half

/ˈhæf//hɑːf/

معنی: نیم، نصف، نیمه، نیمی، نصفه، شقه، طرف، شریک، ناقص، بطور ناقص
معانی دیگر: آله، شق، لنگه، نیمچه، نیم ساعت، (بسکتبال و فوتبال و غیره) هر یک از دو نیمه ی مسابقه، هافتایم، ناتمام، وابسته به نیم یا نصف، تا اندازه ای، تا حدی، (با: not) در هر حال، اصلا، به هر صورت، (امریکا) نیم دلار، (فوتبال) هاف بک، بازیکن میان زمین، پیشوند:، نصف [half-life]

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: halves
(1) تعریف: one of two equal parts of a whole.

(2) تعریف: one member of a pair.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: being one of two equal parts of a whole.

- a half gallon of juice
[ترجمه Shakiba] نیمی از گالن آبمیوه
|
[ترجمه گوگل] نیم گالن آب میوه
[ترجمه ترگمان] یه گالن آب میوه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: incomplete; partial.

- a half answer to the question
[ترجمه محمد] پاسخ نیمه به این سوال
|
[ترجمه H] پاسخ نصفه به این سوال
|
[ترجمه ف.واحد] یک پاسخ نصفه نیمه به سوال
|
[ترجمه ب ت چ] پاسخ نیمی به این سوال
|
[ترجمه گوگل] نیمی از پاسخ به سوال
[ترجمه ترگمان] یک پاسخ نیم به این سوال
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: having just one parent in common with someone.

- He is my half brother.
[ترجمه گوگل] او برادر ناتنی من است
[ترجمه ترگمان] اون برادر ناتنی منه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
(1) تعریف: to the extent of half or approximately half.

(2) تعریف: not completely; partially.

جمله های نمونه

1. half a side of beef
نیم شقه ی گاو

2. half furnished
نیمه مبله

3. half of our soldiers were mowed down by intense gunfire
تیراندازی شدید نیمی از سربازان ما را درو کرد.

4. half of the captives were starved to death
نیمی از اسیران از گرسنگی مردند.

5. half past three
سه و نیم

6. half way to kashan our car ran out of juice
در نیمه راه کاشان بنزین ماشین مان تمام شد.

7. half the battle
بخش عمده ی کار،مهمترین گام در راه انجام کاری

8. a half mask covered his eyes
نیمه نقابی چشمانش را پوشانده بود.

9. not half bad
نه چندان بد (بد نیست)

10. better half
زن،زوجه،همسر

11. by half
بسیار،خیلی،به مقدار زیاد،به مقدار قابل ملاحظه

12. have half a mind to
کمی تمایل داشتن به،نسبتا متمایل بودن به

13. in half
دونیم،(تقسیم شده به) نصفه ها،نیم نیم

14. not half bad (not so bad)
(عامیانه) نه آنچنان بد،قابل قبول

15. with half a heart
با دودلی،با تردید

16. with half an ear
با توجه کم گوش کردن

17. during the half time, the coach spoke to the players
در تنفس میان دو هافتایم مربی با اعضای تیم صحبت کرد.

18. fire destroyed half of the city
حریق نصف شهر را از بین برد.

19. he flunked half of the students
او نصف شاگردان را رد کرد.

20. he tendered half of the amount he owed
او نیمی از مبلغ بدهی خود را عرضه کرد.

21. hitler annexed half of poland
هیتلر نیمی از لهستان را تصاحب کرد.

22. she estated half of her property in her nephew
نیمی از ملک خود را به برادرزاده اش بخشید.

23. she spent half an hour browsing through the chapter he had already read
او نیم ساعت فصلی را که قبلا خوانده بود جسته گریخته مرور کرد.

24. the first half of the play
نیمه ی اول بازی (مسابقه)

25. the larger half of an apple
نیمه ی بزرگتر سیب

26. the upper half of the door was glass
نیمه ی فوقانی در از شیشه بود.

27. they killed half of the captives and imprisoned the remainder
نصف اسیران را کشتند و بقیه را زندانی کردند.

28. to be half convinced
نیمه مجاب بودن

29. to be half interested
تا حدی علاقمند بودن

30. vendors occupied half of the sidewalk
دستفروشان نصف پیاده رو را اشغال کرده بودند.

31. not the half of
بخش کوچکی از،فقط کمی از

32. on the half shell
(خوراک پزی) سرو شده روی صدف

33. see with half an eye
به آسانی یادگرفتن،مثل فوت آب بلد بودن

34. a man worth half of million
مردی که نیم میلیون دارایی دارد

35. he has a half interest in this restaurant
او صاحب نصف این رستوران است (سهم او نصف این رستوران است).

36. i missed (hearing) half of what the speaker said
نیمی از آنچه را که سخنران گفت نشنیدم.

37. she is my half sister
او خواهر ناتنی من است.

38. sisters of the half blood
خواهرانی که یکی از والدین آنها مشترک است

39. the potato is half baked
سیب زمینی نیمه پخته است.

40. the russians occupied half of iran
روس ها نیمی از ایران را اشغال کردند.

41. they had ripped half of the poster off the wall
نیمی از پوستر را از دیوار جر داده بودند.

42. this bottle holds half a liter
این بطری نیم لیتر می گیرد.

43. to fill something half full
چیزی را نیمه پر کردن

44. too clever by half
(انگلیس - عامیانه - با تداعی منفی) خیلی زرنگ،مرد رند،نیرنگ باز،اهل شیله پیله

45. he laid claim to half of the company's assets
او خواستار نیمی از دارایی شرکت شد.

46. poisonous fumes have invaded half of the building
گازهای زهرین نیمی از ساختمان را فراگرفته است.

47. they had turned off half of the city's lights in order to economize
نیمی از چراغ های شهررا به منظور صرفه جویی خاموش کرده بودند.

48. a buck and a half
یک دلار و نیم

49. during mourning flags are at half mast
در دوران سوگواری پرچم ها نیمه افراشته اند.

50. he broke the wood in half
او چوب را به دو نیم کرد.

51. the disasterous fire which burned half of the city
آتش سوزی مصیبت باری که نصف شهر را سوزاند

52. three cupfuls of flour and half a cup of sugar
سه فنجان آرد و نیم فنجان شکر

53. to sell the house at half price is absolutely insane
فروش خانه به نصف قیمت دیوانگی محض است.

54. famine reduced the country's population by half
قحطی جمعیت کشور را نصف کرد.

55. he got hurt during the first half
او در نیمه ی اول (مسابقه) مصدوم شد.

56. he skimmed through the book in half an hour
او نیم ساعته کتاب را سرسری خواند.

57. near the end of the second half our team rallied and won the game 4 to 3
در اواخر نیمه ی دوم تیم ما جانفشانی بیشتری کرد و مسابقه را 4به 3 برد.

58. the earthquake busted the house in half
زلزله خانه را به دو نیم کرد.

59. the road cuts the forest in half
راه،جنگل را از وسط قطع می کند (میان بر می کند).

60. to set a record for the half mile
رکورد مسابقه ی نیم مایلی را شکستن

61. after the operation, he blacked out for half an hour
بعد از عمل جراحی نیم ساعت از حال رفت.

62. he knew he would starve before accomplishing half the distance
او می دانست که قبل از طی نصف راه دچار گرسنگی خواهد شد.

63. the samovar fell on mahvash and scalded half of her body
سماور روی مهوش افتاد و نیمی از تن او را سوزاند.

64. the shelf is two meters long and half a meter deep
تاقچه دو متر درازا و نیم متر پهنا دارد.

65. we must trim this article dow to half its size
باید این مقاله را به نصف اندازه ی آن تقلیل بدهیم.

66. within a few days, the germans conquered half of poland
آلمان ها ظرف چند روز نیمی از لهستان را تسخیر کردند.

67. you and i will pay the costs half and half
من و تو هزینه را به طور مساوی پرداخت خواهیم کرد.

68. he won a hundred dollars and gave me half
او صد دلار برد و نصف آن را به من داد.

69. go off half-cocked (or to go off at half cock)
1- (سلاح آتشین) پیش از هنگام دلخواه در رفتن (یا آتش شدن) 2- ناسنجیده عمل کردن یا سخن گفتن

مترادف ها

نیم (اسم)
half, moiety

نصف (اسم)
half, moiety

نیمه (اسم)
mid, half, moiety

نیمی (اسم)
half

نصفه (اسم)
half, moiety

شقه (اسم)
part, portion, half

طرف (اسم)
abutment, side, hand, party, direction, opponent, region, route, area, flank, angle, belt, suburb, half, opposite party

شریک (اسم)
accessory, partner, associate, participant, sharer, joint, consort, copartner, comrade, pal, colleague, coparcener, half, yokefellow

ناقص (صفت)
rudimentary, malformed, incorrect, faulty, defective, fragmentary, mutilate, half-baked, imperfect, incomplete, sketchy, skimpy, half, imperfective, manque, roughcast

بطور ناقص (قید)
ill, half

تخصصی

[کامپیوتر] متوقف شدن ؛ متوقف کردن؛ توقف
[برق و الکترونیک] نیم، نصف
[ریاضیات] پیشوندی به معنی نصف، نیمه، نصف، نیم

انگلیسی به انگلیسی

• one part of two equal parts; one of a pair; either of two equal playing periods in a game (sports); halfway point in playing time (sports); halfback (football)
being one of two equal parts; partial, not complete; having one parent in common
partially
half of an amount or object is one of the two equal parts that together make up the whole amount or object.
you also use half to refer to a half of something.
you also use half to say that something is only partly the case or happens to only a limited extent.
you can use half to say that someone has parents of different nationalities. for example, if you are half german, one of your parents is german.
you use half with `past' to refer to a time that is thirty minutes after a particular hour. for example, if it is half past two, thirty minutes have passed since two o'clock.
in games such as football and rugby, matches are divided into two equal periods of time which are called halves.
a half is also half a pint of a drink such as beer or cider.
see also halve.
if you increase something by half, half of the original amount is added to it. if you decrease it by half, half of the original amount is taken away from it.
if something is divided in half, it is divided into two equal parts.
if two people go halves, they divide the cost of something equally between them.
if you say that someone does not do things by halves, you mean that they always do things very thoroughly.

پیشنهاد کاربران

در زبان باستانی لری واژه کهن وآریایی�لفlef� به معنی لنگه، تا، نصف، نیمه، نصفه، نیم، نیمی، شقه، نیمچه، وابسته به نیم یانصف، یک دوم، و. . . است. در لری به دوچیز شبیه ومانند هم را�لفونه�میگویند مثلا �دو قلوها�
...
[مشاهده متن کامل]

را لفونه میگویند. این واژه کهن مانند بسیاری از واژگان دیگر وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت�هافhalf� ( در این واژه حرفLنوشته میشود ولی خوانده نمیشود ) در زبان انگلیسی به کار میرود. وهمچنین واژه �لیفleaf� به معنی لنگه، تا، نیمه ( البته معانی دیگری نیز دارد که سرجای خود مفصل توضیح خواهم داد. ) با�هاف half� همریشه است.

دست آقای ma درد نکنه ، معلومه استاد هستید ،
حتی گفتید not قبل از half بیاد این معنی میده , دوستان دقت نکردند
Not half
یعنی بیشتر از نیمه ،
مثلا
Not half bad
یعنی بهتر از انتظارم بود ، نه بدک نبود ، خوب بود
...
[مشاهده متن کامل]

مثلا در مورد خوشگلی خانم
She's not half bad though
با این وجود اون اصلا بد نبود ، بهتر از انتظارم بود

half: نیمه ی
in the first half: در نیمه ی اول
in the first half of the 19th century. : در نیمه ی اول قرن نوزدهم
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : halve
✅️ اسم ( noun ) : half
✅️ صفت ( adjective ) : half
✅️ قید ( adverb ) : half
تا حدودی
hello👋🏻✌🏻
half ( به معنی ) 👇🏻
1_نصف
2_نیم
3_یک دوم
Good bye 👋🏻👋🏻👋🏻my dear
یعنی نصفه، نیمه
در سطح el2در بزرگسالان در درس اول هم این کلمه بود که به معنی همون نصفه.
یک دوم
نصف
نیم
half :
۱_ نیم
۲_نصف
۳_یک دوم
نصف
به صف شدن
نیم . نصف . یک دوم
نیم، نصف، نیمه، نیمی، نصفه، شقه، طرف، شریک، ناقص، بطور ناقص
آله، شق، لنگه، نیمچه، نیم ساعت، ( بسکتبال و فوتبال و غیره ) هر یک از دو نیمه ی مسابقه، هافتایم، ناتمام، وابسته به نیم یا نصف، تا اندازه ای، تا حدی، ( با: not ) در هر حال، اصلا، به هر صورت، ( امریکا ) نیم دلار، ( فوتبال ) هاف بک، بازیکن میان زمین، پیشوند:، نصف [half - life]
...
[مشاهده متن کامل]

تا اندازه ای, نیم
نصف
نیم میلیون👉For example: half a million,
نصف، نیم،
یک دوم ( 2 /1 )

تا اندازه ای
نیم
نصف
نیم میلیون👉For example: half a million
نصف
نصف، نیم،
یک دوم ( 2 /1 )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس