general

/ˈdʒenərəl//ˈdʒenrəl/

معنی: سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد، معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان
معانی دیگر: مربوط به همه، موجود در همه جا، عادی، فراگیر، همه جا گیر، سراسری، اعم، ارشد، رئیس کل، ژنرال (که در ارتش آمریکا به درجات بالاتر از سرهنگ اطلاق می شود)، امیر ارتش، تیمسار، عاری از ویژگی، (قدیمی) توده ی مردم، عوام، عوام الناس

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: relating to or characteristic of all or most of some thing or group; not referring to, connected with, or limited to any one particular thing.
مترادف: blanket, collective, common, generic, universal
متضاد: local, particular, restricted
مشابه: broad, comprehensive, global, inclusive, overall, popular, public

- The library is open to the general public.
[ترجمه Arkia . RN . 7] کتابخانه برای عموم مردم باز است
|
[ترجمه blacksheep] کتابخانه برای کلیه عموم ( تمام افراد ) باز می باشد.
|
[ترجمه گوگل] کتابخانه برای عموم آزاد است
[ترجمه ترگمان] کتابخانه برای عموم باز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He'll be having general anaesthesia instead of just a local anaesthetic.
[ترجمه گوگل] او به جای بی حسی موضعی، بیهوشی عمومی خواهد داشت
[ترجمه ترگمان] او به جای بی هوشی محلی به بی هوشی دچار خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A "gem" is a general term for precious stones such as diamonds, rubies, and sapphires.
[ترجمه گوگل] "گوهر" یک اصطلاح عمومی برای سنگ های قیمتی مانند الماس، یاقوت سرخ و یاقوت کبود است
[ترجمه ترگمان] یک \"گوهر\" یک واژه کلی برای سنگ های قیمتی چون الماس، یاقوت و یاقوت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I felt a general feeling of anxiety that morning.
[ترجمه گوگل] آن روز صبح یک احساس کلی اضطراب داشتم
[ترجمه ترگمان] آن روز صبح احساس اضطراب شدیدی کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She had a career in general medicine before deciding to specialize.
[ترجمه گوگل] او قبل از تصمیم گیری برای تخصص در رشته پزشکی عمومی فعالیت داشت
[ترجمه ترگمان] قبل از تصمیم گرفتن متخصص، یه شغل پزشکی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not detailed or pertaining to specifics.
مترادف: broad, indefinite, indeterminate, indistinct, nonspecific, vague
متضاد: detailed, individual, particular, specific
مشابه: gross, inexact

- He gave us a general idea of what the new building would look like.
[ترجمه گوگل] او یک ایده کلی از اینکه ساختمان جدید چگونه خواهد بود به ما داد
[ترجمه ترگمان] اون به ما یه ایده عمومی داد که ساختمون جدید چه شکلی میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Questions from the audience were of a general nature.
[ترجمه گوگل] سوالات حضار ماهیت کلی داشت
[ترجمه ترگمان] سوالات حضار دارای ماهیت عمومی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: common, customary, or widespread.
مترادف: common, conventional, customary, habitual, ordinary, prevailing, regular, usual, widespread
متضاد: exceptional, occasional, personal
مشابه: comprehensive, everyday, frequent, overall, prevalent, sweeping

- The general opinion is that the plan has failed.
[ترجمه نیازعلی شمس] دیدگاه همگانی ( فراگیر ) این است که این برنامه از دست رفته است.
|
[ترجمه گوگل] نظر عمومی این است که این طرح شکست خورده است
[ترجمه ترگمان] نظر عمومی این است که این طرح شکست خورده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The television came into general use years after its invention.
[ترجمه گوگل] تلویزیون سال ها پس از اختراع خود به طور عمومی مورد استفاده قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] این تلویزیون سال ها بعد از اختراع خود به طور کلی مورد استفاده قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Raising one's hand is a general method of requesting a turn to speak.
[ترجمه گوگل] بالا بردن دست یک روش کلی برای درخواست نوبت برای صحبت است
[ترجمه ترگمان] بالا بردن دست یک روش عمومی برای صحبت کردن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an officer of high military rank in the U.S. and other armed forces.
مشابه: commanding officer, officer

- The general ordered the troops to withdraw from the area.
[ترجمه گوگل] ژنرال دستور داد نیروها از منطقه عقب نشینی کنند
[ترجمه ترگمان] ژنرال به سربازان دستور داد که از منطقه عقب نشینی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an idea or principle that can be applied to the whole.
مشابه: universality

جمله های نمونه

1. general anesthesia
هوشبری عمومی

2. general anesthesia
هوشبری کامل (در مقابل موضعی)

3. general knowledge
اطلاعات عمومی

4. general secretary
دبیر کل

5. general welfare
رفاه عموم

6. general (or total) amnesty
عفو عمومی

7. general anatomy
کالبد شناسی عمومی

8. general public
عامه ی مردم

9. general staff college
دانشگاه جنگ،دانشکده ی فرماندهی و ستاد

10. general view
نمای کلی

11. a general store
دکان بقالی،فروشگاه

12. a general strike
اعتصاب همگانی

13. a general unrest
ناراحتی یا آشوب گسترده

14. brigadier general
سرتیپ

15. lieutenant general
سپهبد

16. major general
سر لشکر

17. the general features of the plan
مشخصات کلی نقشه یا طرح

18. the general plan is inchoate and vague
نقشه ی کلی ناقص و مبهم است.

19. the general pronunciation of a word
تلفظ عادی یک واژه

20. the general temper of his views
گرایش کلی افکار او

21. director general
مدیر کل،سرسامان گر،سرراستار

22. in general
به طور کلی،معمولا،غالبا،اکثرا

23. a cowardly general
یک ژنرال بزدل

24. a four-star general
ژنرال چهار ستاره

25. almost every general rule has its exceptions
تقریبا همه ی قوانین کلی دارای استثناهای مربوط به خود می باشند.

26. an armchiar general
سرلشگر جنگ ندیده

27. the russian general refused to parley with captured german officers
ژنرال روسی مذاکره با افسران اسیر آلمانی را رد کرد.

28. when the general hilarity was at its pitch
هنگامی که شادمانی همگانی به اوج خود رسیده بود

29. a place of general resort
پاتوق همگانی

30. he asked the general to release him from his promise
از سپهبد تقاضا کرد که او را از قولی که داده بود معاف کند.

31. he made a general mark of himself
او خود را مورد تمسخر قرار داد.

32. i understood the general idea
معنی کلی آن را فهمیدم.

33. to speak in general terms
به طور اعم صحبت کردن

34. caviar to the general
چیزی که در نظر عوام جلوه ندارد (ولی خبرگان قدرش را می دانند)

35. explosions were divided into two general types: low order and high order
انفجارها به دو نوع کلی تقسیم شدند: حد پایین و حد بالا (ضعیف و شدید).

36. the old woman was suffering from general debility
پیرزن دچار ضعف عمومی شده بود.

37. there was some talk of a general election
شایعاتی درباره ی انتخابات عمومی وجود داشت.

38. we radioed the message to the general headquarters
پیام را با رادیو به ستاد کل مخابره کردیم.

39. your efforts will redound to the general good
کوشش های شما به خیر و صلاح جامعه خواهد بود.

40. one of my forefathers was nadder shah's general
یکی از پدران من سردار نادرشاه بود.

41. by drawing a few lines, he outlined the general plan of the house
با کشیدن چند خط طرح کلی خانه را رسم کرد.

42. some believe that capital punishment will brutalize the general public
برخی معتقدند که مجازات اعدام موجب سنگدلی قاطبه ی مردم می گردد.

43. those street skirmishes were a prelude to the general uprising
آن جنگ های خیابانی مقدمه ی شورش همگانی بود.

44. he was bumped at the airport to make room for a general
در فرودگاه او را سوار نکردند و جایش را به یک ژنرال دادند.

45. when still in his thirties, he rose to the rank of general
پیش از چهل سالگی به مقام سرلشکری ارتقا یافت.

مترادف ها

سر کرده (اسم)
commander, leader, officer, general, ruler

ژنرال (اسم)
general

ارتشبد (اسم)
general, marshal

مرشد (اسم)
general, sheikh

معمولی (صفت)
accustomed, habitual, wonted, usual, ordinary, normal, common, commonplace, general, rife, banal, common-or-garden, run-of-the-mill

جامع (صفت)
large, precise, comprehensive, executive, all-around, general, universal, plenary, encyclopaedic, spacious, catholic, encyclopedic, self-contained, self-inclusive

متداول (صفت)
usual, ordinary, common, current, general, rife, popular, prevalent, fashionable, widespread

عام (صفت)
vernacular, common, general, illiterate, ignorant, folksy, substandard, slangy

عمومی (صفت)
common, general, universal, rife, exoteric, popular, public, generic, prevailing, encyclical, overt

همگانی (صفت)
general, universal, public, communal

قابل تعمیم (صفت)
general, extended, extensible, extensile

کلی (صفت)
material, total, general, universal, generic, generalized

همگان (صفت)
general, public

تخصصی

[برق و الکترونیک] عمومی
[فوتبال] عمومی
[حقوق] کلی، عمومی، عام
[نساجی] همگانی - عمومی
[ریاضیات] کلی (عمومی)
[آب و خاک] عام، کلی، عمومی

انگلیسی به انگلیسی

• high ranking military officer
inclusive, of all things
you use general when describing something that relates to the whole of something, or to most of it, rather than to any particular detail or part.
you also use general to describe something that involves or affects most people in a group.
general also describes a statement or opinion that is true or suitable in most situations.
you also use general to describe an organization or business that offers a variety of services or goods.
general is also used to describe someone's job, to indicate that they have complete responsibility for the administration of an organization.
general is also used to describe a person who does a variety of unskilled jobs.
a general is an army officer of very high rank.
you say in general when you are talking about the whole of a situation without going into details, or when you are referring to most people or things in a group.
in general is also used to indicate that a statement is true in most cases.

پیشنهاد کاربران

عمومی
مثال: They had a general discussion about the project.
آن ها یک بحث عمومی در مورد پروژه داشتند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
ارتشبُد
زرگ لشکر ؛ امیر و فرمانده آن :
بزرگان لشکر همی پیش خواند
ز مهرک فراوان سخنها براند.
فردوسی.
بفرمود تا جهن رزم آزمای
شود با بزرگان لشکر ز جای.
فردوسی.
معمولی
مثال :
general appearance : ظاهر معمولی
ترتیب درجه های نظامی:
recruit / private E - 1 سرباز صفر
private E - 2 سرباز دوم
private first class سرباز یکم
specialist / corporal سرجوخه
sergeant گروهبان سوم
staff sergeant گروهبان دوم
...
[مشاهده متن کامل]

sergeant first class گروهبان یکم
master sergeant / first sergeant استوار دوم
sergeant major استوار یکم
third lieutenant ستوان سوم
second lieutenant ستوان دوم
first lieutenant ستوان یکم
captain سروان
major سرگرد
lieutenant colonel سرهنگ دوم
colonel سرهنگ تمام
second brigadier general سرتیپ دوم
brigadier general سرتیپ
major general سرلشگر
lieutenant general سپهبد
general / full general ارتشبد
منبع: سایت chimigan. com

سه معنی وجود داره:
۱:عمومی - همگانی ( adv. )
۲:کلی ( adv. )
۳:ژنرال ( ارتش ) ( . n )
سرتیپ ( Brigadier General )
سرلشکر ( Major General )
سپهبد ( Lieutenant General )
ارتشبد ( Four Star ( General ) )
اینها درجات امر ای ارتش آمریکاست. اولی یک ستاره , دومی دو ستاره, بعدی سه ستاره و آخری چهار ستاره بر روی یونیفرم نظامی خود دارد.
عمومی !
ژنرال
ابتدای کتاب: کلیات
افسر
military generals=افسران نظامی
( دوستان به نظرم این قسمت "پیشنهاد شما" برای ارائه ی پیشنهادهای جدید هست. مثلاً برای معنی so، "پس" و "بنابراین" هم تو معانی ارائه شده توسط آبادیس موجوده هم تو دیکشنری های دیگه. پس به نظرم معانی جدید ارائه بشه بهتره. )
عمومی
کلی

miscellaneous
mixed
1 کلی
In general در کل
2 همگانی
3 جامع
4 کل ( عنوان )
Dash sepy has became the general manager
داش سپی شده مدیر کل 😗😂😂😂
General administration
1 - مدیرکل
2 - اداره امور عمومی
امیر ( در ارتش ) ، سردار ( در سپاه )
سرلشکر
عمومی، کلی
اصلی
[general view = نمای اصلی]
بالا مقام
بالاترین مقام
سردار
عمومی
not limited to one part of a person or thing
همه جانبه
کل
کلی
Specific
( پزشکی ) :عمومی
در زمین شناسی و معماری و مرمت = کلی. عمومی
عمومی - معمولی
عمومی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس