forcing


معنی: ضغطه

جمله های نمونه

1. She kept silent, forcing Buchanan to continue.
[ترجمه Migody] او ساکت ماند. تا بوکنَن مجبور شود ادامه بدهد
|
[ترجمه گوگل]او سکوت کرد و بوکان را مجبور کرد ادامه دهد
[ترجمه ترگمان]او ساکت ماند و به خود فشار آورد تا به بیوکنن ادامه دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. A massive exodus of doctors is forcing the government to recruit from abroad.
[ترجمه گوگل]مهاجرت گسترده پزشکان، دولت را مجبور به استخدام از خارج می کند
[ترجمه ترگمان]مهاجرت گسترده پزشکان دولت را مجبور می کند تا از خارج استخدام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Forcing back the tears, she nodded and smiled.
[ترجمه گوگل]به زور اشک هایش را پس زد، سر تکان داد و لبخند زد
[ترجمه ترگمان]اشک را عقب زد و سرش را تکان داد و لبخند زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Setbacks can be a good thing, forcing you out of your complacency.
[ترجمه گوگل]عقب‌نشینی‌ها می‌توانند چیز خوبی باشند و شما را از رضایت خود خارج کنند
[ترجمه ترگمان]setbacks می تواند چیز خوبی باشد، شما را از این complacency بیرون بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Hard times are forcing community colleges to turn away students.
[ترجمه گوگل]روزهای سخت، کالج‌های اجتماعی را مجبور می‌کند که دانشجویان را دور بزنند
[ترجمه ترگمان]زمان های سخت، دانشکده های اجتماعی را وادار به دور کردن دانش آموزان می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He zapped his opponents by forcing price down to sell his goods.
[ترجمه گوگل]او مخالفان خود را با پایین آوردن قیمت برای فروش کالاهایش به زور زد
[ترجمه ترگمان]او مخالفان خود را با وادار کردن قیمت برای فروش کالاهای خود اخراج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The government did not give them money, forcing them to scrounge for food.
[ترجمه گوگل]دولت به آنها پول نداد و آنها را مجبور کرد به دنبال غذا بگردند
[ترجمه ترگمان]دولت پول آن ها را نداد و آن ها را مجبور کرد تا غذا بخورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The plight of the Asian economy is forcing businesses to downsize.
[ترجمه گوگل]وضعیت اسفبار اقتصاد آسیا، کسب و کارها را مجبور به کوچک شدن می کند
[ترجمه ترگمان]مشکلات اقتصاد آسیای میانه، تجار را مجبور کرده است تا اندازه خود را کاهش دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. John stopped, forcing the rest of the group to bunch up behind him.
[ترجمه گوگل]جان ایستاد و بقیه گروه را مجبور کرد پشت سر او جمع شوند
[ترجمه ترگمان]جان ایستاد، بقیه گروه را مجبور کرد تا پشت سرش جمع شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She cut in on a red Ford, forcing the driver to brake heavily.
[ترجمه گوگل]او یک فورد قرمز را قطع کرد و راننده را مجبور کرد که به شدت ترمز کند
[ترجمه ترگمان]او یک فورد قرمز را برید و راننده را مجبور کرد تا به شدت ترمز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Pieces of stone can be split off by forcing wedges between the layers.
[ترجمه گوگل]تکه های سنگ را می توان با فشار دادن گوه ها بین لایه ها جدا کرد
[ترجمه ترگمان]قطعات سنگی را می توان با هل دادن wedges بین لایه ها جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Paige could only pick at her meal, forcing down a mouthful or two.
[ترجمه گوگل]پیج فقط می‌توانست غذای خود را بچیند و یکی دو لقمه را به زور کم کند
[ترجمه ترگمان]پیج فقط می توانست غذایش را بخورد و یک یا دو لقمه بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She pushed aside her anger, forcing herself to focus on her work.
[ترجمه گوگل]او خشم خود را کنار زد و خود را مجبور کرد که روی کارش تمرکز کند
[ترجمه ترگمان]او خشمش را کنار زد و سعی کرد روی کارش تمرکز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The demonstrations have succeeded in forcing the pace of change.
[ترجمه گوگل]تظاهرات در تحمیل سرعت تغییرات موفق بوده است
[ترجمه ترگمان]این تظاهرات ها موفق شدند تا سرعت تغییر را تغییر دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He was forcing the State to enthrone a particular brand of modernism.
[ترجمه گوگل]او دولت را وادار می کرد تا برند خاصی از مدرنیسم را بر تخت سلطنت بنشیند
[ترجمه ترگمان]او دولت را وادار به بالا بردن یک برند خاص از مدرنیسم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضغطه (اسم)
compression, shock, pressure, bruise, squeezing, compressing, contusion, forcing, trauma, pressuring

تخصصی

[برق و الکترونیک] وادارنده - اجبار اعمال ضربه های کنترلی بزرگتر از مقدار مجاز خطا در سیستم، برای نیل به سرعت تصحیح بیشتر .

انگلیسی به انگلیسی

• act of obtaining any purpose by force or in a rushed manner or hastily or with unusual speed; (gardening) act of raising plants and flowers and fruits at an earlier season than the natural period (by the use of artificial heat)

پیشنهاد کاربران

اجبار
تحمیل کردن
واداشت
forcing ( کشاورزی - علوم باغبانی )
واژه مصوب: پیش‏رسانی
تعریف: سرعت‏بخشی به گلدهی گیاهان با تغییر شرایط محیطی آنها
تحریک
مثال: Forcing Function ( تابع تحریک )
در فیزیک : وادارنده
مثال : forcing term - جمله ی وادارنده
می تونیم بگیم تزریق کردن ( مثلا دارو یا مایع دیگری به بدن ) ؟
واداشتن - اعمال واداشتگی
منجر شدن ( از روی اجبار ) ، سبب شدن
1تحت فشار 2 با فشار به چیزی یا کاری وارد شدن 3مجبور بودن به چیزی یا کاری

بپرس