نمیدم همچنین رفتاری تو کلاس من صورت بگیره ) .
|
[ترجمه گوگل] من در کلاسم چنین رفتاری نخواهم داشت
[ترجمه ترگمان] من چنین رفتاری را در کلاس خود نخواهم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can't have the children running all over the place just now.
[ترجمه گوگل] من نمی‌توانم بچه‌ها را همین الان در همه جا بدوم
[ترجمه ترگمان] من نمی تونم بچه ها رو همین الان اداره کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: to cause or bring about (the action of another).

- He had the barber trim his beard.
[ترجمه گوگل] او آرایشگر را مجبور کرد که ریش خود را کوتاه کند
[ترجمه ترگمان] سلمانی ریش خود را مرتب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The professor had the students retake the exam.
[ترجمه Farhood] اون استاد موجب شد دانشجوها دوباره اون امتحان بدن ( تکرار کنن ) .
|
[ترجمه اژین] پروفسور دانشجویان را مجبور به امتحان مجدد کرد
|
[ترجمه گوگل] استاد از دانش آموزان خواست دوباره امتحان بدهند
[ترجمه ترگمان] پروفسور، دانش آموزان را مجبور کرد تا امتحان را بازپس بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: to cause to be in a certain condition or to be acted upon in a specified way.

- We'll have the document ready for you to sign by tomorrow.
[ترجمه گوگل] تا فردا سند را برای امضای شما آماده خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان] ما سند را برای شما آماده خواهیم کرد تا فردا امضا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The sergeant had the recruits fit and strong within a few weeks.
[ترجمه گوگل] گروهبان ظرف چند هفته نیروهای تازه نفس و قوی داشت
[ترجمه ترگمان] در عرض چند هفته، گروهبان جانشین fit شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm going to have the house painted this summer.
[ترجمه گوگل] تابستان امسال خانه را رنگ آمیزی می کنم
[ترجمه ترگمان] می خواهم این تابستان این خانه را نقاشی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She always has her groceries delivered to her home.
[ترجمه گوگل] او همیشه مواد غذایی خود را به خانه تحویل می دهد
[ترجمه ترگمان] اون همیشه her رو به خونه - ش تحویل داده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(12) تعریف: to start or be the cause of (someone or something) doing something.

- His jokes had everyone laughing.
[ترجمه Farhood] جک هاش همه رو به خنده مینداخت
|
[ترجمه گوگل] شوخی های او همه را به خنده انداخت
[ترجمه ترگمان] شوخی های او همه را مسخره کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She had all the servants scurrying around in preparation for the visit.
[ترجمه Farhood] واسه آماده سازی جهت اون دیدار ( سفر ) ، اون همه خدمتکارا رو به جنب و جوش انداخته بود
|
[ترجمه گوگل] او همه خدمتکاران را داشت که برای آماده شدن برای دیدار به اطراف می چرخیدند
[ترجمه ترگمان] او تمام خدمتکاران را برای رفتن به سفر آماده کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to possess money and other elements of financial security.

- In our society, some people have and others do not.
[ترجمه گوگل] در جامعه ما عده ای دارند و برخی دیگر ندارند
[ترجمه ترگمان] در جامعه ما، برخی افراد و برخی دیگر این کار را نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: (usu. pl.) one who has material wealth.

- the haves and the have-nots of our society
[ترجمه فهیمه چاکرالحسینی] داراها و ندارهای جامعۀ ما
|
[ترجمه گوگل] داشته ها و نداشته های جامعه ما
[ترجمه ترگمان] the و the -
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل کمکی ( auxiliary verb )
حالات: has, having, had
عبارات: have to
• : تعریف: used with a past participle to express an action or state that occurred at some point before the time of speaking or began in the past but continues into the present time. Also used with a past participle to express an action or state that occurred before another event in the past or before a projected future event viewed as if it were already complete.

- They have gone home already.
[ترجمه گوگل] آنها قبلاً به خانه رفته اند
[ترجمه ترگمان] آن ها قبلا به خانه رفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I have traveled in China on two separate occasions.
[ترجمه گوگل] من در دو نوبت جداگانه به چین سفر کرده ام
[ترجمه ترگمان] من در دو موقعیت جداگانه در چین سفر کرده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They have lived in Chicago for five years now.
[ترجمه گوگل] آنها اکنون پنج سال است که در شیکاگو زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها پنج سال است که در شیکاگو زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Until she went to college, she had never shared her room with anyone.
[ترجمه گوگل] تا زمانی که به دانشگاه رفت، هرگز اتاقش را با کسی تقسیم نکرده بود
[ترجمه ترگمان] تا زمانی که به کالج می رفت هرگز با کسی در اتاقش شریک نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- By the time we arrive, they will have eaten all the turkey!
[ترجمه Farhood] تا زمانی که ما برسیم، اونا همه بوقلمون خوردن!
|
[ترجمه گوگل] تا برسیم همه بوقلمون را خورده اند!
[ترجمه ترگمان] وقتی رسیدیم بوقلمون همه بوقلمون رو می خورن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. have (or take) a bath everyday
هر روز حمام بگیر.

2. have a listen (to something)
(چیزی را) گوش کردن

3. have a look at it
نگاهی به آن بکن.

4. have a safe trip!
سفر به خیر!

5. have faith in god and despair not!
به خدا توکل کن ونومید نشو!

6. have fun!
خوش باشید! (خوش باش !)

7. have him do this first
اول بده این کار را بکند.

8. have patience, your turn will come too
صبر داشته باش،نوبت تو هم خواهد رسید.

9. have pity on me!
به من رحم کن !

10. have pity on me; i am blind and deaf
به من رحم کنید; من کور و کرم.

11. have some more champers
قدری بیشتر شامپانی بخور

12. have some patience!
یک خرده صبر داشته باش !

13. have some tea
چای میل بفرمایید.

14. have them black my boots
دستور بده چکمه هایم را واکس بزنند.

15. have they fixed on a place yet?
آیا تا به حال جایی را انتخاب کرده اند؟

16. have we met before?
آیا قبلا با هم ملاقات کرده ایم ؟

17. have you ever flown in an airplane?
هرگز با هواپیما پرواز کرده اید؟

18. have you ever met her?
هرگز او را ملاقات کرده ای ؟

19. have you ever seen an elephant?
آیا تاکنون فیل دیده ای ؟

20. have you ever witnessed an actual murder?
آیا هرگز شاهد یک قتل واقعی بوده اید؟

21. have you forgotten your infancy when you were helpless in my arms?
مگر خردی فراموش کردی که بیچاره بودی در آغوش من ؟

22. have you gone cuckoo?
مگر به سرت زده است ؟ مگر خل شده ای ؟

23. have you got a pencil?
آیا مداد دارید؟

24. have you made the necessary arrangements for the wedding?
ترتیبات لازم برای عروسی را داده اید؟

25. have you no shame!
خجالت نمی کشی !

26. have you read dashti's analysis of the poetry of hafez?
آیا تحلیلی را که دشتی بر اشعار حافظ نوشته است خوانده ای ؟

27. have you studied your lessons for today?
درس امروزت را مطالعه کرده ای ؟

28. have you switched the ignition on?
کلید احتراق را چرخاندی (روشن کردی)؟

29. have you tried this new soap?
آیا این صابون جدید را امتحان کرده ای ؟

30. have (a take) pity (on)
ترحم کردن (به)،دلسوزی کردن (برای)

31. have (down) pat
(عامیانه) خوب آموختن یا بلد بودن یا از بر بودن

32. have (got) it made
موفقیت حتمی داشتن

33. have (or find) difficulty in doing something
در انجام کاری اشکال داشتن

34. have (or get) butterflies (in one's stomach)
(عامیانه) بسیار دلواپس و عصبی بودن (مثلا قبل از امتحان یا نطق)،دلهره داشتن،شور زدن دل

35. have (or get) cold feet
(عامیانه) ترسیدن،دستخوش واهمه شدن

36. have (or keep) an ear to the ground
به افکار عمومی و روندهای اجتماعی توجه کامل داشتن،مترصد بودن

37. have (or keep) one's fingers crossed
برای چیزی یا کاری نگران بودن یا دعا کردن،خدا خدا کردن

38. have (or lack) the courage of one's convictions
دل و جرات پیروی از آرمان های خود را داشتن (یا نداشتن)

39. have (or take) a whack at
1- ضربه را به سوی کسی هدفگیری کردن،ضربه حواله کردن 2- (به کار دشواری) پرداختن،(ضرب شست خود را) آزمودن

40. have (or take) pride (in something)
(برای چیزی) به خود بالیدن،مفتخر بودن،نازیدن

41. have a (good) mind to
بسیار متمایل بودن به

42. have a bash at
(خودمانی) امتحان کردن،امتحانا انجام دادن

43. have a bee in one's bonnet
1- مرتب درباره ی یک چیز حرف زدن و اندیشیدن،وسواس داشتن 2- خل بودن

44. have a big mouth
بدون پیش اندیشی حرف زدن،نابجا حرف زدن،اختیار زبان خود را نداشتن

45. have a bone to pick with someone
(عامیانه) از کسی دلخوری داشتن

46. have a care
دقت کردن،مواظب بودن،احتیاط کردن

47. have a field day
بسیار موفق و شادکام بودن،موفقیت درخشان داشتن،کار مورد علاقه ی خود را با حرارت انجام دادن

48. have a finger in the pie
1- در کاری شرکت داشتن،دست اندر کار بودن 2- فضولی کردن،دخالت بی جا کردن

49. have a fit (or throw a fit)
خیلی خشمگین شدن،اعراض کردن،(از شدت خشم و غیره) از خود بی خود شدن،بی تابی کردن

50. have a go at
(عامیانه) امتحان کردن

51. have a good (or bad or high or low) opinion of someone
درباره ی کسی نظر خوب (یا بد یا عالی یا پست) داشتن

52. have a hand in something
در کاری (یا چیزی) دست داشتن،(در انجام عملی) شرکت داشتن

53. have a handle to one's name
دارای عنوان (اشرافی یا علمی) بودن

54. have a heart
مهربان بودن،رافت داشتن،دلرحم بودن،رحم کردن

55. have a high color
(در اثر بیماری و غیره) سرخ چهره بودن،برافروخته بودن

56. have a load on
(خودمانی) مست بودن

57. have a low opinion of
دست کم گرفتن،با تحقیر نظر کردن به،پست شمردن

58. have a mad on
(عامیانه) خشمگین شدن یا بودن،غیظ کردن

59. have a memory like a sieve
حافظه ی ضعیف داشتن

60. have a night on the tiles
شب را به میگساری و پایکوبی گذراندن

61. have a nodding (or passing) acquaintance
کمی آشنایی داشتن

62. have a nodding acquaintance with someone (or something)
با کسی (یا چیزی) از دور آشنایی داشتن،کمی شناختن

63. have a screw loose
خل بودن،یک تخته کم داشتن

64. have a short temper
زود خشم بودن،زود از جا در رفتن،بد خلق بودن

65. have a shot at
(عامیانه) آزمودن،امتحان کردن،کوشیدن

66. have a soft spot for somebody
نسبت به کسی مهر و محبت ویژه داشتن

67. have a talk with
نصیحت کردن،هشدار دادن،پند دادن

68. have a thick (or thin) skin
پوست کلفت (یا پوست نازک) بودن،دیررنج (یا زودرنج) بودن

69. have a thick skull (or head)
پخمه بودن،کودن بودن،کله خر بودن

مترادف ها

مالک (اسم)
have, lord, landowner, landlord, possessor, owner, proprietor, landed proprietor, proprietress

دانستن (فعل)
learn, account, know, knew, have, con, aim, adjudge, ascribe, cognize

بدست اوردن (فعل)
win, attain, get, gain, receive, have, acquire, earn, procure, obtain, reap, enter, catch

جلب کردن (فعل)
attract, have, solicit, catch, atone, entice, engross

گذاشتن (فعل)
leave, cut, stead, lodge, place, attach, have, put, let, deposit, infiltrate

رسیدن به (فعل)
attain, reach, have, overtake, touch

داشتن (فعل)
relieve, bear, have, own, possess

کردن (فعل)
rest, joint, do, perform, have, ramble, char, relocate, gig, kick in

وادار کردن (فعل)
enforce, have, move, influence, compel, oblige, persuade, induce, impel, endue, instigate

صرف کردن (فعل)
decline, have, put on, inflect, conjugate, spend, expend

دارا بودن (فعل)
have, own, possess, contain, encompass, enjoy, owe

بهره مند شدن از (فعل)
have, enjoy

مالک بودن (فعل)
have

باعی انجام کاری شدن (فعل)
have

در مقابل دارا (فعل)
have

تخصصی

[ریاضیات] قرار داشتن، واقع بودن، دارای ... است.

انگلیسی به انگلیسی

• possess; contain; receive, get; take; need; cause to occur; give birth to, bear; be required to, must; endure
one who has, one who belongs to a wealthy class
you use have in front of a past participle in order to form the perfect tenses of the verb.
you use having in front of a past participle in order to introduce a clause that mentions an action which had already happened before another related action began.
you can use have followed by an infinitive with `to' to say that something must be done or must happen. `have got' is also used in this way: see got.
you can use have with nouns which describe actions in order to say that the action is happening, or to give more information about it.
have is used with nouns which refer to the effect one thing has on another.
have can also be used to form nouns from verbs.
in normal speech or writing, you often use have where in more formal language you would use a specific verb. for example, you normally say `i have a sandwich every lunchtime' rather than `i eat a sandwich every lunchtime'.
have is often used with nouns which refer to the attributes, qualities, or characteristics of someone or something.
you can use have to say that you own something, or to talk about things and people that are associated with you. `have got' is also used in this way: see got.
have is used in front of a past participle to say that you arrange for something to happen, or to say that something happens to you without your doing anything about it.
you use have with an object and an infinitive with `to' to say that you are responsible for something.
if you have an illness or disability, you suffer from it.
when a woman has a baby, she gives birth to it.
if you have something to yourself, you are the only person there.
if you have it in for someone, you are determined to make life difficult for them because you dislike them or are angry with them.
if you have been had, you have been deliberately tricked by someone, who has, for example, sold you something at too high a price.
if you say that someone has had it, you mean that they will be in trouble because of something they have done.
if you say that you have had it, you mean that you are too exhausted to continue with what you were doing.
if you are had up for something, you appear in court for a crime that you have committed.
if you are having someone on, you are teasing them; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

دوستان این کلمه وابسته به زمان نیست و از اول شخص، دوم شخص، و سوم شخص مفرد و اول و دوم شخص جمع استفاده میشه. اینکه میگن بر اساس جمله معنی آن تغییر میکنه به این معنیه که این کلمه ( مثلا توی کلمه من ناهار میخورم i have lunch at ) اینجوری باید از خودت سوال کرد که ناهار رو چیکار میکنن؟و باید بگم این کلمه بر اساس انجام عمل کاری معنی اون تغییر می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:i have a question
من یک سوال دارم
have a good day
روز خوبی داشته باشی
میتونه به معنای تاکید هم استفاده بشه.
مثال:i have to go
من باید برم

I have a brother
I have got a brother
I've got a brother
من یک برادر دارم
I have jam and butter for my breakfast
من برای صبحانه ام مربا و کره میخورم
I have tea in the evening
من عصر چای مینوشم
...
[مشاهده متن کامل]

I'd ( I would ) like to have chicken and cola for my lunch
من مایلم ( من دوست دارم ) برای نهارم جوجه و نوشابه بخورم

به معنی شروع کردن هم می شه.
We will have our lesson at 3 o 'clock.
خوردن و یا داشتن
. I have a car من یک ماشین دارم.
. I have breakfast at 7 o'clock من در ساعت 7 صبحانه میخورم.
صرف [صرف کردن/صرف داشتن، تصرف کردن، صرف کردن، مصرف کردن، متصرف شدن]
Instagram Adress: @504_Essential_Word
صاحب
بچه دار شدن،
Maryam had her baby yesterday.
دارد ، داشتن، سوم شخص مفرد
I found you on a group related to digital currencies. I just decided to reach out for friends
Anyways I have a life - changing recommendation for you where you can earn over 10% of your investments in less than 24 hours I have been investing in this platform since 2019 its very profitable. . . . and again the company doesn't consider the sanctions on Iran even you as an Iranian can also invest and earn good profits from the company its very profitable . . . . . . . I will give you more information about it if you aren't interested
...
[مشاهده متن کامل]

ساینا جان تفاوت. Have و Have got در اینه که have با don't منفی میش ولی have got با not
و تفاوت دیگه
اینه که وقتی می خواهیم با فعل ها سوال بگیم have رو میگیم do you have a phone
اماhave got رو میگیم have you got a phone
در انگلیسی have معانی زیادی میده ولی مهم تریناش که ما در زندگی روزمرمون استفاده میکنیم
have:داشتن، صاحب چیزی بودن
have:خوردن
have اگر با to جمع بشه به معنی مجبور بودن یا باید فلان کار را انجام بدیم مثل
I have to sleep من باید بخوابم یا من مجبورم بخوابم
have
آلمانی : haben
اَرَبی : حاوی اَز بُنِ " حَوَیَ " ، به نِگَر می رِسَد با have هَمریشه باشَد که بایَد دَر این فِتاد بیشتَر پَژوهید.
دَر زَبانِ اَرَبی اَز آن واژه هایِ بِسیاری بَرساخته اَند که شُماری اَز آنها به پارسی راه یافته اَند : مُحتَوی ، مُحتَوا ، . . .
...
[مشاهده متن کامل]

یِکی اَز بَرابَرنَهاد هایِ آن " داشتَن" با دو ستاکِ " دار وَ داشت " اَست . دَر زَبانِ پارسی هَم می تَوان واژه هایِ فَراوانی اَز این دو بُن بَرساخت که اَندَکی بَرساخته شُده اَند :بَرداشتَن ، بازداشتَن ، بازداشت ، بازداشتگاه ، واداشتَن ، وادار ، واداری، وادار کَردن .
هال ببینیم چه واژه هایِ دیگَری بَرایِ نِمونه اَز کارواژه یِ بَرداشتَن یا بَرداریدَن وَ بَرداراندَن می تَوان بَرساخت :
بَردار : بَرداری ، بَرداره ، بَرداره ای ، بَردارا ، بَردارایی ، بَرداران ، بَردارانی ، بَردارَن ، بَردارَنی ، بَردارَند ، بَردارَندی ، بَردارَنده ، بَردارَندِگی ، بَرداراک ، بَرداراکی، بَردارَک ، بَردارَکی ، بَردارال ، بَردارالی ، بَرداریل ، بَرداریلی ، بَردارمان ، بَردارمانی ، بَردارگار ، بَردارگاری ، بَردارگَر ، بَردارگَری ، بَردارِش ، بَردارِشی، بَردارِشمَند ، بَردارِشمَندی ، بَردارِشوَر ، بَردارِشوَری ، بَردارِشگَر ، بَردارِشگَری ، بَردارِشگاه ، بَردارِشگاهی ، بَردارِشکَده ، بَردارِشکَده ای، بَردارَت ( - اَت پیشوَندی اَز پارسیِ میانه ) ، بَرداریَت ( - ایَت : پیشوَندی اَز پارسیِ میانه یا پَهلَوی )
بَرداشت ، بَرداشته ، بَرداشتِگی ، بَرداشتمان ، بَرداشتمانی ، بَرداشتار ، بَرداشتاری ، بَرداشتگاه ، بَرداشتگاهی ، بَرداشتگَر ، بَرداشتگَری
اَز کارواژه یِ داشتَن با پیشوَندها :
آداشتَن ، آزداشتَن ، اَداشتَن ، اَندَرداشتَن، اَنداشتَن ، اَفداشتَن ، اَبَرداشتَن ، بَرداشتَن ، باداشتَن ، بازداشتَن ، بیداشتَن ، پیداشتَن ، پِیداشتَن ، پَرداشتَن ، پیراداشتَن ، پَراداشتَن ، تَراداشتَن ، دَرداشتَن ، رَداشتَن ( مانَند : رَ - سیدَن ) ، زُداشتَن ، زاداشتَن ، سِداشتَن ، شِداشتَن ، گُداشتَن ، میداشتَن ، نِداشتَن ( مانَندِ : نِ - شَستَن ) ، ناداشتَن ، واداشتَن ، ویداشتَن ( مانَندِ : وی - راستَن ) ، وَرداشتَن ، هَمداشتَن ، هَنداشتَن، فَرداشتَن ، فَراداشتَن ، فُروداشتَن ، پیشداشتَن ، پَسداشتَن ، بُرونداشتَن ، دَرونداشتَن، اَزهَمداشتَن، بهَمداشتَن ، باهَمداشتَن ، بَرهَمداشتَن .

تنها ترین حالت انسان
اون لحظه ست که خودش به خودش
میگه اشکال نداره! درست میشه : )
فعل have به معنای داشتن
فعل have ( یا در برخی کاربردها have got ) به معنای صاحب بودن، نگه داشتن یا مالک چیزی بودن است. مثلا:
dad has a headache ( بابا سردرد دارد. )
he had a pen in his hand ( او خودکاری در دست داشت. )
...
[مشاهده متن کامل]

فعل have به معنای کیفیت یا حالت خاصی داشتن نیز است. مثلا:
the ham had a smoky flavor ( گوشت خوک طعم دودی دارد. )
they have a lot of courage ( آنها خیلی شجاعت دارند. )
فعل have به معنای داشتن فرزند یا رابطه آشنایی داشتن با فردی هم هست. مثلا:
he's got three children ( او سه فرزند دارد. )
?do you have a client named peters ( آیا شما موکلی به نام پیترز دارید؟ )
دقت کنید که در این کاربرد، فعل have حالت استمراری ندارد.
فعل have در نقش فعل کمکی
فعل have یک فعل کمکی ( auxiliary verbs ) در انگلیسی است. افعال کمکی معنی خاصی را منتقل نمی کنند بلکه افعالی هستند که برای سوالی کردن، منفی کردن، ساختن زمان های خاص و حالت مجهول به فعل اصلی اضافه می شوند. فعل have هم میتواند به عنوان فعل اصلی هم به عنوان فعل کمکی در جمله مورد استفاده قرار گیرد. فعل have یک فعل بی قاعده است و به شکل های have, has, had صرف می شود. از فعل have به عنوان فعل کمکی برای ساختن زمان های کامل، در حالت معلوم و مجهول استفاده می شود. مثلا:
- زمان حال کامل
he has played football ( او فوتبال بازی کرده است. )
- زمان گذشته کامل
he had played football ( او فوتبال بازی کرده بود. )
- زمان حال کامل استمراری
he has been playing football ( او فوتبال بازی می کرده است. )
- زمان گذشته کامل استمراری
he had been playing football ( او فوتبال بازی می کرده بود. ) * در فارسی این زمان معادل ندارد.
دقت کنید که در این کاربرد، فعل have حالت استمراری ندارد.
فعل have به معنای خوردن
فعل have به معنای خوردن به میل کردن غذا، نوشیدن نوشیدنی یا سیگار کشیدن گفته میشود. مثلا:
?when are we having dinner ( کی قرار است شام بخوریم؟ )
i had a cigarette while i was waiting ( وقتی منتظر بودم سیگاری کشیدم. )
?can i have a drink of water ( می توانم یک لیوان آب بخورم؟ )
فعل have در ساختار جمله . . . i'll have معمولا در رستوران ها برای سفارش دادن غذا به کار می رود. مثلا:
i'll have the salmon ( من ماهی سالمون می خورم. )
در این کاربرد فعل have می تواند در حالت استمراری نیز استفاده شود.
فعل have به معنای مجبور بودن
فعل have زمانی به معنای مجبور بودن است که همراه با حرف اضافه to بیاید ( have to یا have got to ) . در این حالت به معنای وادار شدن به انجام کاری است. مثلا:
i've got to buy some new shoes ( من باید کفش های جدید بخرم. )
they've had to change their plans ( آنها مجبور بودند برنامه هایشان را تغییر دهند. )
دقت کنید که در این کاربرد، فعل have حالت استمراری ندارد.
منبع: سایت بیاموز

causative form
کسی را بر سر کاری گذاشتن. . . . گماشتن. . . . . سپردن کار. . . . سپردن. . . . . . . گماردن
I have my brother clean my room
You could have it in my house.
میتونی توی خونه ما بگیری ( بگیری : جشن رو برگزار کنی )
be possessed of something= ( literary ) to have a particular quality, ability etc
خوردن
یا
داشتن
سفارش کردن چیزی
HAVE یعنی داشتن
یا مالک چیزی بودن
به معنی لذت بردن هم هست.
دعوت کردن
خوردن ، بخوریم
I have rise , mith and juice
من برنج، گوشت و آب میوه دارم
کلا have به معنی داشتن یک چیز محسوب میشه. مثلاً من chocolate ( شکلات ) 🍫 دارم

داشتن چیزی و بعضی مواقع خوردن
هستن به معنی بودن و دارا بودن می باشد و حضور داشتن و. . . علت یکسان بودن واژگان فارسی و انگلیسی در هم ریشگی شان است
برابر و همانند این واژه در فارسی - هست - می باشد چون زبان انگلیسی و فارسی پسرعمو هستن واژگانِ haveوhasبه معنیِ هستن و هست می باشند
داشتن
رسیدن
I do not have a bus at 8 o'clock
زیر بار رفتن، پذیرفتن، قبول کردن/داشتن، گوش کسی بدهکار بودن، تو کَتِ کسی رفتن
اجازه دادن
به معنی خوردن و نوشیدن هم است. . . . . من الان نهار نه خوردم
I'm just not having lunch
I'm just not having breakfast
I'm just not having coffee
وادار کردن
اعتقاد داشتن/ بر این باور بودن
خواستن
مالکیت، کاری که باید انجام شود، شدن، داشتن،
مثلا I have to speak Englishیا I have a library یعنی من یک کتابخونه دارم ولی قبلی معنیش اینه که من باید انگلیسی صحبت کنم
خیلی آسونه، ولی لطفاً یکی به من بگه فرق have و have got چیه؟ اینو فقط نمی دونم 😫 لطفاً جوابمو بدید. مرسی از رأی هاتون🙏
انجام شدن، برگزار کردن
داشتن
I have من دارم
( اسم ) ثروتمند، دارا
( فعل ) برخوردار بودن از، بهره مند بودن از، دارای چیزی بودن، در دست داشتن، در اختیار داشتن، در برداشتن
دارم،
داشتن

دارم ، داری، دارند، داری
مالکیت
داشتن ، صرف کردن ، باید
داشتن
I have two books
I have got two books
در انگلیسی آمریکایی از haveاستفاده میشود و در هر دو لهجه نیز از have got بکار گرفته میشود در انگلیسی بریتانیایی have got رایج تر است
Have got فقط برای حال استفاده میشود
Have got غیر رسمی میباشد
Have got برای بیان داشتن بیماری و درد نیز بکار میرود
She's got a bad cold
Have شناسه فعل در زمان حال کامل است و معانی ام ، ای، است، ایم، اید، اند میدهد
I have gone
رفته ام

خوردن
I had breakfast
نوشیدن
I have water everyday
انجام دادن
I'll just have a shower then we'll go
تجربه کردن
She had her bag stolen on the underground
ترتیب کاری را دادن
U should have your eyes tested
وظیفه یا برنامه خاصی داشتن
I have a few things 2 do tomorrow
نگهداشتن
I had the parrot 4 one year
قرار دادن
I had my book up on a shelf
موجب شدن
I will have dinner ready when u get home
پذیرایی یا سرگرم کردن
We will have some people to dinner tomorrow
یاد گرفتن
II had everything from my teacher
دانستن
I had that it would occur
بدست آوردن
I'm going to have it

یاد گرفتن
He had drawing lessons from his father.
در جملات مختلف معانی مختلفی داره
بستگی به جمله و معانی دیگر کلمات داخل جمله داره
مثلا :
I have lunch ( به معنای خوردن )
I have computer ( داشتن )
You have to pay money ( باید )
بدست آوردن
haveبه معنی داشتن است و برای اول شخص مفرد ( من ) ، دوم شخص مفرد ( تو ) ، اول شخص جمع ( ما ) ، دوم شخص جمع ( شما ) و سوم شخص جمع ( آنان /ایشان ) استفاده می شود .
برای سوم شخص های مفرد ( او مونث =she ) ( او مذکر =he ) از has استفاده می شود .
T. s

به معنی باید هم میشه مثلاYou have to pay money یعنی تو باید پولی رو پرداخت کنی
میشه داشتن مالک بودن اما l have میشود من دارم
{چیزی را {جسمی را}داشتن
داشتن
تصمیم داشتن
خوردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٣)

بپرس