gather up


1- چیدن و انباشتن، گردآوری کردن 2- در هم کشیدن (مثل ابرو)، به هم فشردن

جمله های نمونه

1. You've got half an hour to gather up anything you'll need for the journey.
[ترجمه گوگل]شما نیم ساعت فرصت دارید تا هر چیزی را که برای سفر به آن نیاز دارید جمع آوری کنید
[ترجمه ترگمان]نیم ساعت وقت دارید تا هر چیزی را که برای سفر لازم دارید جمع کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. We gather up from various sources a great amount of firsthand data.
[ترجمه گوگل]ما مقدار زیادی از داده های دست اول را از منابع مختلف جمع آوری می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما از منابع مختلف مقدار زیادی از داده های دست اول را جمع آوری می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. You should gather up your courage first.
[ترجمه گوگل]اول باید جراتت رو جمع کنی
[ترجمه ترگمان]اول باید شجاعت خود را جمع و جور کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Gather up your muscles and jump.
[ترجمه گوگل]عضلات خود را جمع کنید و بپرید
[ترجمه ترگمان]ماهیچه های خود را جمع کرده و بپرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She asked me to gather up old photographs of myself which I liked and bring them to our next session.
[ترجمه گوگل]او از من خواست که عکس های قدیمی خودم را که دوست داشتم جمع آوری کنم و برای جلسه بعدی بیاورم
[ترجمه ترگمان]از من خواست عکس های قدیمی خودم را که دوست داشتم جمع کنم و به جلسه بعدی ببرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Gather up your notes on the problem and organize them.
[ترجمه گوگل]یادداشت های خود را در مورد مشکل جمع آوری کنید و آنها را مرتب کنید
[ترجمه ترگمان]یادداشت های خود را بر روی مشکل جمع کرده و آن ها را سازماندهی کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Gather up four corners of filo, twist into a bundle.
[ترجمه گوگل]چهار گوشه فیلو را جمع کنید و در یک بسته بچرخانید
[ترجمه ترگمان]هر چهار گوشه و کنار هم جمع می شوند و به یک دسته تقسیم می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Forty-four little hands gather up coats and lunch boxes and forty-four little feet head down the hall to go home.
[ترجمه گوگل]چهل و چهار دست کوچولو کت ها و جعبه های ناهار را جمع می کنند و چهل و چهار پا کوچک به سمت راهرو می روند تا به خانه بروند
[ترجمه ترگمان]چهل و چهار دست کوچک دراز جمع می شوند و جعبه های ناهار و چهل و چهار متر پایین تر از هال پایین می روند تا به خانه بروند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Without saying a word she began to gather up her pieces of paper.
[ترجمه گوگل]بدون اینکه حرفی بزند شروع به جمع کردن کاغذهایش کرد
[ترجمه ترگمان]بدون گفتن کلمه ای شروع به جمع کردن تکه های کاغذ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Jean-Pierre began to gather up his instruments and put them into his bag.
[ترجمه گوگل]ژان پیر شروع کرد به جمع کردن سازهایش و گذاشتن آنها در کیفش
[ترجمه ترگمان]پی یر وسایلش را جمع کرد و در کیفش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Gather up dough and knead on a lightly floured board until smooth, about 5 minutes.
[ترجمه گوگل]خمیر را جمع کنید و روی یک تخته کمی آرد پاشی شده ورز دهید تا یکدست شود، حدود 5 دقیقه
[ترجمه ترگمان]خمیر را جمع آوری کرده و بر روی یک تخته نرم floured تا زمانی که صاف باشد، حدود ۵ دقیقه تنظیم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Surely it could not take this long to gather up a few baskets of food?
[ترجمه گوگل]مطمئنا جمع آوری چند سبد غذا اینقدر طول نمی کشد؟
[ترجمه ترگمان]آیا ممکن بود این همه طول بکشد تا چند سبد غذا جمع کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I think I even intended to gather up the sleeping bundle in my arms and take it away from this dreadful precipice.
[ترجمه گوگل]فکر می کنم حتی قصد داشتم بسته خواب را در آغوشم جمع کنم و از این پرتگاه وحشتناک دور کنم
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم حتی قصد داشتم که بقچه خواب را که در آغوشم بود جمع کنم و آن را از لبه پرتگاه هولناک دور کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She began to gather up her poor little grip and closed hand firmly upon her purse.
[ترجمه گوگل]او شروع به جمع کردن دست کوچک ضعیفش کرد و دستش را محکم روی کیفش بست
[ترجمه ترگمان]شروع به جمع کردن دست های کوچک خود کرد و دستش را محکم روی کیفش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[ریاضیات] جمع آوری کردن

انگلیسی به انگلیسی

• collect, pick up, assemble

پیشنهاد کاربران

از روی زمین جمع کردن ( چیزی که روی زمین پخش شده است. )
جمع کردن
جمع شدن

بپرس