fib

/fɪb//fɪb/

معنی: ضربت، ضرب، دروغ، دروغ در چیز جزئی، دروغ گفتن
معانی دیگر: دروغ کوچک، دروغ کم اهمیت، دروغ مصلحت آمیز، جفنگ، دروه، دروه در چیز جزئی، دروه گفتن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a trivial or unimportant lie.
مشابه: story
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fibs, fibbing, fibbed
مشتقات: fibber (n.)
• : تعریف: to tell a fib.

- She fibs about her age.
[ترجمه اهورا] او درباره ی سنش دروغ میگوید
|
[ترجمه گوگل] او در مورد سن خود دچار مشکل می شود
[ترجمه ترگمان] اون به سن و سال اون دروغ گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. " I told a fib about my age, " little Tom said.
[ترجمه بحیرا] تام کوچولو گفت: من در مورد سنم دروغ گفتم
|
[ترجمه گوگل]تام کوچولو گفت: "من در مورد سنم صحبت کردم "
[ترجمه ترگمان]تام کوچولو گفت: \" من در مورد سن من دروغ گفتم \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Come on, don't fib! Where were you really last night?
[ترجمه بحیرا] زود باش، دروغ نگو ! دیشب واقعا کجا بودی؟
|
[ترجمه گوگل]بیا، فیب نکن! راستی دیشب کجا بودی؟
[ترجمه ترگمان]! زود باش، تکون نخور دیشب کجا بودی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Puss had decided to fib a little and claim that his master was called the Marquis of Carabas.
[ترجمه گوگل]پوس تصمیم گرفته بود که کمی کتک بزند و ادعا کند که استادش مارکیز کاراباس نامیده می شود
[ترجمه ترگمان]دخترک تصمیم گرفته بود که دروغ بگوید و مدعی شود که اربابش نام آقای مارکی of است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. These numbers may be a bit of a fib.
[ترجمه گوگل]این اعداد ممکن است کمی مبهم باشند
[ترجمه ترگمان]این اعداد ممکن است به دروغ کوچکی تبدیل شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I had to make up some fib about why I was late.
[ترجمه گوگل]مجبور شدم کمی فکر کنم که چرا دیر آمدم
[ترجمه ترگمان]باید در مورد اینکه چرا دیر کردم یه سری دروغ سرهم کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Aprotinin did not influence the Fib and TEG of group A.
[ترجمه گوگل]آپروتینین بر فیب و TEG گروه A تأثیری نداشت
[ترجمه ترگمان]Aprotinin بر the و TEG گروه A تاثیر نگذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He felt guilty and was trying to fiB out of it.
[ترجمه گوگل]او احساس گناه می‌کرد و سعی می‌کرد از آن خارج شود
[ترجمه ترگمان]احساس گناه می کرد و سعی می کرد از آن فرار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Filter Material: Nylon fib red synthetic resin.
[ترجمه گوگل]مواد فیلتر: رزین مصنوعی قرمز فیبر نایلونی
[ترجمه ترگمان]متریال Filter: نایلون، رزین مصنوعی قرمز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Her clumsy fib had let him see that she had something to conceal.
[ترجمه گوگل]تار ناشیانه اش به او اجازه داده بود که ببیند چیزی برای پنهان کردن دارد
[ترجمه ترگمان]وی لفور به او فهماند که چیزی برای پنهان کردن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He told a fib about eating his spinach.
[ترجمه گوگل]او در مورد خوردن اسفناجش به فیب گفت
[ترجمه ترگمان]او در مورد خوردن اسفناج خود دروغ گفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He told a fib so he could leave early.
[ترجمه گوگل]او یک فیب گفت تا زودتر برود
[ترجمه ترگمان]او به دروغ دروغ گفت تا زودتر از اینجا خارج شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Use previous fib numbers in the move as stop loss points.
[ترجمه گوگل]از اعداد فیب قبلی در حرکت به عنوان نقاط توقف ضرر استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]از شماره های fib قبلی در حرکت به عنوان توقف نقاط اتلاف استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Then I'll call fast Fib recursively, n-1 and n minus 2 in memo.
[ترجمه گوگل]سپس فیب سریع را به صورت بازگشتی، n-1 و n منهای 2 در یادداشت فراخوانی می کنم
[ترجمه ترگمان]سپس من به صورت بازگشتی سریع، n - ۱ و n - ۲ در یادداشت تماس می گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The Gypsy expressed shock that I could tell such a fib, especially in this sacred place.
[ترجمه گوگل]کولی از اینکه می توانم چنین فیبی را بگویم، به خصوص در این مکان مقدس ابراز شوکه کرد
[ترجمه ترگمان]آن مرد کولی با تعجب گفت که من به خصوص در این مکان مقدس، می توانم دروغ بگویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

ضرب (اسم)
chop, impact, strike, stroke, hit, bop, shock, beat, butt, drum, blow, impulse, multiplication, coining, bruise, fib, box, buffet, buff, punch, slash, smite, cob, coinage, stab, wham, ictus, sock

دروغ (اسم)
fiction, false, equivocation, fable, lie, fib, bung, falsehood, untruth

دروغ در چیز جزئی (اسم)
fib

دروغ گفتن (فعل)
lie, belie, gab, fib, prevaricate, weasel, whiff, equivocate, lay to

انگلیسی به انگلیسی

• lie, falsehood
lie; beat, hit (slang)
a fib is a small lie which is not very important; an informal word.
if you are fibbing, you are telling lies, but not very important ones; an informal word.

پیشنهاد کاربران

1 -
to tell a small lie that does not cause any harm
فعل، غیر رسمی
گفتن یک دروغ کوچک که ضرری ندارد
I can tell he's fibbing because he's smiling!
2 -
a small lie that does not cause any harm
...
[مشاهده متن کامل]

اسم
یک دروغ کوچک که ضرری ندارد
Apart from the little fibs, she did nothing wrong.
Don't believe him - he's telling fibs again.
Synonyms;
lie
story
tale

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/fib
Doroogh goftan
دروغ گفتن
چاخان
a small unimportant lie → white lie
دروغ جزئی و بی اهمیت
دروغ ، چاخان

بپرس