hardly

/ˈhɑːrdli//ˈhɑːdli/

معنی: بشدت
معانی دیگر: (مودبانه یا طعنه آمیز) به سختی، به ندرت، کم، نه چندان، (نادر) با دشواری، با شدت تمام، با سفتی، سخت، بسختی، مشکل، بزحمت، بادرشتی

بررسی کلمه

قید ( adverb )
(1) تعریف: almost not at all; barely; scarcely; only just.
مترادف: barely, scarcely
متضاد: considerably, much
مشابه: by the skin of one's teeth, ill, just, little

- I can hardly hear the radio.
[ترجمه بهادر] به سختی می تونم صدای رادیو رو بشنوم.
|
[ترجمه گوگل] من به سختی صدای رادیو را می شنوم
[ترجمه ترگمان] به سختی می توانم رادیو را بشنوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: with almost no likelihood; surely not.
مترادف: scarcely
مشابه: by no means

- We can hardly stop now.
[ترجمه گوگل] اکنون به سختی می توانیم متوقف شویم
[ترجمه ترگمان] الان به سختی می توانیم بایستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. hardly had i opened the window than the bird flew out
تا پنجره را باز کردم پرنده بیرون پرید.

2. i hardly know him
او را درست نمی شناسم.

3. i hardly realized what was happening
درست نفهمیدم چه شد.

4. he can hardly speak english
او به سختی انگلیسی حرف می زند.

5. he is hardly the person to ask for help
او اصلا کسی نیست که بشود از او کمک خواست.

6. i am hardly functional if i don't get enough sleep
اگر کم خوابی داشته باشم اصلا نمی توانم درست کار کنم.

7. it is hardly conceivable that. . .
به سختی قابل تصور است که. . .

8. she could hardly hide her exasperation
او به سختی می توانست خشم خود را پنهان کند.

9. there was hardly a day without him throwing a fit
روزی نبود که او خشمگین نشود.

10. a flaw that hardly shows
عیبی که کم توی چشم می خورد

11. his behavior was hardly defensible
رفتار او به آسانی قابل توجیه نبود.

12. modern man can hardly dispense with electricity
انسان امروزی به سختی می تواند بدون برق دوام بیاورد.

13. the guests could hardly hide their displeasure
مهمانان به سختی توانستند ناخشنودی خود را پنهان کنند.

14. i am so stuffed, i can hardly move
آنقدر خورده ام که به سختی می توانم حرکت کنم.

15. his english is so bad that one can hardly communicate with him
انگلیسی او آنقدر بد است که به سختی می توان با او گفت و شنود کرد.

16. the taxi was so crowded that i could hardly move a limb
تاکسی آنقدر پر بود که به سختی می توانستم دست و پای خود را حرکت بدهم.

17. His speech in the Euro debate was hardly stunning.
[ترجمه گوگل]سخنرانی او در مناظره یورو به سختی خیره کننده بود
[ترجمه ترگمان]سخنرانی او در بحث یورو چندان خیره کننده نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. He hardly flinched when he was hit.
[ترجمه گوگل]وقتی ضربه خورد به سختی تکان خورد
[ترجمه ترگمان]وقتی ضربه خورد به سختی یکه خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. I can hardly thank you enough for your kindness.
[ترجمه گوگل]من به سختی می توانم به اندازه کافی از لطف شما تشکر کنم
[ترجمه ترگمان]به سختی می توانم از شما تشکر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. On the rare occasions when they met he hardly even dared speak to her.
[ترجمه گوگل]در موارد نادری که آنها ملاقات می کردند، او حتی جرأت نمی کرد با او صحبت کند
[ترجمه ترگمان]در مواقع نادری که یکدیگر را می دیدند، حتی جرات حرف زدن با او را هم نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. He was so weak from hunger he could hardly raise his meagre arms.
[ترجمه گوگل]او از گرسنگی آنقدر ضعیف شده بود که به سختی می توانست بازوهای ناچیز خود را بالا بیاورد
[ترجمه ترگمان]او آنقدر ضعیف بود که نمی توانست بازوان meagre را بلند کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. In Italy people hardly ever cohabit.
[ترجمه گوگل]در ایتالیا مردم به سختی زندگی مشترک دارند
[ترجمه ترگمان]در ایتالیا مردم به سختی cohabit می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. She was so quiet that her presence was hardly noticed.
[ترجمه گوگل]آنقدر ساکت بود که به سختی متوجه حضور او شد
[ترجمه ترگمان]او آنقدر ساکت بود که حضور او به زحمت توجه نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Her worldly success can hardly be denied.
[ترجمه گوگل]موفقیت دنیوی او را به سختی می توان انکار کرد
[ترجمه ترگمان]موفقیت مادی گرایانه او را نمی توان انکار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بشدت (قید)
extremely, acutely, sorely, hardly

انگلیسی به انگلیسی

• with difficulty; barely, scarcely
you use hardly to say that something is only just true.
if you say hardly had one thing happened when something else happened, you mean that the first event was followed immediately by the second.
you can use hardly in an ironic way to emphasize that something is certainly not true.

پیشنهاد کاربران

بسیار کم، به سختی
مثال: She could hardly keep her eyes open.
او به سختی می توانست چشمانش را باز نگه دارد.
نه چندان
hardly یه قید منفی سازهم میتونه باشه مثل
she hardly deserves to sth لایقیش نبود که فلان طور بشه
تا، به محض اینکه
تا وارد اتاق شد. به محض وارد شدن به اتاق
دقت کنین که این کلمه اگه اول جمله بیاد بیانگر یه ساختار گرامری معروفه که درش inversion رخ میده. مثال:
hardly had I opened the window than the bird flew out
به زور
به ندرت
نه کاملاً
به سختی
عا ) مالیده
( شبهِ جمله ) ابداً!
اصلاً!
اصلاً و ابداً!
بعید
hardly اصلا معنی به سختی نمیده. . . قید hard خود واژه hard هست. . . . معنی واژه hardly اینهاست:
1 ) نه
2 ) تقریبا نه به ندرت
3 ) چند لحظه پیش
hardly= scarcely
1. به سختی، به زور، به دشواری، سخت
2. به ندرت، ندرتا، کم
به ندرت
Hardly had I arrived when trouble started
هنوز تازه رسیده بودم که مشکل شروع شد
اصلاً
چندان، خیلی، آنطور که باید، آنچنان هم، چندان هم، حتی
برعکس
وقتی کسی چیزی می گوید و ما برای تاکید از Hardly استفاده می کنیم و در واقع می گوییم که حرفش صحت ندارد.
مثلا
نگو که توی امتحان رد شدم.
برعکس، با نمره بالا قبول شدی.
چند لحظه پیش ، تازه
به ندرت. Barely
hard. سخت .
hardly به سختی.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس