figurehead

/ˈfɪɡjərˌhed//ˈfɪɡəhed/

معنی: دست نشانده، رئیس پوشالی، رئیس بی نفوذ
معانی دیگر: مقام اسمی، مقام تشریفاتی، لولو سر خرمن (کسی که ظاهرا منصب بالایی دارد ولی عملا قدرتی ندارد)، (دراصل) مجسمه ی سینه (در جلو کشتی)، سینه تندیس، پیکرجلوکشتی، مجسمه ای که بردماغه کشتی نصب میکنند، رئیس پوشالی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the titular head of an organization who has no real power.

(2) تعریف: a carved figure or bust on the prow of a ship.

جمله های نمونه

1. the generals ran the country and the president was no more than a figurehead
ژنرال ها کشور را اداره می کردند و رئیس جمهور آلت دستی بیش نبود.

2. The queen is only a figurehead.
[ترجمه امیر] ملکه فقط رهبر نمادین است.
|
[ترجمه گوگل]ملکه فقط یک چهره است
[ترجمه ترگمان] ملکه فقط یه figurehead
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. King is just a figurehead; it's the president who has the real power.
[ترجمه گوگل]کینگ فقط یک چهره است این رئیس جمهور است که قدرت واقعی را دارد
[ترجمه ترگمان]پادشاه فقط یک رئیس است؛ این رئیس جمهور است که قدرت واقعی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The President of this company is just a figurehead - the Chief Executive has day-to-day control.
[ترجمه گوگل]رئیس این شرکت فقط یک چهره است - رئیس اجرایی کنترل روزانه دارد
[ترجمه ترگمان]رئیس این شرکت فقط یک رئیس است - مدیر اجرایی کنترل روز به روز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The party's president had become merely a figurehead.
[ترجمه گوگل]رئیس حزب صرفاً به یک چهره تبدیل شده بود
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور حزب فقط رئیس figurehead شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The President will be little more than a figurehead.
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور چیزی بیش از یک چهره خواهد بود
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور بیشتر از یک رئیس خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The figurehead President, Joseph Nerette, resigned and the post was left vacant.
[ترجمه گوگل]ژوزف نرت، رئیس جمهور سرشناس، استعفا داد و این پست خالی ماند
[ترجمه ترگمان]رئیس figurehead، جوزف Nerette استعفا داد و پست خالی ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Switzer is regarded as a figurehead who basically just stays out of the way.
[ترجمه گوگل]سوئیس به عنوان شخصیتی در نظر گرفته می شود که اساساً از راه دور می ماند
[ترجمه ترگمان]Switzer به عنوان یک رئیس در نظر گرفته می شود که اساسا فقط از مسیر خارج می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The chief himself became the figurehead of a car; his bony face was aerodynamically restyled to suit this role.
[ترجمه گوگل]خود رئیس تبدیل به چهره یک ماشین شد صورت استخوانی او از نظر آیرودینامیکی برای این نقش تغییر شکل داده بود
[ترجمه ترگمان]خود رئیس به رئیس یک ماشین تبدیل شد؛ چهره استخوانی اش aerodynamically restyled بود که این نقش را ایفا می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Norway's King Harald V is a figurehead.
[ترجمه گوگل]هارالد پنجم، پادشاه نروژ، یک شخصیت برجسته است
[ترجمه ترگمان]پادشاه Harald، پادشاه نروژ، یک رئیس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The manager is merely a figurehead.
[ترجمه گوگل]مدیر صرفا یک چهره است
[ترجمه ترگمان]مدیر فقط یک figurehead
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was never more than a mere figurehead in the negotiations.
[ترجمه گوگل]او هرگز بیش از یک چهره محض در مذاکرات نبود
[ترجمه ترگمان]او هرگز بیش از یک رئیس بزرگ در مذاکرات نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The president is essentially a figurehead: the real power lies with the prime minister.
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور در اصل یک چهره است: قدرت واقعی در اختیار نخست وزیر است
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور اساسا یک رئیس است: قدرت واقعی با نخست وزیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The new leader may as a mere figurehead for a cluster of generals and other bosses.
[ترجمه گوگل]رهبر جدید ممکن است به عنوان یک چهره صرف برای دسته ای از ژنرال ها و دیگر روسای باشد
[ترجمه ترگمان]رهبر جدید ممکن است به عنوان یک رئیس ظاهری برای دسته ای از ژنرال ها و روسای دیگر باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The mayor is just a figurehead; it's the council that makes all the real decisions.
[ترجمه گوگل]شهردار فقط یک چهره است این شورا است که تمام تصمیمات واقعی را می گیرد
[ترجمه ترگمان]شهردار فقط یک رئیس است؛ شورایی است که همه تصمیمات واقعی را می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دست نشانده (اسم)
stooge, puppet, figurehead

رئیس پوشالی (اسم)
figurehead

رئیس بی نفوذ (اسم)
figurehead

انگلیسی به انگلیسی

• one who is head (of a company, group, etc.) only in name; carved figure attached to the bow of a sailing ship
if you refer to the leader of a movement or organization as a figurehead, you mean that he or she has little real power.

پیشنهاد کاربران

شمایل
چهره سرشناس
رئیس پوشالی شخصی است که ظاهراً دوژور ( به نام یا طبق قانون ) دارای عنوانی مهم و غالباً قدرتمند است، اما به طور واقعی دفاکتو ( در واقعیت ) از قدرت واقعی تا حد زیادی برخوردار نیست. این معمولاً به این معنی است که آنها رئیس کشور، هستند اما رئیس دولت نیستند.
...
[مشاهده متن کامل]

این استعاره از شکل تراش خورده در چله کشتی قایقرانی نشأت می گیرد.

figurehead
منابع• https://en.wikipedia.org/wiki/Figurehead
a nominal leader or head without real power
a person who is head of a group, company, etc. , in title but actually has no real authority or responsibility
مقام/رئیس ظاهری، رئیس نمایشی/تشریفاتی
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/figurehead
نماینده
دست نشان ، دست نشانده
Although the queen holds little political power, she is still symbolically
important as the figurehead of the United Kingdom.
مقام تشریفاتی ، دست نشانده ، رئیس پوشالی
کسی که مقام تشریفاتی، ظاهری، نمادین دارد و عملا فاقد قدرت و نفوذ است.

A head, leader only in name who has no real power, authority or influence
رهبر نمادین
رهبر تشریفاتی
به نقل از هزاره:
1 - [در جلوی کِشتی] مجسمه
2 - [مجازی] مقام تشریفاتی، مقام نمادین
3 - آدم پوشالی، مترسک، لولوی سر خرمن

بپرس