fall on
1- حمله کردن، تاختن بر 2- وظیفه ی کسی بودن
تخصصی
انگلیسی به انگلیسی
پیشنهاد کاربران
یک رویدادی مصادف با رویداد دیگه میشه مثلا تولد من مصادف با یک فروردین ( عید نوروزه ) .
وظیفه داشتن برای انجام کاری
The responsibility of meeting of their needs fall on their parents
برآورده کردن نیازهایشان وظیفه پدر و مادراشان است.
برآورده کردن نیازهایشان وظیفه پدر و مادراشان است.
تجربه کردن رنج بردن ، به زمین افتادن.
شکست خوردن/ به زمین افتادن
به معنی شروع شدن نیز میباشد. to start
رخ دادن اتفاقی در یک لحظه خاص زمانی ( تولد , روز عید و. . . )
مثال : My birthday falls on a Thursday this week
مثال : My birthday falls on a Thursday this week
برخورد کردن