feelings


معنی: محسوسات

جمله های نمونه

1. feelings which welled from deep below in his heart
احساساتی که از اعماق قلبش برمی خاست

2. ill feelings that culminated in war
احساس خصومتی که به جنگ منجر شد

3. her intimate feelings
احساسات شخصی و نهان او

4. the old feelings had woken
احساسات سابق بیدار شده بودند.

5. the tender feelings of a woman whose husband has died
احساسات آسیب پذیر زنی که شوهرش مرده است

6. hurt someone's feelings
احساسات کسی را جریحه دار کردن

7. relieve one's feelings
دق دل خود را خالی کردن،(با گریه کردن) احساسات خود را نشان دادن

8. regardful of others' feelings
رعایت کننده ی احساسات دیگران

9. to hurt somebody's feelings
احساسات کسی را جریحه دار کردن

10. he bared his deepest feelings only to his wife
ژرف ترین احساسات خود را فقط نزد زنش بروز می داد.

11. her control over her feelings . . .
تسلط او بر احساسات خود . . .

12. the disagreement affected his feelings about his brother
آن اختلاف احساس او را در مورد برادرش تحت تاثیر قرار داد.

13. (wordsworth) an overflow of powerful feelings recollected in tranquility
سرشاری احساسات نیرومند که در هنگام آرامش به خاطر خطور می کند

14. his mobile face mirrors his feelings
چهره ی زود دگرگون شونده ی او احساسات او را بازتاب می کند.

15. she had difficulty putting her feelings in words
او در بیان احساسات خود اشکال داشت.

16. the two friends developed hard feelings toward each other
دو دوست نسبت به یکدیگر احساس دشمنی کردند.

17. the wide gap between intrinsic feelings and the way they are expressed
شکاف عمیق میان احساسات درونی و چگونگی بیان آنها

18. to have regard for others' feelings
ملاحظه ی احساسات دیگران را کردن

19. to have respect for the feelings of others
رعایت احساسات دیگران را کردن

20. an actor who can project his feelings
هنرپیشه ای که می تواند احساسات خود را بیان کند

21. the teacher's harsh words injured my feelings for weeks
حرف های نکوهش آمیز معلم هفته ها احساسات مرا می آزرد.

22. a judge should not allow his own feelings to prejudice him
قاضی نباید اجازه بدهد که احساساتش او را دچار تعصب کند.

23. i had no thought of hurting your feelings
منظورم جریحه دار کردن احساسات شما نبود.

24. she could no longer control her pent-up feelings
او دیگر قادر نبود که احساسات سرکوب شده ی خود را مهار کند.

25. she knew how to subjugate her own feelings
او می دانست که چگونه احساسات خود را مهار کند.

26. these words are liable to cause hard feelings
این حرف ها ممکن است موجب رنجش بشود.

27. this poem is an articulation of his feelings
این شعر گویای احساسات اوست.

28. it was not my intention to hurt your feelings
منظورم این نبود که احساسات شما را جریحه دار کنم.

29. these words are the expressions of my deepest feelings
این سخنان بیانگر ژرف ترین احساسات من است.

30. a novel which is full of discernment and tender feelings
رمانی که پر از ژرف نگری و احساسات لطیف است

31. the mother was unhappy about the untimely marriage of her son, but she disguised her feelings
مادر از ازدواج بی موقع پسرش خرسند نبود ولی احساسات خود را پنهان کرد.

مترادف ها

محسوسات (اسم)
feelings

انگلیسی به انگلیسی

• emotions

پیشنهاد کاربران

باید گفت: I feel alone, I feel happy
احساس ها
احساس یک فرد

کلمه Feelings on میتونه معنی بده؟؟؟ اگه میشه، چجوری؟ مثلا می تونیم بگیم Feelings on alone/happy….
به معنی احساسات و احساسی که یک فرد می تواند داشته باشد.
احساسات

بپرس