fool

/ˈfuːl//fuːl/

معنی: نادان، ابله، خر، احمق، ادم احمق، دلقک، لوده، خرفت، سبک مغز، سفیه، ابله، گول زدن، دست انداختن، فریب دادن، خرفت کردن
معانی دیگر: نابخرد، کم خرد، کانا، لهنه، گول، تهی مغز، سبک سر، کالیو، لاده، (سابقا در کاخ شاهان و بزرگان) دلقک، (خودمانی) دیوانه (ی چیزی)، دوست دار پروپا قرص، لودگی کردن، مسخره بازی کردن، شوخی و مسخره کردن، دلقک بازی درآوردن، منتر کردن، (با: with) ور رفتن، دستکاری کردن، انگولک کردن، خر کردن، احمقانه، ابلهانه، آدم گول خورده، مورد تمسخر، گولو، (انگلیس) میوه ی پخته و خامه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: nobody's fool
(1) تعریف: one who lacks good sense, judgment or comprehension, or who fails to display these qualities on a specific occasion.
مترادف: chump, dolt, half-wit, idiot, knucklehead, ninny, nitwit, numskull, simpleton, tomfool
مشابه: ass, blockhead, booby, dummy, dunce, dunderhead, ignoramus, imbecile, nincompoop, oaf, sap

- You were a fool to invest your money in that get-rich-quick scheme.
[ترجمه گوگل] تو احمقی بودی که پولت را در آن طرح پولدار شدن سریع سرمایه گذاری کردی
[ترجمه ترگمان] شما احمق بودید که پولتان را در این برنامه ثروتمند سرمایه گذاری کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: one who has been or is likely to be deceived, imposed upon, or made to look silly.
مترادف: dupe, gull, sucker
مشابه: butt, gudgeon, half-wit, laughingstock, pigeon, sap, simpleton, sitting duck

- He's a fool who can't even see that his wife is being unfaithful to him.
[ترجمه گوگل] او احمقی است که حتی نمی تواند ببیند که همسرش به او خیانت می کند
[ترجمه ترگمان] اون یه احمقه که حتی نمی تونه ببینه که زنش داره بهش خیانت می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: one employed to entertain by acting comically and foolishly, as formerly in royal or noble households; jester.
مترادف: jester
مشابه: buffoon, clown, harlequin, merry-andrew

- The king called for his fool.
[ترجمه Mohammad] پادشاه احمق خویش را احضار کرد
|
[ترجمه H . J] پادشاه احمق خود را صدا زد
|
[ترجمه گوگل] پادشاه احمق خود را صدا زد
[ترجمه ترگمان] پادشاه احمق خود را صدا زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: one who has an unreasonable enthusiasm for some activity.
مترادف: fanatic
مشابه: buff, devotee, enthusiast, fan, votary

- I'm a fool for any kind of sports.
[ترجمه M.vafadar] من برای هر نوع ورزشی احمق هستم
|
[ترجمه حیدری] من دیوانه هر نوع ورزشی هستم
|
[ترجمه گوگل] من برای هر نوع ورزشی احمق هستم
[ترجمه ترگمان] من برای هر نوع ورزش احمقم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's a working fool.
[ترجمه M.vafadar] او یک احمق کار است
|
[ترجمه گوگل] او یک احمق کار است
[ترجمه ترگمان] اون یه احمق کار می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fools, fooling, fooled
عبارات: fool away
(1) تعریف: to dupe or deceive.
مترادف: deceive, dupe, hoodwink, kid, spoof, trick
مشابه: bamboozle, bluff, cheat, con, cozen, gull, hoax, mislead, mock, rogue, swindle

- You're not fooling me with that excuse!
[ترجمه گوگل] با این بهانه منو گول نمیزنی!
[ترجمه ترگمان] تو مرا با این بهانه فریب نمی دهی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The trick was carried out so well that it fooled everyone in the audience.
[ترجمه گوگل] این ترفند آنقدر خوب اجرا شد که همه حضار را فریب داد
[ترجمه ترگمان] این حقه به قدری خوب انجام شد که همه حضار را فریب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to surprise or prove wrong.
مترادف: surprise

- I'd thought he was just an average kid, but he fooled me; he was really quite brilliant.
[ترجمه گوگل] من فکر می کردم او فقط یک بچه معمولی است، اما او مرا فریب داد او واقعاً بسیار درخشان بود
[ترجمه ترگمان] فکر می کردم او فقط یک بچه متوسط است، اما به من کلک زد؛ او واقعا عالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to pretend, as to some unintended purpose or objective.
مترادف: fake, feign, make believe, pretend
مشابه: counterfeit, playact, sham

- He threatened to jump off the ledge, but he was only fooling.
[ترجمه گوگل] او تهدید کرد که از روی طاقچه می پرد، اما او فقط فریب می داد
[ترجمه ترگمان] اون تهدید کرد که از لبه بپره بیرون، اما فقط داره سربه سرش میذاره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to act without serious purpose or objective (usu. fol. by around).
مترادف: lollygag, mess around
مشابه: dally, fiddle around, frolic, play, putter, trifle

- We were fooling around instead of working.
[ترجمه گوگل] ما به جای کار کردن داشتیم گول می زدیم
[ترجمه ترگمان] به جای کار کردن دست و پا چلفتی بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to handle or tamper with idly or carelessly (usu. fol. by with).
مترادف: meddle, mess, monkey, tamper
مشابه: toy, trifle

- He fooled with the gun and accidentally shot himself in the foot.
[ترجمه Se zahra] او با اسلحه ور رفت و تصادفا خودش به پایش شلیک کرد.
|
[ترجمه گوگل] او با اسلحه فریب داد و به طور تصادفی به پای خود شلیک کرد
[ترجمه ترگمان] اون با اسلحه گول خورد و به طور تصادفی به پای خودش شلیک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to act or speak stupidly or in jest; play the fool; joke.
مترادف: jest, joke
مشابه: clown around, horse around, josh, kid

- She was still angry at what he said even though he told her he'd just been fooling.
[ترجمه گوگل] او هنوز از حرف های او عصبانی بود، حتی اگر به او گفته بود که فریب داده است
[ترجمه ترگمان] او هنوز از حرفی که زده بود عصبانی بود، با اینکه به او گفته بود که فقط دارد سربه سرش می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's hard to take him seriously when he's always fooling.
[ترجمه گوگل] وقتی او همیشه در حال فریب دادن است، جدی گرفتن او سخت است
[ترجمه ترگمان] خیلی سخته که اون رو جدی بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: (informal) lacking good sense; silly; foolish.
مترادف: foolish, idiotic, silly
مشابه: asinine, brainless, crackbrained, senseless, stupid, unwise

- He got a fool notion to tease the rattlesnake.
[ترجمه گوگل] او تصور احمقانه ای داشت که مار زنگی را اذیت کند
[ترجمه ترگمان] به این فکر افتاد که مار زنگی را سربه سرش بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fool around
(عامیانه) 1- وقت تلف کردن 2- فضولی کردن،دخالت بی جا کردن،ور رفتن 3- مغازله کردن،ماچ و بوسه کردن

2. fool away
(عامیانه) احمقانه خرج یا تلف کردن،به هدر دادن

3. a fool of the purest water!
یک احمق به تمام معنی !

4. a fool reveals all his mind
احمق همه ی اندیشه های خود را بروز می دهد.

5. the fool in king lear's court
لوده ی دربار شاه لیر

6. a fool and his money are soon parted
آدم احمق کلاه سرش می رود

7. no fool like an old fool
بدترین نوع احمق احمق پیر است،هر چه پیرتر میشه احمق تر میشه

8. a dancing fool
دیوانه ی رقص

9. a motley fool
دلقک رنگین پوش

10. a simpering fool
ابلهی که همیشه نیشش باز است

11. a supreme fool
احمق کامل

12. a tarnal fool
احمق ابدی (به تمام معنی)

13. an out-and-out fool
احمق به تمام معنا

14. be a fool for one's pains
کار بی اجر و پاداش کردن،مفتی جان کندن،خرحمالی مفتی کردن

15. make a fool of
مسخره کردن،دست انداختن

16. make a fool of (oneself)
آبروی (خود را) ریختن،(خود را) مضحکه کردن،(خود را) مورد تمسخر قرار دادن

17. play the fool
دلقک بازی درآوردن،لودگی کردن

18. he acted the fool in king lear
او نقش دلقک را در نمایش شاه لیر بازی کرد.

19. they tried to fool him
کوشیدند او را گول بزنند.

20. (there is) no fool like an old fool
آدم احمق هرچه پیرتر می شود احمق تر می شود

21. don't let the children fool with it
نگذار بچه ها به آن دست ور کنند.

22. he is a blundering fool
او پخمه ی مخبطی است.

23. he is a positive fool
او یک احمق به تمام معنی است.

24. he is an unmitigated fool
او یک ابله تمام عیار است.

25. he would be a fool to accept your offer
اگر پیشنهاد تو را بپذیرد احمق است.

26. be no (or nobody's) fool
زرنگ و کارآمد بودن

27. nasreen played him for a fool
نسرین حسابی او را خر کرد.

28. ahmad took the role of a fool
احمد نقش دلقک را به عهده گرفت.

29. i never thought he would be such a fool
هرگز فکر نمی کردم این چنین احمق باشد.

30. The fool talks, and the wise man thinks.
[ترجمه Mmli] احمق حرف میزند، عاقل فکر میکند
|
[ترجمه کیکۆ کوردۆ] احمق حرف میزند، و مرد عاقل فکر میکند!
|
[ترجمه گوگل]احمق حرف می زند و عاقل فکر می کند
[ترجمه ترگمان]احمق حرف می زند و مرد عاقل فکر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نادان (اسم)
fool, dullard, yokel

ابله (اسم)
fool, screwball, fop, imbecile, blister, doodle, smallpox, pox, pock, dolt, variola, simpleton, half-wit

خر (اسم)
fool, dickey, dicky, ass, donkey, stupid person

احمق (اسم)
fool, natural, bug, dolt, sucker, goosey, hick, sot, goosy, simpleton, schnook, gosling, tomfool, loggerhead, loony, luny, noodle, mooncalf, nincompoop, ninny, sawney

ادم احمق (اسم)
fool, galoot, birdbrain, snipe, zombie, dromedary, zombi, bufflehead, dotterel, poop, featherbrain, featherhead, softhead

دلقک (اسم)
fool, stooge, buffoon, jester, pierrot, harlequin, loblolly, tomfool, merry-andrew

لوده (اسم)
fool, zany, buffoon, harlequin, clown, farceur, footler, tomfool, hobbyhorse, punchinello

خرفت (اسم)
fool, imbecile, dotard, idiot

سبک مغز (صفت)
silly, fool, imbecile, light-minded, hare-brained, weak-minded

سفیه (صفت)
fool, stupid, pixilated, daffy

ابله (صفت)
silly, fool, foolish, asinine, fat-witted

گول زدن (فعل)
renege, con, fool, cheat, gyp, hustle, dodge, rig, bamboozle, outwit, deceive, defraud, dupe, cajole, hoax, gouge, befool, beguile, entrap, gull, gum, hocus, rogue, gaff, swindle, thimblerig, chouse, jockey, finagle, fob, wheedle

دست انداختن (فعل)
flout, game, fool, ridicule, put on, kid, banter, spoof, hoax, gibe, befool, mock, bullyrag, lark, laverock

فریب دادن (فعل)
fool, cheat, deceive, defraud, jape, mump, delude, hoodwink, hum, bob, humbug, diddle, thimblerig, dissimulate, mislead, fob, short-change

خرفت کردن (فعل)
addle, fool, stultify, stupefy

انگلیسی به انگلیسی

• idiot, dummy; clown; court jester
play a joke on, trick; act like a fool; joke, play around
if you call someone a fool, you mean that they are silly or have done something silly.
if you fool someone, you deceive or trick them.
if you make a fool of someone, you make them appear silly by telling people about something silly that they have done, or by tricking them.
if you make a fool of yourself, you behave in a way that makes you appear silly.
if you play the fool, you behave in a playful and silly way.
if you fool about or fool around, you behave in a playful and silly way.

پیشنهاد کاربران

احمق
fool: احمق
فریب دادن
آدم احمق/نادان
خنگ و احمق و نفهم معنی میشه یا بی مغز یا بی فکر یا عقب مانده
من به نظرم میشه احمق
I'm not saying you're a fool you pretend you're a fool
خفیف العقل. [ خ َ فُل ْ ع َ ] ( ع ص مرکب ) سبک مغز. آنکه عقل او سبک است. خل و چِل.
فریب دادن، گول زدن
● احمق، نادان
● گول زدن، سر کار گذاشتن
این کلمه یک اسمه برای صدا کردن یک نفر از روی خشم یا دوستی پس داریم :
۱. احمق ( کاربرد معمولی کلمه )
۲. رفیق - دادا ( در اسلنگ استفاده میشه )
نکته : اگه میخواید یک کسی رو Fool صدا کنید با معنای دوست باید جو مکالمه یا رابطه تون تاحدودی نزدیک و دوستانه باشه.
...
[مشاهده متن کامل]

وگرنه رئیس و مدیرت رو نمیتونی اینجوری صدا کنی.
وقتی یه نفر Fool صداتون میکنه خیلی باهاتون راحته و احتمال زیاد کلمات مثبت ۱۸ هم استفاده میکنه و در کل در اینحور مکالمه ها طرف مقابل زیاد مکالمه را فیلتر یا سانسور نمیکنه
🌠Word for a friend. Interchangeable with homeboy or vato.
◀️"Aw fool you know I tasted that honey dip last night. "
"You can come to the picnick but you better bring some forties fool. "
🌠Name for a person, any type of person. Can be used in anger or friendship.
◀️ Anger:"Stupid fool. "
◀️ Friendship"Yo fool!"

Fool's gold نوعی سنگ شبیه طلاست اما هیچ ارزش مادی نداره و این زمانی استفاده میکنیم که فکر میکنیم کاری نتیجه خوبی داره ولی درحقیقت اینطور نیست
weak minded
fool ( هنرهای نمایشی )
واژه مصوب: تلخک
تعریف: دلقک جشن های قرون وسطی و جشن های مربوط به نمایش های محلی که لباسی به رنگ های روشن می پوشید و کلاهی بر سر می گذاشت که زنگوله و بوق به آن آویزان بود
《 پارسی را پاس بِداریم》
fool
این واژه هَم ریشه با واژه یِ پارسی " گول " اَست.
fool = gool
You damn fool : تو، ابله تمام عیار - احمق لعنتی - بیشعور نفهم
ولی damn میشه لعنت کردن یا لعنتی
fools for love: در بند عشق بودن
خر کردن
“He cannot fool us again, ” they said.
اونا گفتن: دیگه نمی تونه ما رو خر کنه.
https://worldfolklore. net/index. php/2020/07/31/the - boy - who - cried - wolf/
you fooled me
خرم کردی
گولم زدی

یعنی احمق و انواع هم معنی های احمق و جاستین بیبر هم توی یکی از آهنگ هایش به نام love yourself یعنی خودتو دوست داشته باش می گوید :
I'm a fool so let you break down my wall که یعنی من یه احمق هستم که به تو اجازه دادم دیوار های مرا بریزی پایین ( خرابش کنی )
ژوان اگه داری این را می خوانی ببخشید می دانم از جاستین بدت می آید ولی چی کار کنم به هر حال باید قبول کنی که دوست تو یک بیبرت است . ( طرفدار های جاستین بیبر )
اگه می خواهی منو خفه کنی آدرس خونه را داری
فکر کنم اینقدر اسم جاستین را شنیدی حالت داره به هم می خوره
نادان، ابله، خر، احمق، ادم احمق، دلقک، لوده، خرفت، سبک مغز، سفیه، ابله، گول زدن، دست انداختن، فریب دادن، خرفت کردن
معانی دیگر: نابخرد، کم خرد، کانا، لهنه، گول، تهی مغز، سبک سر، کالیو، لاده، ( سابقا در کاخ شاهان و بزرگان ) دلقک، ( خودمانی ) دیوانه ( ی چیزی ) ، دوست دار پروپا قرص، لودگی کردن، مسخره بازی کردن، شوخی و مسخره کردن، دلقک بازی درآوردن، منتر کردن، ( با: with ) ور رفتن، دستکاری کردن، انگولک کردن، خر کردن، احمقانه، ابلهانه، آدم گول خورده، مورد تمسخر، گولو، ( انگلیس ) میوه ی پخته و خامه
کلا احمق به تمام معنا
تلفظ :فول
خودت ببین چقدر نوشتم پاش زحمت کشید پس خواهشن اگه یکمم خوندی لایک کنید با انگشتانتون طلاست
Fool
احمق به تمام معنا
The big man died of a fool
مرد بزرگ فوت شده احمق
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس