fulfilment

/fʊlˈfɪlmənt//fʊlˈfɪlmənt/

معنی: اجراء
معانی دیگر: انجام، اتمام، تکمیل، اجرا

جمله های نمونه

1. She needed greater fulfilment in her job.
[ترجمه علیرضا کلانتر] او در کار خود به رضایت بیشتری نیاز داشت.
|
[ترجمه گوگل]او به رضایت بیشتری در کارش نیاز داشت
[ترجمه ترگمان]در کار او به کمک بزرگتری احتیاج داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Most computer games provide some kind of wish fulfilment.
[ترجمه علیرضا کلانتر] بیشتر بازیهای کامپیوتری تحقق بعضی از آرزوها را مهیا می سازند.
|
[ترجمه حمید اشتری] اغلب بازی های رایانه ای باعث ایجادنوعی از احساس برآورده شدن آرزوها ( در مخاطب ) میشوند.
|
[ترجمه گوگل]اکثر بازی های رایانه ای نوعی برآورده شدن آرزوها را فراهم می کنند
[ترجمه ترگمان]اکثر بازی های کامپیوتری، نوعی آرزوی موفقیت را فراهم می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He derives a lot of fulfilment from his charity work.
[ترجمه عباس] تحقق ریادی از کارهای خیرخواهانه اش ناشی می شود
|
[ترجمه گوگل]او از کارهای خیریه خود رضایت زیادی کسب می کند
[ترجمه ترگمان]اون از کارای خیریه - ش جون سالم به در برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. For many women, the fulfilment of family obligations prevents the furtherance of their career.
[ترجمه گوگل]برای بسیاری از زنان، انجام تعهدات خانوادگی مانع از پیشرفت شغلی آنها می شود
[ترجمه ترگمان]برای بسیاری از زنان، اجرای تعهدات خانوادگی مانع پیشرفت کار آن ها می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She finally found fulfilment in motherhood.
[ترجمه کیمیا] او در نهایت کمال رو در مادر شدن پیدا کرد
|
[ترجمه گوگل]او سرانجام در مادری تحقق یافت
[ترجمه ترگمان] بالاخره تو رو در آغوش مادری پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They gain a sense of fulfilment from their work.
[ترجمه گوگل]آنها احساس رضایت را از کار خود به دست می آورند
[ترجمه ترگمان]آن ها از کارشان لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I can't find fulfilment in doing housework.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم در انجام کارهای خانه رضایت پیدا کنم
[ترجمه ترگمان]کاری در انجام کاره ای خانه نمی توانم پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Visiting Angkor was the fulfilment of a childhood dream.
[ترجمه گوگل]بازدید از انگکور تحقق یک رویای کودکی بود
[ترجمه ترگمان]بازدید از (انگکور)برای رسیدن به رویای دوران کودکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Being here is the fulfilment of a lifelong ambition.
[ترجمه گوگل]بودن در اینجا تحقق یک آرزوی مادام العمر است
[ترجمه ترگمان]بودن در اینجا، اجرای یک آرزوی مادام العمر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The novels which followed this decision are the fulfilment of Hardy's career as a novelist.
[ترجمه گوگل]رمان هایی که به دنبال این تصمیم به وجود آمدند، تکمیل حرفه هاردی به عنوان یک رمان نویس هستند
[ترجمه ترگمان]رمان هایی که پیرو این تصمیم بودند، the شغل هاردی به عنوان رمان نویس بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Liaise with Stationery on the fulfilment of consumables requests, jointly monitor issues, and advise on stock levels and suppliers.
[ترجمه گوگل]ارتباط با لوازم التحریر در مورد برآورده شدن درخواست های مواد مصرفی، نظارت مشترک بر مسائل، و مشاوره در مورد سطح موجودی و تامین کنندگان
[ترجمه ترگمان]Liaise با Stationery بر روی تکمیل درخواست های مواد مصرفی، به طور مشترک بر مسائل نظارت کرده، و در مورد سطوح سهام و تامین کنندگان مشاوره می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Thomas sought fulfilment in the religious life.
[ترجمه گوگل]توماس به دنبال تحقق در زندگی مذهبی بود
[ترجمه ترگمان]تامس در زندگی مذهبی به دنبال fulfilment می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It is itself required for the fulfilment of the task we usually associate with political authority.
[ترجمه گوگل]این خود برای انجام وظیفه ای که ما معمولاً با اقتدار سیاسی مرتبط می کنیم لازم است
[ترجمه ترگمان]این خود برای رسیدن به وظیفه ای که معمولا با قدرت سیاسی مرتبط است، مورد نیاز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The importance for Matthew is the fulfilment of the Scriptures.
[ترجمه گوگل]اهمیت برای متی تحقق کتاب مقدس است
[ترجمه ترگمان]اهمیت متی نتیجه کتاب مقدس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اجراء (اسم)
implement, fulfillment, ministration, enforcement, fulfilment

انگلیسی به انگلیسی

• fulfilment is a feeling of satisfaction that you get from doing or achieving something.
the fulfilment of a promise or hope is the fact of it happening.

پیشنهاد کاربران

یکی از معانی مهم ( در واقع اولین معنی ) Fulfilment ، رضایت، خوشنودی و خوشحالی است.
1 the feeling of being happy and satisfied with your life because you are doing interesting, useful, or important things.
Are you looking for greater fulfillment and satisfaction in your work?
خرسندی
اقناع
رضایت خاطر
برآورده شدن
رضایت
مثلا job fulfilment
به معنای رضایت شغلی
ایفا
کامیابی
رضایت، رضامندی، تحقق، وفای به عهد
Happiness and satisfaction

بپرس